یک عصر دل انگیز پائیز

کافه تنهایی

یک عصر دل انگیز پائیز …

یک عصر دل انگیز پائیز
یک کت و دامن چهار خانه
کلاه گرد و لبه دار
یک عصر دل انگیز پائیز
قدم های نرم و نازک
لبخندی که یک لحظه از لبان سرخت محو نمی شود
چشمانی که هر چه می روی باز هم به انتهاشان نمی رسی
عطری که تا مدت ها بعد رفتنت با مشام کلنجار می رود
بی انصاف!
مگر می توان دید و عاشق نشد؟

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 2197
برچسب ها : , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • نیلوفر :

    سلام
    متن خیلی قشنگه ولی عکس نا مفهوم این چیه؟

    • کافه تنهایی :

      درود

      توی این تصویر گوشه ای از پائیز نشون داده شده

      ولی برای احترام به نظر شما و جهت ایجاد تناسب بیشتر و زیبا تر شدن مطلب تصویر با تصویر متناسب تر تعویض شد

  • نیلوفر :

    درود
    ممنون :flr

  • نیلوفر :

    میگویم دوستت دارم
    تو بشنو دلم برایت تنگ شده
    میگویم مراقب خودت باش
    تو بشنو دلم برایت تنگ شده
    می گویم حال و احوالت چطور است ؟
    تو بشنو دلم برایت تنگ شده 
    تو اصلا هرچه می گویم را بشنو
    دلم برایت تنگ شده
    من اینجا
    من آنجا
    اصلا من هرجا که باشم 
    دلم برایت تنگ می شود
    رو که بر می گردانی
    از آن لحظه ی خداحافظی
    تا دیـــدار ِدوبـاره ات
    لحظه به لحظه
    دقیقه به دقیقه
    دلم برایت تنگ می شود
    من در هرجمعی هم که باشم 
    چه غریبه ، چه آشنا
    دلم تنها برای تو تنگ می شود
    ای وای من ! دیدی چه شد ؟ 
    همه اش که شد دلتنگی … !
    بین خودمان بـماند
    راستش را بخواهی
    همین حالا ؛ همین حالای ِحالا هم
    دلم برای تو ،
    تــــو یک نـفر تنــــگ شــده …

  • گلبهار :

    محبوبم !
    اینجا حالا پائیز ست، یادگردِ قلب من با تو
    تو نیستی، آنسان که هرگز نبوده ای
    و هر برگی که می افتد، من با تمام خاطرات بهار
    از تو می کاهم در دفتر عاشقانه های بی معشوقی
    که تنها وارث اش بادهای نیمه شب اند تا در
    ملاقات پنجره های بی ماه دست خالی نباشند
    مهربانم !
    اینجا پر از هوای دلتگ یاس های بارانی ست
    و هیاهوی تنهائی کبوتران بی جفتی
    که دیگر برایشان فرقی نمی کند بدانند
    شیروانی ها را برای چه می سازند
    یا پرستوها چرا به لانه بر می گردند
    عشق من !
    اینجا پائیز ست
    میلاد قلب من در هوای زرد عشق
    اینجا پائیز ست
    و من برگ زردی که بعد از تو
    قسمت بادم …. باد !

  • گلبهار :

    دلم بی تو
    فصل حریق پائیز ست
    موسم هجران شاخهُ برگ
    آنجا که از خواب چشم هایم
    رؤیاهای زرد می ریزند
    و صدای خش خش دست هایم
    گوش عشق را کر می کند
    و ما هر شب
    دنبال تو می گردیم
    من
    در خلوت بی عبور آئینه ها
    دلم
    در کوچه های نم نم باران ها !

  • گلبهار :

    جان عاشق یک طرف یک موی لیلا یک طرف
    کوچه‌ی محبوب یک سو کل دنیا یک طرف
    مثل مجنون تار می‌بیند جهان را چشم من
    می‌کشی از پنجره تا پرده‌ها را یک طرف

    گردنم کج می‌شود، یک شهر می‌ریزد به هم
    تا که می‌ریزد چنین آن زلف زیبا یک طرف
    غرق در تعبیر خواب گیسوی آشفته‌ات
    یک طرف صورت‌نگاران، اهل معنا یک طرف

    در مصافی نابرابر می‌کشد روح مرا
    گیسوانت یک طرف ، آن خالِ تنها یک طرف
    هست حق هم با اقلیت اگر زیباتر است
    مردمک‌های تو یک سو، اهل تقوا یک طرف

    با زبان گفتی برو، با چشم‌ها گفتی بیا
    می‌رود دل یک طرف در عاشقی، پا یک طرف
    منزوی گشتم از آن چشم بلاتکلیف تو
    یک طرف هم رنگ جنگل، رنگ دریا یک طرف

    سر به رسوایی کشد وقتی که با هم رو شود
    حسن یوسف یک طرف، دست زلیخا یک طرف
    در قمار عشق دائم سکه‌ها در چرخشند
    یک طرف روی خوشی دارند اما یک طرف …

    { قاسم صرافان }

  • گلبهار :

    من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم
    هر دو دنبال دلِ گمشده ای ، دربدریم

    ما که محتاج نفسهایِ همیم ، آه ! چرا
    از کنار تنِ یخ کرده ی هم می گذریم ؟

    ما دو کبکیم – هواخواهِ هم – امّا افسوس
    هردو پر بسته ی چنگالِ قضا و قدَریم

    آسمان ، یا که قفس !؟ آه ! چه فرقی دارد
    سرِ پرواز نداریم که ، بی بال و پَریم

    حال ، دیگر من و تو ، فاصله مان فرسنگ است
    گرچه دیوار به دیوارِ هم و “در ” به “دریم ”

    همه ی ترسم از این بود : می آید روزی
    من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم

    { علی محمد محمدی }

  • فرشته :

    سلام به کافه عزیز و دوستان خوبم. یه مدت نبودم ببخشید. دلم براتون تنگ شده بود.
    سلامت باشید دوستان عـــــــــــــزیــــــــــــزم
    :flr :flr :flr :flr :flr
    :flr :flr :flr :flr
    :flr :flr :flr
    :flr :flr
    :flr

    دلم شور گذشته را ميزند . . .

    دلم شور می زند ,

    نه شورِ آینده را …

    برای گذشته نگرانم …!

    برای روز های گرمی که می ترسند دیگر تکرار نشوند …

    و من برایشان نگرانم ,

    روز هایی که پر از عشق بود و شاید دیگر تکرار نشوند

    و دلم شور می زند برای سکوت سرد آینده …

    که نه شقایق در آن رشد می کند …

    و نه آسمان آبی می ماند …

    دلم شور می زند …

    برای مرگ سرسبزی عشق …

    که از آن جز بیابانی باقی نمانده

    و دلم شور می زند …

    برای خودم که بغضم را به سیگار می گویم و …

    درد و دل هایم را به دیوار ..

  • فرشته :

    همه شب با دلم کسی می گوید

    «سخت آشفته ای زدیدارش

    صبحدم با ستارگان سپید

    می رود، می رود، نگهدارش»

    من به بوی تو رفته از دنیا

    بی خبر از فریب فرداها

    روی مژگان نازکم می ریخت

    چشمهای تو چون غبار طلا

    تنم از حس دستهای تو داغ

    گیسویم در تنفس تو رها

    می شکفتم ز عشق و می گفتم

    «هر که دلداده شد به دلدارش

    ننشیند به قصد آزارش

    برود، چشم من به دنبالش

    برود، عشق من نگهدارش»

    آه، اکنون تو رفته ای و غروب

    سایه می گسترد به سینهء راه

    نرم نرمک خدای تیرهء غم

    می نهد پا به معبد نگهم

    می نویسد به روی هر دیوار

    آیه هائی همه سیاه سیاه

  • فرشته :

    تا نهان سازم از تو بار دگر

    راز این خاطر پریشان را

    می کشم بر نگاه ناز آلود

    نرم و سنگین حجاب مژگان را

    دل گرفتار خواهش جانسوز

    از خدا راه چاره می جویم

    پارساوار در برابر تو

    سخن از زهد و توبه می گویم

    آه … هرگز گمان مبر که دلم

    با زبانم رفیق و همراهست

    هر چه گفتم دروغ بود، دروغ

    کی ترا گفتم آنچه دلخواهست

    تو برایم ترانه می خوانی

    سخنت جذبه ای نهان دارد

    گوئیا خوابم و ترانه تو

    از جهانی دگر نشان دارد

    شاید اینرا شنیده ای که زنان

    در دل «آری» و «نه» به لب دارند

    ضعف خود را عیان نمی سازند

    رازدار و خموش و مکارند

    آه، من هم زنم، زنی که دلش

    در هوای تو می زند پر و بال

    دوستت دارم ای خیال لطیف

    دوستت دارم ای امید محال

  • فرشته :

    آخرش نفهمیدم اینجائی که هستم تقدیر من است یا تقصیر من…

    من که در این جمع گذشتم از هرچه ارزوست

    دست غم دیگر چه میخواهد از دل تنهای من؟

  • فرشته :

    ياد بگذشته به دل ماند و دريغ

    نيست ياري كه مرا ياد كند

    ديده ام خيره به ره ماند و نداد

    نامه اي تا دل من شاد كند

    خود ندانم چه خطائي كردم

    كه ز من رشته الفت بگسست

    در دلش جائي اگر بود مرا

    پس چرا ديده ز ديدارم بست

    هر كجا مي نگرم، باز هم اوست

    كه بچشمان ترم خيره شده

    درد عشقست كه با حسرت و سوز

    بر دل پر شررم چيره شده

    گفتم از ديده چو دورش سازم

    بي گمان زودتر از دل برود

    مرگ بايد كه مرا دريابد

    ورنه درديست كه مشكل برود

    مي كشندم چو در آغوش به مهر

    پرسم از خود كه چه شد آغوشش

    چه شد آن آتش سوزنده كه بود

    شعله ور در نفس خاموشش

    شعر گفتم كه ز دل بردارم

    بار سنگين غم عشقش را

    شعر خود جلوه ئي از رويش شد

    با كه گويم ستم عشقش را

    مادر، اين شانه ز مويم بردار

    سرمه را پاك كن از چشمانم

    بكن اين پيرهنم را از تن

    زندگي نيست بجز زندانم

    تا دو چشمش به رخم حيران نيست

    به چكار آيدم اين زيبائي

    بشكن اين آينه را اي مادر

    حاصلم چيست ز خود آرائي

    در ببنديد و بگوئيد كه من

    جز او از همه كس بگسستم

    كس اگر گفت چرا؟ باكم نيست

    فاش گوئيد كه عاشق هستم

    قاصدي آمد اگر از ره دور

    زود پرسيد كه پيغام از كيست

    گر از او نيست، بگوئيد آن زن

    ديرگاهيست، در اين منزل نيست

  • فرشته :

    چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهائيست

    ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشائيست

    مرا در اوج مي خواهي تماشا كن تماشا

    دروغ اين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن

    در اين دنيا كه حتي ابر نمي گريد به حال من

    همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها

    گره افتاد در كارم به خودكرده گرفتارم

    به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم

  • فرشته :

    ديروز به ياد تو و آن عشق دل انگيز
    بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
    در آئينه بر صورت خود خيره شدم باز
    بند از سر گيسويم آهسته گشودم

    عطر آوردم بر سرو بر سينه فشاندم
    چشمانم را نازكنان سرمه كشاندم
    افشان كردم زلفم را بر سر شانه
    در كنج لبم خالي آهسته نشاندم

    گفتم به خود آنگاه صد افسوس كه او نيست
    تا مات شود زين همه افسونگري و ناز
    چون پيرهن سبز ببيند به تن من
    با خنده بگويد كه چه زيبا شده اي باز

    او نيست كه در مردمك چشم سياهم
    تا خيره شود عكس رخ خويش بيند
    اين گيسوي افشان به چه كار آيدم امشب
    كو پنجه او تا كه در آن خانه گزيند

    من خيره به آئينه و او گوش به من داشت
    گفتم كه چسان حل كني اين مشكل ما را
    بشكست و فغان كرد كه از شرح غم خويش
    اي زن، چه بگويم، كه شكستي دل ما را

  • sara :

    دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند…
    امروز عجیب ؛
    بی واژه ؛
    بی حصار … ؛
    می خواهمت . . .

  • گلبهار :

    چشم هایت
    اشک دست هایم را در می آورند
    تا من شعری برایت بگویم
    وقتی تو نیستی
    و من از واژه تا واژه
    از تو تنهاتر می شوم !

  • sara :

    ﮐﻮﺩﮎ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ …
    ﻫــﺮﻭﻗﺖ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﺸــﺪ … ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺍﺷﮏ ﺁﻟﻮﺩ ،
    ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺎﯼ ﺷﻬـﺮ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻧﮕﺎﺭ
    ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺷﺒﯿﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺷــﺪﻧﺪ
    ﮐﻪ ﺍﺯ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﺒــﺮ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ
    ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻧﺪ !
    ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ؟
    ﺍﻣﺸﺐ ﻫﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻬــﺮ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ …
    ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗــﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸــﻪ !!!

  • نیلوفر :

    مدیر محترم سلام
    میشه یه نظمی به پست گذاشتنتون بدین اینجوری آدم قاطی میکنه خو یهویی ده تا پست میذارین آدم نمیدونه برا کدوم کامنت بزاره بعد یهویی در کافه رو میبندین میرین……
    الان کجایین…. البته ببخشید دخالت میکنم….صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
    اهالی کافه تنهایی سلام و درود.

    • کافه تنهایی :

      درود نیلوفر جان

      یکم سرمون شلوغه

      من معذرت می خوام و درک می کنم ، امشب تصمیم گرفتیم که هر طور شده هر روز پست جدید بذاریم یا اینکه کافه رو بدیم دست یه یکی که بدونه چطور پست هایی رو باید بذاره.

      • گلبهار :

        سلام بر همگی….واااای این کارو نکنین من مخالفم کافه رو به کسی ندینااا :cry: من یکی صبرم زیاده تو رو خدا بچه ها صبور باشین همیشه اینجور نبوده و نمی مونه بالاخره ادمی مشغله کاری و فکری داره مطمئنن خود مدیرا هم دلشون نمیخواد اینجوری باشه وقتایی هم که پست جدیدا رو زیاد میذارن من فکر کنم به جبران نبودناشون هس خواهش میکنم بچه ها بگین که نمیخواین کافه دست کسی دیگه باشه :cry: :cry:
        اونوقتا قرار بود که هفته ای لااقل یکی دوتا پست بذارین والانم فکر کنم اینجوری هس پس فکر نمیکنم ایراد از مدیرا باشه ما کم طاقتیم که خود منم جزئی از اونام ولی تحمل میکنم وگرنه کیه که نخواد هر روز پست جدید ببینه..به هرحال هرفکری میکنین بکنین غیر اینکه الان گفتین..موفق باشین

        • کافه تنهایی :

          درود گلبهار جان

          شما همیشه به ما لطف داشتید و دارید و حمایت شما از کافه تنهایی تا حدیه که بعضی وقت ها از اینکه نمی تونیم در جواب محبت شما به کافه برسیم خجالت می کشیم

          ولی در واقع کافه باید هر روز پست جدید می گرفت که از کوتاهی ما بود و ممنون بابت صبر شما و توقعات پایینتون از کافه
          ما یادمون نرفته چه قول هایی دادیم ، مطمئن باشید به زودی یه امکان جدید راه می ندازیم.

          علت اینکه پست جدید کم می ذاریم اینه که توی انتخاب تصویر و متن یه کم وسواس داریم و وقت گیره.
          ولی در مقابل حمایت شما عزیزان ، اینکارا حداقل چیزی هستش که باید رعایت می کردیم (که گاها نکردیم) و باید از این به بعد هم رعایت کنیم.

          درود بر تک تک کافه تنهایی های عزیز :flr

          در پناه حق تعالی، خوشبخت،سلامت، موفق و پاینده باشید. :flr

      • فرشته :

        سلام. کافه عزیز. مدیران گرامی
        ببخشید که می پرسم یعنی خودتون اونوقت کجا می روید که میخواهید کافه رو به دست
        کسی دیگه بدید که پست بزاره؟؟؟؟
        من از این واگذاری های پستی خاطره خوشی ندارم .

  • نیلوفر :

    گلبهار جان سلام
    فرشته جان سلام
    آرام جان سلام
    مهربان جان سلام
    سارا جون سلام
    آقا عرفان سلام
    کافه تنهایی عزیز بر تو درود و سلام و سپاس

    • sara :

      سلاااام نیلوفر جون :flr

    • ارام :

      سلام علیکم نیلوفر جون :flr :flr :flr :flr

    • فرشته :

      سلام نیلوفر خانمی :flr :flr :flr

    • گلبهار :

      نیلو من اون بالا به همه سلام کردم اینجا اومدم بگم که یه وقت نگین گلبهار بی ادب :D …
      بچه ها همتون باحالیدددددد دمتون گرم :flr :flr
      مهربونننننننن باز غیبش زد برادر هم همینطور

    • Mehraban :

      سلام نیلوفر جان
      کامنتهات بسیار زیباست :flr ممنون

      دوستان عزیز من محیط کافه رو دوست داشتم چون نه لینک داشت نه تبلیغات …
      تبلیغات و اصلا دوست ندارم چون خیلی آزار دهنده هستند و خاطرات خوبی از این تبلیغات ندارم
      برای همین شرمنده فکر کنم کمتر وارد محیط کافه تنهایی بشم
      همیشه به یادتون هستم
      پاینده و برقرار باشید. :flr

      • کافه تنهایی :

        درود مهربان جان

        تبلیغات تصویری رو حذف کدیم همینطور تبلیغات فوتر و پست ها.

        :flr

        • Mehraban :

          سلام مدیر گرامی

          ممنون از لطفتون. وای خیلی کار خوبی کردید این تبلیغات آدم و روانی میکنند. :-P
          این تبلیعات اولش آروم آروم میان جلو بعد دیگه ول کن نیستند … :cry:
          متشکرم حالا با خیال راحت میام کافه :flr :-D :flr

          • کافه تنهایی :

            درود مهربان جان

            توی کافه رضایت شما هم کافه ای های عزیز شرط اوله

            :flr

            در پناه حق شاداب، موفق و پاینده باشید.

      • گلبهار :

        مهربوووووووووووووون :cry: نگووووووو توروخدااا خب منم از تبلیغات متنفرم ولی بیاااا اونا رو نادیده بگیر فقط به ما فکر کن همینجوریش که گاهی نیستی هم خیلی جات خالیه :cry:
        یعنی چی میشه ؟؟؟؟ مهربووووون؟؟؟

  • نیلوفر :

    چند سال بعد از اینکه از دنیا می روید، هیچکس به خاطر نخواهد آورد که چقدر ثروتمند و زیبا بودید. اما همه یادشان خواهد ماند که چه تاثیری روی دل ها و ذهن ها گذاشته اید.

  • ارام :

    مدیران عزیز سلام خسته نباشید.
    تو رو خدا چند تا پست جدید بذارید :cry:
    مردیم از بس پست تکراری خوندیم :cry: :cry:
    مچکرم. :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr

  • ارام :

    از اعماق رویاهایم،فریاد هایم را سکوت می کنم
    تا در حقیقت بمیرد این جسم متحرک…
    زیر آوارهای باران مانده ام با چتر آهنی…
    می شوید خوبی هایم را…
    نمی برد پلیدی هایم را…
    بس که سنگین شده ام سیل هم به طرفم نمی آید…
    بی تو من همینم نه کمتر نه بیشتر…

  • ارام :

    چقدر تلخ است به همه آرامش بدی
    ولی وقتی خودت یه شونه گرم برای لتنگی هات بخوای…
    هیچ کس کنارت نباشه.

  • فرشته :

    سلام.
    چرا اینجا سوتو کوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    کسی کافه نیست؟؟

  • فرشته :

    من متولدِ پاييزم،

    فصل ِ زردی

    فصل ِ بادِ وحشی

    فصل ِ شاعرهای پير

    فصل ِ نقاشان بی نظير

    کس چه می داند!

    شايدم بس دلگير!!

    راستي چه کسی می گفت؟

    ” زندگی تر شدن پی در پی در حوضچه اکنون است ”

    گويا سهراب هم تر شده بود…!

    من متولد پاييزم

    فصل ِ دلسردی عشق

    فصل ِ افتادن ِ برگ

    فصل ِ تولد ِ رنگ!

    و تـــو هم، متولد پاييز

    تو هم ســرد!

    تو هم بــاد!

    من متولد پائيزم

    فصل ديدن رنگ در بعد نگاه

    فصل آرامش دل

    فصل غوغای نگاه!

    فصل خواهش

    فصل سايه

    فصل باران

    بـــاران!

  • فرشته :

    تلخ است که لبریز حقایق شده است

    زرد است که با درد موافق شده است

    عاشق نشدی و گر نه می فهمیدی

    پاییز بهاری است که عاشق شده است

  • نیلوفر :

    سلام سارایی فدات شم که انقدر معصومانه میگی من هستم
    همیشه موفق و شاد و سلامت باشی عزیزم

  • نیلوفر :

    سلام مدیر محترم جسارتمو به بزرگواری خودتون ببخشید
    فضای صمیمی اینجا باعث میشه آدم احساس کنه راحت میتونه حرفشو بزنه…. :flr :flr

  • نیلوفر :

    ﺩل ا ﺁﺩﻡ ﭼﻪ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﺳﺎﺩﻩ …
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ …
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﺗﮑﺎﻥ ﺳﺮ …
    ﯾﻌﻨﯽ … ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻢ …
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﺧﺎﻟﯽ ، ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺍﻭﺭﯼ !
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﺷﺪﻥ ﮐﻮﭼﮏ …
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﭘﺮﺳﺶ ؛ ” ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺕ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ؟ ”
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﺻﺮﻑ ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ !
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ …
    ﺑﻪ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﯾﮏ ؛ ” ﻣﻦ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺘﻢ ”
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﻫﺪﯾﻪ ﯼ ﺑﯽ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ …
    ﺑﻪ ﯾﮏ ” ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ” ﺑﯽ ﺩﻟﯿﻞ …
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮﯼ ، ﺑﻪ ﯾﮏ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻮﭼﮏ …
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ …
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ …
    ﺩﻝ ﺁﺩﻡ ﮔﺎﻫﯽ ﭼﻪ ﺷﺎﺩ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻪ ﯾﮏ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺭﺳﺖ !
    ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ …
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﻼﻡ …
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ …
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﺗﺎﯾﯿﺪ …
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﺗﺒﺮﯾﮏ …


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید