با سلام خدمت تمامی شما همراهان کافه تنهایی
و با آرزوی قبولی طاعات و عبادت های شما در این ماه عزیز.
بالاخره امروز تونیستیم انجمن کافه رو راه بندازیم که کمی بیشتر با هم باشیم و احساس تنهایی و سکوتی که بعضی مواقع در کافه موج می زنه از این طریق کمی جبران شه.
از شما می خوایم کنارمون باشید.
اگه سوال یا موردی در مورد انجمن بود از طریق همین پست با ما درمیون بذارید.
برای ورود به انجمن روی این لینک کلیک کنید : CafeAlone.ir/Cafe
هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد
و نرفت از دل من مهر و وفا ، بدتر شد
مثلا خواستم این بار موقر باشم
و به جای «تو» بگویم که «شما» ، بدتر شد
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه برعکس ، فقط رابطه ها بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو و دوا نیست که حال بد من
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد …
” شیرین صندوقی “
نه از فلسفه کلامي مي دانم
و نه منطق مي گنجد در کلام من
بي استدلال دوستت دارم . . .
وه که “دوست داشتن” چه کلام کاملي است
و من چقدر
دلم تنگ ِ دوست داشتن است
يادم مي آيد گفته بودي
ساده و کوتاه نويسي را دوست داري
تقديم به تو ساده و کوتاه تنها همين ۲ کلمه :
برگـــــــرد ……..
دلتنــــــــگم …….
هزار سال
پيش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند
دلتنگِ تو بودم،
انگار
هزار سال منتظر بودم
بيايي پشت پنجره اتوبوس
برايم دست تکان بدهي،
تا اين شعر را برايت بنويسم
“ليلا کردبچه”
لحظه ي ديدار نزديک است
باز من ديوانه هستم
باز مي لرزد دلم دستم
باز گويي در هواي ديگري هستم
هاي مپريشي هواي زلفکم را باد
هاي مخراشي به غفلت گونه ام را تيغ
آبرويم را نريزي دل
لحظه ي ديدار نزديک است
“م.اميد”
اين روزها شبيه طبيعت شده ام
مثل کوه پاي تو ايستاده ام…
مثل رود دائما به سمتت روانه ام…
مثل باد در هواي کوي تو مي گردم…
مثل دريا بي قرار ساحل نگاهت مي شوم…
مثل جنگل پيچک احساسم به روي درخت عشقت جوانه ميزند
آنروز
تازه فهميدم
در چه بلندايي آشيانه داشتم
وقتي از چشمهايت افتادم
هنوز دست و پاي دلم درد مي کند …
چقدر شکستن سخت است !
وقتي تو داري نگاه مي کني …
” مهدي صفي ياري “
به آرزوهاي کوچک از دست رفته ات
و ترانه هاي ساده از ياد رفته ام
سوگند
که من هنوز
همان کودک دلواپسي هستم که روز و شب
پشت آن پنجره ي بسته ي سبز
رخساره ي جذاب تو را از دور ميديدم
و عذابم ميداد
بغض کمرنگي که در ني ني شيرين نگاهت
جا نداشت
غم تو
شعرمن
و هنوزي که در افسانه ي تو
غرق است دلم
شاعر از کوچه مهتاب گذر کرد
ليک شعري نسرود
نه که معشوق نداشت،
نه که سرگشته نبود،
سالها بود دگر کوچه مهتاب خيابان شده بود.
آخرین دیدگاهها