به روزهای سخت که رسید…
بسیار تفاوت داشت،
آنکس که در روزهای خوب بامن…
بسیار تفاهم داشت…!
چنان ﭼﻮﺑﯽ ﺩﺭ آﺳﺘﯿﻨﻢ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ
که ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺳﮑﻮﺕ ﺗﻠﺦ ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ …
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهایی
به همین سادگی!
او رفته است و همه چیز تمام شده است
مثل یک مهمانی که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟ این رسم زندگیست
تو نمیتوانی آن را تغییر دهی
پس تنها آواز بخوان!
این تنها کاریست که از دست تو برمی آید،
آوازی بخوان!
می دانی رفیق ؟
درد دل نمیکنم !
زخمی که از عصب بگذرد ، دیگر درد ندارد ….!
پاییز را دوست دارم!
چون معافم میدارد از پنهان کردن بغضی که در گلویم میگیرد و یا اشکی که در نگاهم میلغزد…
آخر همه میدانند،
من سرما خورده ام…!
ای کودک…
کفش هایم را نپوش تلاش تو برای بزرگ شدنت غمگینم می کند…
کودک بمان ،کوچـک بمان …
من در بزرگ شدنم دردهایی دیدم که کـــوچک کرد بزرگ شدنم را …
اي خداي مرتضي ، گردي از گامهاي فتوت مرتضي را بر سر جهانيان بپاش تا ريشه نامردي در جهان بخشكد .
در جلسه امتحانِ عشق
من ماندهام و یک برگۀ سفید !
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی ..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود !
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند !
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش میکشد !
عشق تو نوشتنی نیست ..
در برگهام، کنار آن قطره، یک قلب میکشم !
وقت تمام است .
برگهها بالا ..
میخواهم قهوه بخورم
تلخ است
لطفا کمی به فنجانم نگاه کن
ما همیشه به اندازه ی
یک فنجان چای شیرین وقت داشتیم
ولی …
هیچ گاه حرفی جــز
تلخی جدایی ها نزدیم !!!ـ
همیشه
اولین ها
سرشار از هیجان و شورند
و آخرین ها
نمایه
باورها
و تجربه های روشن لبریز نور .
و همیشه
همیشگی ها
دست نیافتنی اند
و دور .
تو
همیشگی ترین اولین و آخرینی …..
آخرین دیدگاهها