باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسیهای شبانه
میخورد بر مرد تنها
میچکد بر فرش خانه
باز میآید صدای چک چک غم
باز ماتم
من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمیدانم، نمیفهمم
کجای قطرههای بی کسی زیباست؟
نمیفهمم، چرا مردم نمیفهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت میلرزد
کجای ذلتش زیباست؟
نمیفهمم
کجای اشک یک بابا
که سقفی از گل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسر و پروانههای مردهاش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد؟
نمیدانم
نمیدانم چرا مردم نمیدانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست؟
نمیفهمم
یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مُرد
کودکی ده ساله بودم
میدویدم زیر باران، از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچههای پست شهر آرام جان میداد
فقط من بودم و باران و گلهای خیابان بود
نمیدانم
کجای این لجن زیباست؟
بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا، از برای مردم زیبای بالادست
و آن باران که عشق دارد، فقط جاری ست بر عاشقان مست
و باران من و تو درد و غم دارد…
مپرس حال مرا روزگار یارم نیست /جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست
نهال بودم ودر حسرت بهار،ولی /درخت میشوم و شوق برگ وبارم نیست
مرا ز عشق مگویید،عشق گمشده ای است/که هرچه هست ندارم،که هرچه دارم نیست
ایـن روزهـا،
بـا تـو،
بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم،
حـرف دارم…
امـا مـجـالـی نـیـسـت تـا بـنـشـیـنـی بـه پـای ایـن هـمـه حـرف،
دلـم تـنـگ اسـت،
فـقـط بـرای حـرف زدن بـا تـو…
دیـگـر نـمـیـدانـم چـه کـنـم، یـا چـه بـگـویـم…
خـسـتـه ام،
کـمـی هـم بـیـشـتـر… فـراتـر از تـصـورت…
سـخـت اسـت بـرایـم تـوصـیـفـش…
تـا بـه حـال نـمـیـدانـم،
دیـده ای درمـانـدگـی و بـی قـراری هـای من را یـا نـه…؟
بـغـض فـرو خـورده در گـلـویـم
بـهـانـه گـیـری هـای دل بـی قـرارم
و یـا…غـم نـهـفـتـه در نـگـاهـم،…
کـه بـه خـدا قـسـم،
هـیـچ یـک از ایـن هـا، دیـدن نـدارد..
يکي را دوست مي دارم …
يکي را دوست مي دارم ولي افسوس
او هرگز نمي داند
نگاهش ميکنم شايد بخواند از نگاه من
که او را دوست مي دارم
ولي افسوس
او هرگزنگاهم را نمي خواند
به برگ گل نوشتم من
که او را دوست مي دارم
ولي افسوس
او برگ گل را به زلف کودکي آويخت تا اورا بخنداند
به مهتاب گفتم: اي مهتاب سر راهت به کوي او
سلام من رسان
ولي افسوس
يکي ابر سيه آمد زود روي ماه تابان را بپوشانيد
صبا را ديدم و گفتم:صبا دستم به دامانت
بگو به دلدارم که او را دوست مي دارم
ولي افسوس
ز ابر تيره برقي جست وقاصدک را ميان راه بسوزانيد
اکنون وامانده از هر جا باخود کنم نجوا
يکي را دوست ميدارم ولي افسوس او هرگز نمي داند…
نمی فهمم
وقتی به نماز می ایستم
من ، تو را می خوانم… ؟!
یا تو ، مرا می خوانی …. ؟!
فقط کاش که عشق مان دو طرفه باشد
خدایا
دستانم خالی اند ودلم غرق درارزوها
یا به قدرت بی کرانت دستانم را توانا گردان
یا دلم را از ارزوهای دست نیافتنی خالی کن
ارزوی من برای همه دوستای خوب کافه تنهایی
پروردگارا !
سلامتی را نصیب خانواده هایمان
دلخوشی را نصیب خانه هایمان
و آرامش را نصیب دلهایمان گردان
بگو هرانچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است ومحرم راز است
ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است
از این شب های بی پایان چه میخواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم:
نگاه پنجره رو به کویر ارزوهایم
وتنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده
به رنگ اتشی سوزان تر از هرم نفسهایت:
دریغ ازلکه ای ابری که باران را
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی….نه دلسوزی…..نه حتی یاد دیروزی…
هوا تلخ وهوس شیرین
به یاد ان همه شبگردی دیرین:
میان کوچه های سرد پاییزی:
تو ایا اسمان امشب برایم اشک میریزی؟
ببار وجان درون شاهرگ های کویر ارزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی وپر از دردم
ببار امشب!
من از اسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم
ببار امشب
که تنها ارزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی!
ودیگر من نمیخواهم از این دنیا
نه همدردی…نه دلسوزی…
فقط یک چیز میخواهم!
و ان شعری به یاد ارزوهای لطیف وپاک دیروزی….
سلام گلبهار جان واااااای خیلی شعر قشنگی بود اینو به نام خودت میزارم توی سایت ممنون عزیزم ممنون یه دنیا ممنون
خواهش میکنم …فقط جای این علامت نقل قول ها باید ویرگول باشه منم که به قول دوستان همیشه کورم نمیبینم خخخخخخخخ
سلام گلبهار جان هیچ اشکالی نداره عزیزم همین که میای امید و شادی رو با خودت میاری ممنون دوست مهربونم
سلام یادم رفت ببینید من میگم کورم دیگه باید باورتون بشه سلام علیکم ورحمه الله
من این شعرتو نوشتم توی مطالب عاشقانه واقعا زیبا و دلنشینه ، ممنون عزیزم …
حقيقت دارد که من مي توانم
با شعرهاي تو
با باران مشاعره کنم
و بند نيايم …
من و تـو
در دو پـرنـده کـوچـک پـنهـانـیم
که زیـر فـواره هـای عـشق
نـغـمه بـر می چـیـنند