مرا به یاد بیاور
فكر كن ، تمام ثانیه ها را بگرد
آنقدر كه دستهایت عبور زمان را
لمس كنند . بگرد
میان برگ های كهنه تقویم
در ثانیه های نفس نفس
در دقیقه های
بودن و رفتن
روی خط صاف آرامش چشمانم
مرا یادت آمد ؟؟!
ناله های آسمان
درد ابر ، باد .
قاصدك ، شعرهای ناتمام من
نقطه چین های ترانه هایم ….
مرا یادت هست؟!!؟؟
تنها از جنس پاییز
یك قلب دنباله دار همیشگی
گوشه ی نوشته هایم
گریه ، لبخند
پیوند نگاهم با سنگفرش های خیس …
مرا یادت آمد ؟
مرا به یاد می آوری ؟
من همانم که بادها را می فرستم،
تا ابرها را در آسمان پهن کنند
و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم،
تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید
و به خواست من به تو اصابت کند
تا تو فقط لــبـــخــنــدی بزنی،
و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود.(روم ۴۸)
:(
خیلی خوب بود
اقا از نفس افتادم با سرعت نور هم عمل کنم به کافه تنهایی نمیرسم مرسی کافه تنهایی منو اینهمه خوشبختی محاله ..ممنونم از این باران سیل اسای مطالب..
ما هم از کامنت های زیبای شما سپاسگذاریم…
مرا به یاد آور
آنگاه که خواهم رفت
آنگاه که به سرزمین سکوت خواهم رفت
آنگاه که دستان تو دیگر
جایی برای آرمیدن من نخواهد بود
نه…
دیگر هیچگاه بر نخواهم گشت
برای بودن، در کنار تو
مرا به یاد آور
آنگاه که روزها از پس روزها نمیآیند
مرا به یاد آور
آنگاه که در بارهی نقشههایی میگویی
که برای آیندهمان کشیدهای
میدانی که اکنون دیر است
برای گفتوگو کردن
برای دعا خواندن
غمگین نباش
اگر باید اندک زمانی فراموشم کنی…
که باز به یادم خواهی آورد
برای رهایی از تاریکی و فساد
اینکه به خاطرم آوری و غمگین باشی
اینکه رد پای من بر گذرگاه افکارت حک شود،
بهتر است
از همه چیز را فراموش کردن
و لبخند زدن.
میخوام هر لحظه از دنیای بی تو مث این ساعت رومیزی باشه
بخوابه روی اون لحظه که گفتی بمونیم تو قفس تا عشق رها شه
قفس شد دستامون غافل از اینکه کلیدو جا گذاشتیم وقت پرواز
نفهمیدم چطور قلبت رو بردن چطور خالی شد این خونه از احساس
حالا این رابطه پشت یه لبخند داره پرپر میشه هرروز هرشب
من و تنهایی و یاد نفس هات…دیگه حرفی نموند ای رفته از یاد
بت ها شکستني بودند و باورها ماندگار …
چه ساده دل بود ابراهيم
دستم را بگــــــير
دارم به يادت
مـــــــــي افتم . . . . !