شاعر نیستم!
فقط چشمانت حرف میزنند
و من مینگارم …
تمام شعر چشمانت را…!
[سپیده حاجی پور]
چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم،
تمبر و پاکت هم هست و یک عالمه حرف
کاش کسی جایی منتظرم بود…!
من
هر روز،
کنج این کافه می نشینم و
شعر داغ می نوشم!!
و به آدمهای صامتی نگاه میکنم
که تنهاییشان را
با سیگاری به هم
تعارف می کنند…!
هے رفيــق !
ازتوچـﮧ پنهاכּ
آدم ها آنقـدر دورم زده انـد
ڪـﮧ بعيـد نيست
يڪے ازهميـכּ روزها
ميـدانے رابـﮧ نامـم ڪننـد !
در خاموشی نشستهام
خستهام
درهم شكستهام،
من،
دل بستهام…!
[احمد شاملو]
هـر روز صفحه ی نیازمندی هــا را
زیر و رو میکنــم !
میدانــم بالاخره
یکــ روز
به مــن نیاز پــیدا میکنـــی …!
هی کافه چی !
در ایـن روزهـآی پر رفـت و بـی آمـد …
نـدیـدی عـزیـزی رآ که تمـآم تـلآشش در رفـتـن بـود و نـمـآنـدن ؟
این آخـری هــآ خـبـر دیدنـش رآ در ڪآفـه ای بـہ مـن دآدنـد ؛
اگـر رفتـہ که هـیـچ !
اگـر در پـس رفـتـنـش آمـدی بـود ،
تـو قـهوه ای تـلـخ تـر از تمـآمـی تـلـخ هـآ بـہ حسـآب مـن بـرآیـش بـریـز…!
این چترِ زرد را تو ندیدهای
روزی آن را برای بارانی خاص خریدم
روزی که باران گرفته بود
و یاد تو پاهایم را به خیابان برد
و یادِ تو تنهایی را
کفِ دستهایم گذاشت
زیادهروی در پیادهروها
هنوزم به جایی نرساندهست
و خیالپروازیهایم تنها
نبودنت را در ارتفاعِ بلندتری گریستهست
سالها گذشتهست
و این خورشیدِ چسبیده به سقف
تنها توانسته زندگیام را به دو نیمه کند؛
روزهای بارانیِ بعد از تو
و روزهای معمولیِ بعد از تو
[لیلا کردبچه]
وای ؛ باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست….
از دل من اما ،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پرمرغان نگاهم را شست…!
[حمید مصدق]
ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﺎ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻭﮔﻴﺘﺎﺭﻡ
ﻣﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻢ
ﻣﻦ ﻫﺮ ﺷﺒﻮ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻴﺪﺍﺭﻡ
ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﺎ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﻭﻗﺘﺎ ﺳﺎﻛﺘﻢ ﺳﺮﺩﻡ
ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﻴﺮﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﺎﻳﺪ
ﭘﺎﺋﻴﺰ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ
ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﺎ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﻴﺒﻮﺳﻤﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﻴﻤﻮﻧﻢ
ﺗﻮ ﺩﺍﺋﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﺪﻩ ﻣﻴﭙﺮﺳﻲ
ﻣﻦ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺩﺍﻣﻢ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ
ﺗﻮ ﻓﻜﺮ ﻳﻪ ﺍﻏﻮﺵ ﻣﺤﻜﻢ ﺑﺎﺵ
ﺍﻏﻮﺵ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﻮﻧﻪ ﻣﺤﻜﻢ ﻧﻴﺴﺖ
ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺯ ﻳﺎﺩﺕ ﺭﻓﺖ
ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﺎ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ
آخرین دیدگاهها