بایگانی‌های شعر و دلنوشته - صفحه 19 از 27 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

کافه و کتاب و تنهایی

coffee-and-books-and-alone

بفرمایید
جرعه ای کتاب…
کافه و کتاب و تنهایی…

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 716

یک صندلی خالی می ماند!

one-seat-remains-vacant

میز دو نفره را اشغال میکنی…یک صندلی خالی می ماند…
دو فنجان چای سفارش می دهی
یک فنجان کنار دستت…دست نخورده باقی می ماند…
تمام کوچه های شهر را قدم می زنی….قد یک نفر
بین خودت و دیوار فاصله میگذاری …
آدم با یک سیب هوایی شد
من با این جاهای خالی ، نشوم ؟

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 1218

بعضی وقت ها سکوت می کنی

sometimes-silence-can-be

بعضی وقت ها سکوت می کنی
چون این قدر رنجیدی که نمی خوای حرف بزنی …
بعضی وقت ها سکوت می کنی
چون واقعا حرفی واسه گفتن نداری …
گاهی سکوت یه اعتراضه
گاهی انتظار …
اما بیشتر وقت ها سکوت واسه اینه که
هیچ کلمه ای نمی تونه غمی که تو دلت داری رو توصیف کنه …!

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 1204

كافه را برای امثال من و تو ساخته اند

cafe-for-people-like-me-and-you-have-made

كافه را برای امثال من و تو ساخته اند دوست من…

برای نوشيدن تنهايی…

و سیگار… !

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 415

تلخ منم، همچون چای سرد

i-am-bitter-as-iced-tea

تلخ منم،
همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی.
تلخ منم؛
چای یخ
که هیچکس ندارد هوسش را…!

[سید علی صالحی]

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 1763

من ماندم و تک تک خاطرات با کافه ات

i-stayed-and-individual-memories-with-your-coffee

من ماندم و تک تک خاطرات با کافه ات…
با جفت پیوند های مولکولی عشاق کافه برو که ساعت ها دست در دست….
من ماندم و خاطره ی صبح تا شب روی یک صندلی نشستن
ناهار هم در کافه خوردن…
بعد از ظهر را شب کردن…
و دیدن تمام جفت عشاق کافه برو…!
و هی صابون زدم به دلم
تا کف کرد
تا الان خاصیت بازی گرفته دلم
باز هوس دیدنت را میکند
باز هوس چشم هایت
باز هوس صدایت
آری مرد…!
من ماندم و تک تک خاطرات با کافه ات…!

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 1001

بهاری دیگر بی حضور تو

عاشقانه

another-spring-without-your-presence

خلاصه بهاری دیگر
بی حضور تو
از راه می رسد …
و آن چه که زیبا نیست زندگی نیست
روزگار است …!
[شمس لنگرودی]

بازدید : 624

لحظه هایی هست…

there-are-moments

لحظه هایی هست که دلم واقعا برایت تنگ میشود
من اسم این لحظه ها را “همیشه” گذاشته ام…!

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 424

زمان کهنه شد و مُرد

the-time-was-get-old-and-then-died

از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم

تا پله‌ها و تو را گم نکنم

کبریت را که افروختم، آغاز پیری بود

گفتم دستان‌ات را به من بسپار

که زمان کهنه شود

و بایستد

دستان‌ات را به من سپردی

زمان کهنه شد و مُرد…!

[احمدرضا احمدی]

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 418

من به تنگ آمده‌ام از همه چیز

ive-come-to-miss-everything

من به تنگ آمده‌ام از همه چیز،
بگذارید، هَواری بزنم…!

[فریدون مشیری]

بازدید : 583





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید