روزگاریست که دنبال کلیدند همه
تو ولی
قفلتر باش مرا…!
[سید علی میرافضلی]
من درگیر توام
درگیر یک هم آغوشی وهم انگیز
میان ظهر داغ تابستان
شبیه عشق بازی شالیزار و باد
شبیه عطر نمناک گیسوان بافته
من درگیر یک خمیازه عاشقانه ام…!
هی کافه چی . . .
روی میزها شعر بنویس،
اینجا طعم دلتنگی ها از قهوه هم تلخ تر است . . . !
قلب
مهـــمانخانه نیست ،
که آدمــــها بیایند …
دو سه ساعت ، یا دو سه روزی توی آن بمانند و بعد بروند !
قلب
لانه ی گنجشک نیست که در بهـــار ساخته بشود ،
و در پائـــیز ، باد آن را با خودش ببرد !
قلب ؟!
راستش نمیدانم چیست !
امــــا این را میدانم
که جای آدمـــــهای خیلی خوب است !!
[نادر ابراهیمی]
«شهریور» است !!!
خودم «بهمن» می کشم …
دلم «تیــــــــر» …!
ناله را،
هر چند میخواهم که پنهان برکشم،
سینه میگوید که من،
تنـــگ آمـدهام
فریاد کن…!
[امیر خسرو دهلوی]
این شهر را
دوست ندارم…
تمامِ خیابانهایش
یک طرفه است،
همه فقط، می روند…!
[الهه ترابی]
من نمی دانم چرا هر کسی را صدا کردم
هر کس را دوست داشتم
ناگهان در خم کوچه گم شد…!
[احمدرضا احمدی]
چهار فصل خدا بشود چهل فصل…
چه فایده…
وقتی همۀ رنگهای فصول برای من زرد هستند..
گویا در شهر فقط تاکسی میبینم…
و داد میزنم (( خـــــــــــــــــــانه )) …!
[افسانه فتاحی]
چای مینوشم
و فکر میکنم
آه اگر با یک حبهی قند
شیرین میشدند لحظهها …!
[کتایون آموزگار]
آخرین دیدگاهها