من به مهمانی دنیا رفتم ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

من به مهمانی دنیا رفتم …

من به مهمانی دنیا رفتم

من به مهمانی دنیا رفتم

طفل پاورچین پاورچی دور شد کم کم در کوچه ی سنجاقک ها ….
بار خود را بستم
رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از قربت سنجاقک پر
من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
رفتم از پله ی مذهب بالا
تا ته کوچه ی شک
تا هوای خنک استغنا
تاشب خیس محبت رفتم
من به دیدار کسی رفتم در ان سر عشق
چیزها دیدم در روی زمین
کودکی دیدم ماه را بو میکرد
قفسی بی در دیدم که در ان ، روشنی پرپر میزد
نرد بامی که از ان عشق میرفت به بام ملکوت
من زنی را دیدم ، نور در هاون میکوبید
ظهر در سفره ی انان نان بود ،سبزی بود ، دوری شبنم بود
کاسه ی داغ محبت بود
من گدایی دیدم ،در به در میرفت اواز چکاوک میخواست
و سپوری که به یک پوسته ی خربزه میبرد نماز
بره ای را دیدم باد بادک میخورد
من الاغی را دیدم یونجه را مبفهمید
در چراگاه نصیحت گاوی را دیدم سیر
شاعری را دیدم هنگام خطاب ،به گل سوسن میگفت : شما

“سهراب سپهری”

بازدید : 1665
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • زهرا :

    پستت زیبا بود
    من -علاقی یا الاغی -را دیدم؟؟؟؟

  • مراقب شمعدانی هایت باش
    اردیبهشت
    ماه عاشقی های بی ملاحظه است …

    “شاعر: مجتبی تقوی زاد”

  • اردیبهشت ماه
    یعنی: زمان دلبری دخترِ بهار
    کز تک چراغ لاله، چراغانی است باغ
    وز غنچه های سرخ –
    تک تک میان سبزه، فروزان بود چراغ
    وانگه که عاشقانه بپیچد به دلبری
    بر شاخ نسترن –
    نیلوفری سفید
    آید مرا به یاد: که نیلوفر منی
    در خاطر منی …

  • علاقه ام
    جمع آوری شعر
    از چشم های توست
    جزیرۀ گنجی
    که نقشه اش را
    هیچ دزد دریائی نمی داند …

  • گلبهار :

    مثل ساقه ی گلی شکننده بودم
    باهرنگاهی
    گلبرگی ازتنم با ترس ریخته میشد
    از ریخت افتاده بودم و
    عطر گردنم
    تو را یاد گلی نمی انداخت ..
    .
    آن روز
    که پیراهنم را
    به اهتزاز …… از تنم دراوردم
    شکار تو
    بافتح دنیا برابر بود
    امروز دنیا برابرم ایستاده است
    .
    خوش بحال زن هایی
    که به موقع می خندندو
    به موقع گریه نمی کنند
    خوش بحال کاکتوس ها
    که با برخورد اولیه ی دست هایت
    دیگر ریشه ای
    در گلدان های خانه ات ندارند ..

    { منیره حسینی }

  • گلبهار :

    نکند عمر دنیایم
    تمام شود و
    تو را دیگر
    نبینم

    نکند دلم تنگت شود و
    دست خود را از تو
    کوتاه
    ببینم

    هان جانا … نکند بمیرم و
    دیگر تو را اصلا
    نبینم

    نکند یک عمر مرگ را
    بی تو من تنها ببینم

    اصلا بیا عهد کنیم
    تا پای جان
    دست هم را رها نکنیم

    بیا تا جان داریم
    با هم بمانیم و
    اصلا بیا یک نفس
    با هم
    بمیریم ..

    { سمیرا آقاخانی }

  • گلبهار :

    همیشه چیزی فراموش می شود
    در هماهنگی آغوش و شعر و نفس
    در ضربان تند اضطراب
    در عطر سیال تنِ تو
    که بی امان می آید
    و ناگهان نمی رود
    همیشه مرا سکوت می کنی
    که چیزی را فراموش کنم ..
    .
    فاصله دیروزِ دیدارت
    تا فردایِ دوباره ات
    گاهی هزارسال می شود
    و تو آن قدر قصه داری
    که من فراموش می کنم که بخواهم
    و تو فراموش می کنی که بگویی.
    .
    این راز همیشه سر به مُهر خواهد ماند :
    ” آیا او مرا دوست داشت ؟ ”

    { نیلوفر لاری پور }


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید