بایگانی‌های سهراب سپهری - کافه تنهایی

کافه تنهایی

زندگي جذبه دستي است كه مي چيند….

زندگي جذبه دستي است كه مي چيند .

زندگي نوبر انجير سياه در دهان گس تابستان است .

زندگي بعد درخت است به چشم حشره .

زندگي تجربه ي شپره در تاريكيست . ن صداقت،یه کهکشان مهربانی، و یه دریا عشق توی

زندگي حس غريبي است كه مرغ مهاجر دارد .

زندگي سوت قطاري است كه در خواب پلي مي پيچد .

زندگي ديدن يك باغچه از شيشه ي مسدود هواپيماست .

خبر رفتن موشك به فضا

لمس تنهايي (ماه)

فكر بوييدن گل در كره اي ديگر

دسته بندی : سهراب سپهری
بازدید : 877

من به مهمانی دنیا رفتم …

من به مهمانی دنیا رفتم
من به مهمانی دنیا رفتم

من به مهمانی دنیا رفتم

طفل پاورچین پاورچی دور شد کم کم در کوچه ی سنجاقک ها ….
بار خود را بستم
رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از قربت سنجاقک پر
من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
رفتم از پله ی مذهب بالا
تا ته کوچه ی شک
تا هوای خنک استغنا
تاشب خیس محبت رفتم
من به دیدار کسی رفتم در ان سر عشق
چیزها دیدم در روی زمین
کودکی دیدم ماه را بو میکرد
قفسی بی در دیدم که در ان ، روشنی پرپر میزد
نرد بامی که از ان عشق میرفت به بام ملکوت
من زنی را دیدم ، نور در هاون میکوبید
ظهر در سفره ی انان نان بود ،سبزی بود ، دوری شبنم بود
کاسه ی داغ محبت بود
من گدایی دیدم ،در به در میرفت اواز چکاوک میخواست
و سپوری که به یک پوسته ی خربزه میبرد نماز
بره ای را دیدم باد بادک میخورد
من الاغی را دیدم یونجه را مبفهمید
در چراگاه نصیحت گاوی را دیدم سیر
شاعری را دیدم هنگام خطاب ،به گل سوسن میگفت : شما

“سهراب سپهری”

بازدید : 1666

و عشق …

و عشق

و عشق

و عشق
تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد
مرا رساند
به امکان يک پرنده شدن

[سهراب سپهري]

بازدید : 2150

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

آسمان نور خدا عشق سعادت با من است

زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازیِ این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پُر مهرِ نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم…

[سهراب سپهری]

بازدید : 1422

بی تار و پود

بی تارو پود

بی تار و پود

در بیداری لحظه‌ها

پیکرم کنار نهر خروشان لغزید.

مرغی روشن فرود آمد

و لبخند گیج مرا برچید و پرید.

ابری پیدا شد

و بخار سرشکم را در شتاب شفافش نوشید.

نسیمی برهنه و بی پایان سرکرد

و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت.

درختی تابان

پیکرم را در ریشه سیاهش بلعید.

طوفانی سررسید

و جاپایم را ربود.

نگاهی به روی نهر خروشان خم شد:

تصویری شکست.

خیالی از هم گسیخت.

[سهراب سپهری]

بازدید : 978

کفش هایم کو

کفش هایم کو

تنها لب دریا
كفش‌هايم كو،
چه كسي بود صدا زد: سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.
مادرم در خواب است.
و منوچهر و پروانه، و شايد همه مردم شهر.
شب خرداد به آرامي يك مرثيه از روي سر ثانيه‌ها مي‌گذرد
و نسيمي خنك از حاشيه سبز پتو خواب مرا مي‌روبد.
بوي هجرت مي‌آيد:
بالش من پر آواز پر چلچله‌هاست.

صبح خواهد شد
و به اين كاسه آب
آسمان هجرت خواهد كرد.

بايد امشب بروم.
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم.
هيچ چشمي، عاشقانه به زمين خيره نبود.
كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد.
هيچ كسي زاغچه‌يي را سر يك مزرعه جدي نگرفت.
من به اندازه يك ابر دلم مي‌گيرد
وقتي از پنجره مي‌بينم حوري
– دختر بالغ همسايه –
پاي كمياب‌‌ترين نارون روي زمين
فقه مي‌خواند.

چيزهايي هم هست، لحظه‌هايي پر اوج
(مثلا” شاعره‌يي را ديدم
آن‌چنان محو تماشاي فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت.
و شبي از شب‌ها
مردي از من پرسيد
تا طلوع انگور، چند ساعت راه است؟)

بايد امشب بروم.

بايد امشب چمداني را
كه به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد، بردارم
و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست،
رو به آن وسعت بي‌واژه كه همواره مرا مي‌خواند.
يك نفر باز صدا زد: سهراب
كفش‌هايم كو؟

[سهراب سپهری]

بازدید : 652

زندگی خالی نیست …

زندگی خالی نیست ...

عاشقانه

لب آبي
گيوه‌ها را كندم، و نشستم، پاها در آب:
“من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشيار است!
نكند اندوهي، سر رسد از پس كوه.
چه كسي پشت درختان است؟
هيچ، مي‌چرخد گاوي در كرت
ظهر تابستان است.
سايه‌ها مي‌دانند، كه چه تابستاني است.
سايه‌هايي بي‌لك،
گوشه‌يي روشن و پاك،
كودكان احساس! جاي بازي اين‌جاست.
زندگي خالي نيست:
مهرباني هست، سيب هست، ايمان هست.
آري
تا شقايق هست، زندگي بايد كرد.

در دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي‌تابم، كه دلم مي‌خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه.
دورها آوايي است، كه مرا مي‌خواند.”

[سهراب سپهری]

بازدید : 929

شعر غربت

شعر غربت

صندلی خالی

ماه بالای سر آبادی است،
اهل آبادی در خواب
روی این مهتابی، خشت غربت را می بویم:
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش
ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزۀ آب.
غوک ها می خوانند.
مرغ حق هم گاهی.
کوه نزدیک من است: پست افراها، سنجدها.
و بیابان پیداست.
سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست.
سایه هایی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست.
نیمه شب باید باشد.
دب اکبر آن است: دو وجب بالاتر از بام.
آسمان آبی نیست، روز آبی بود.
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم،
طرحی از جاروها، سایه هاشان در آب.
یاد من باشد، هر چه پروانه که می افتد در آب، زود از آب درآرم.
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر برخورد.
یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است.
[سهراب سپهری]
بازدید : 2516

پشت هیچستانم!

تنها و عاشق

تنها و عاشق
به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم
پشت هیچشتان جایی است
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می آرند، از گل واشدۀ دورترین بوتۀ خاک
روی شن ها هم
نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپۀ معراج شقایق رفتند
پشت هیچسان، چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی
سایۀ نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگر می آیید
نرم وآهسته بیایید ، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

[سهراب سپهری]

بازدید : 1505

شب تنهایی خوب

تصویر زیبا از شب

عاشقانه

گوش کن، دورترین مرغ جهان می خواند.

شب سلیس است، و یکدست، و باز.

شمعدانی ها

و صدادارترین شاخه ی فصل، ماه را می شنوند.

 

پلکان جلو ساختمان،

در فانوس به دست

و در اسراف نسیم،

 

گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم های تو را.

چشم تو زینت تاریکی نیست.

پلک ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا.

و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو

و مزامیر شب اندام تو را، مثل یک قطعه ی آواز به خود جذب کنند.

 

پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت:

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق تراست.

 

[سهراب سپهری]

بازدید : 2322





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید