خوشبختی یعنی:
تو برگردی
و من
قبل از اینکه دوباره ترکم کنی
مُرده باشم…
مرگ یعنی:
تو را نداشتن و هنوز
جان داشتن…
ضعف یعنی:
به کسی که خیلی شبیه توست
بگویم
جانم!…
تنهایی یعنی:
اشک روی گونه خشک شود
بی آنکه
پاک کنندهای داشته باشی…
حسرت یعنی:
پیر شده باشی و
آرزویت هنوز جوان…
درماندگی یعنی:
عمرت دوان دوان در گذر و
آرزویت دوان دوان
در محال…
اتفاق خوب یعنی:
تو بیایی و من
همـــــــــهی این شعرها را
بسوزانم…
ــ ــ ــ
مازیار سلامی
آدم ها می آیند
می روند
و این تویی که هنوز در ذهنم مانده ای ..
آدم ها دهان مرا از خنده پر می کنند
آدم ها چشم های مرا از گریه پر می کنند
و این تویی که هنوز در قلبم جای خالی ات پر نمی شود
هنوز دوستت دارم و
باور این جمله به اندازه ی وقتی که مشت زندگی را بازکنی و
بفهمی پوچ بوده است ، سخت است !
باورش سخت است که هنوز دوستت دارم !
فرقی نمی کند
بهار باشد
تابستان باشد
پاییز
یا که زمستان …
غروب که باشد
همه شان یک وجه مشترک دارند :
دلتنگی !
و تو همچون افسون شدگان
یه یک نقطه خیره خواهی شد …
دل که میگیرد
خواهی ، نخواهی
چشمانت به اعتراض سرخ میشوند
و تو خوب میدانی
این روزها از همیشه عاشق تری
و در هجوم ای کاشها خیس میشوی و
سکوت میکنی
که چشمانت معلوم حالت میشود
و خوب میدانی
این فاصله با هیچ اشکی پر نمی شود
حالا چقدر دوری روی خیالت مانده
درست مثل روزی که عاشق شدی
همه چیز طعم باران میدهد …
شده هی بخوای بخوابی ، تاپ تاپ قلبت نذاره؟!
فک کنی خدایا اونم ، خوابیده یا که بیداره
شده بیخوابی بگیردت ، صد هزار نقشه بچینی
دنبال بهونه باشی ، که اونو فردا ببینی ..
شده شب که سرمیزاری ، آرزو کنی بمیری
دم دمای صبح که میشه ، نفریناتو پس بگیری
شده باخاطره ی من ، جلوی آینه بشینی
گر بگیره تن لبهات ، جای دستامو ببینی ..
آرزومه تو بیداری ،سرتو رو شونه ی من
زیر بارون توی پاییز ، خنده ی تو گریه ی من
دوس دارم وانشه چشمام ، توخوابم که پامیذاری
حتی خوابتم قشنگه ،چه برسه به بیداری …
گله هارابگذار!
ناله هارابس كن!
روزگارگوش ندارد كه تو هي شِكوه كني!
زندگي چشم ندارد كه ببيند اخم دلتنگِ تو را…
فرصتي نيست كه صرف گله وناله شود!
تابجنبيم تمام است تمام!!
مهرديدي كه به برهم زدن چشم گذشت….
ياهمين سال جديد!!
بازكم مانده به عيد!!
اين شتاب عمراست …
من وتوباورمان نيست كه نيست!!
***زندگي گاه به كام است و بس است؛
زندگي گاه به نام است و كم است؛
زندگي گاه به دام است و غم است؛
چه به كام و
چه به نام و
چه به دام…
زندگي معركه همت ماست…زندگي ميگذرد…
زندگي گاه به نان است و كفايت بكند؛
زندگي گاه به جان است و جفايت بكند؛
زندگي گاه به آن است و رهايت بكند؛
چه به نان
و چه به جان
و چه به آن…
زندگي صحنه بي تابي ماست…زندگي ميگذرد…
زندگي گاه به راز است و ملامت بدهد؛
زندگي گاه به ساز است و سلامت بدهد؛
زندگي گاه به ناز است و جهانت بدهد؛
چه به راز
و چه به ساز
و چه به ناز…
زندگي لحظه بيداري ماست…زندگي ميگذرد.
…………………
تقدیم به همه کافه تنهایی ها
من نفهمیدم چرا می نویسم
از خودم می گویم
یا از دنیا
برای خودم می نویسم
یا برای دیگران ..
اینقدر فهمیدم که پای کسی
یا چیزی در میان است ..
از من و دنیا بیشتر
از من و دیگران بزرگتر ..
تنها که باشی
شطرنج در تمام زندگی ات
رسوخ می کند .. تا یادت بماند هرگز
پایت را از بی کسی هایت دراز تر نکنی ..
شطرنج یعنی
طوری محاصره می شوی که
با هر قدم خودت را یکبار از دست می دهی ..
باور کن ..
این عشق های نصفه نیمه آنقدر نمی ارزند که
با تقلا زدن های الکی غرورت را کیش و مات کنی …
خاطرات ما گرچه ممكن است دردناك باشند ،
به هر حال عصاره زندگى ما هستند و بدون آنها ما هویتى نداریم ..
از دست دادن این خاطرات، زندگى ما را بى معنا مى كند ..
فقط دشمن ها هستند كه همیشه حرف هم را
بى هیچ كم و كاستى مى فهمند ..
اغلب هم لبخندى چاشنى گفت و گوى شان است ..
دوستى همیشه با سوتفاهم همراه است ..
عشق كه خیلى بیشتر …
در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود
آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود
آرزوهایم ،همین کاخی که برپا کرده ام
زیر آن طوفان سنگین سخت ویران می شود
خوب می دانم که یک شب در طلسم دست تو
دامن پرهیز من تسلیم شیطان می شود
آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست
گرچه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود
عاقبت یک روز می بینی که در میدان شهر
یک نفر با خاطراتش تیر باران می شود
محمد سلمانی
ای صورت پهلو به تبدل زده! ای رنگ
من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ
گر شور به دریا زدنت نیست از این پس
بیهوده نکوبم سر سودازده بر سنگ
با من سر پیمانت اگر نیست نیایم
چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ
من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ
یک روز دو دلباخته بودیم من و تو!
اکنون تو ز من دلزدهای! من ز تو دلتنگ
“فاضل نظری”
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
سلام مدیر جان، معنی جمله تو عکس و میدونی، خیلی باحال،
حالا ما کدومشونو باور کنیم :bk
عجب اشتباهی :دی
ویرایش شد…
ممنون
خوشبختی یعنی:
تو برگردی
و من
قبل از اینکه دوباره ترکم کنی
مُرده باشم…
مرگ یعنی:
تو را نداشتن و هنوز
جان داشتن…
ضعف یعنی:
به کسی که خیلی شبیه توست
بگویم
جانم!…
تنهایی یعنی:
اشک روی گونه خشک شود
بی آنکه
پاک کنندهای داشته باشی…
حسرت یعنی:
پیر شده باشی و
آرزویت هنوز جوان…
درماندگی یعنی:
عمرت دوان دوان در گذر و
آرزویت دوان دوان
در محال…
اتفاق خوب یعنی:
تو بیایی و من
همـــــــــهی این شعرها را
بسوزانم…
ــ ــ ــ
مازیار سلامی
وقتی ندارمَت
هر آتشی را به اشکِ دیده
خاموش میکنم الّا !
آتش دل را…
میشود با لبخند چشمهایت
تو خاموش کنی آن را ؟…
دوره،دوره ی گرگ هاست…
مهربان که باشی،می پندارند دشمنی
گرگ که باشی،خیالشان راحت می شود از خودشانی
ما تاوان گرگ نبودنمان را می دهیم.
عشــــــــــــــــــــــــــــــق…
رقصیدن به ساز کسی نیست…
یک رقص دو نفره است
گاهی گامی به عقب…
گاهی گامی به جلو…
ممنون مدیر جان، ولی بد نبودا، یکی از متنهامو نداشتین، قشنگ بود، دوباره میفرستم.
درود
اینم از بی دقتی ما
اون کامنت رو ندیدم الان تایید شد.
خوشبختی یعنی:
تو برگردی
و من
قبل از اینکه دوباره ترکم کنی
مُرده باشم…
مرگ یعنی:
تو را نداشتن و هنوز
جان داشتن…
ضعف یعنی:
به کسی که خیلی شبیه توست
بگویم
جانم!…
تنهایی یعنی:
اشک روی گونه خشک شود
بی آنکه
پاک کنندهای داشته باشی…
حسرت یعنی:
پیر شده باشی و
آرزویت هنوز جوان…
درماندگی یعنی:
عمرت دوان دوان در گذر و
آرزویت دوان دوان
در محال…
اتفاق خوب یعنی:
تو بیایی و من
همـــــــــهی این شعرها را
بسوزانم…
ــ ــ ــ
مازیار سلامی
خیال می کنی آرامم؟
وقتی
بین من و دست های تو
هزاران انگشت ابهام وجود دارد…
چقدر روی نوک پنجه بایستد
چشمان منتظر من
کاش
سرک می کشیدی از روی دیوار تنهایی،
می خواهم یک بار
بی حجاب
تماشایت کنم…
آغوشت
غاری ست که وسوسه می کند مرا
برای پیامبر شدن…
دست و پا گر بشکند با نسخه درمان می شود
چشم گریان هم دمی با بوسه خندان می شود
سیل باران گر ببارد از نسیم صورتی
غم مخور با خنده ای از دیده پنهان می شود
مختصر گویم اگر ویران شود کاشانه ای
جای هر ویرانه ای کاخی نمایان می شود
یا که آید سوز غم تا بشکند غم خانه را
گر که باشد همتی میخانه بنیان می شود
چون مریدی می کشد رنج ریاضت سال ها
عاقبت با پیر خود هم سوی رندان می شود
ای خدا هرگز نبینم بشکند قلب کسی
دل شکسته باطنش از ریشه ویران می شود
——————————
درود بر شما بسیار عالیه ممنون
درود
آدم ها می آیند
می روند
و این تویی که هنوز در ذهنم مانده ای ..
آدم ها دهان مرا از خنده پر می کنند
آدم ها چشم های مرا از گریه پر می کنند
و این تویی که هنوز در قلبم جای خالی ات پر نمی شود
هنوز دوستت دارم و
باور این جمله به اندازه ی وقتی که مشت زندگی را بازکنی و
بفهمی پوچ بوده است ، سخت است !
باورش سخت است که هنوز دوستت دارم !
{ منیره حسینی }
فرقی نمی کند
بهار باشد
تابستان باشد
پاییز
یا که زمستان …
غروب که باشد
همه شان یک وجه مشترک دارند :
دلتنگی !
و تو همچون افسون شدگان
یه یک نقطه خیره خواهی شد …
{ سیدحسین دریانی }
دل که میگیرد
خواهی ، نخواهی
چشمانت به اعتراض سرخ میشوند
و تو خوب میدانی
این روزها از همیشه عاشق تری
و در هجوم ای کاشها خیس میشوی و
سکوت میکنی
که چشمانت معلوم حالت میشود
و خوب میدانی
این فاصله با هیچ اشکی پر نمی شود
حالا چقدر دوری روی خیالت مانده
درست مثل روزی که عاشق شدی
همه چیز طعم باران میدهد …
{ امیر وجود }
روزهایم
همچون برگ های پاییز
غروب که می شود
می افتد …
نمی دانم درخت زندگیم
چند برگ دارد ؟!
فقط می دانم پاییز است !
{ سیدحسین دریانی }
دیگر بانوی هیچ قصه ای نخواهم شد…
که این بانو
قصه ها دارد..
آغوشت را تنگ تر کن..
حسادت می کنم…
به هوایی که میان من و توست…
آغوشت را تنگ تر کن…
بی مرز می خواهمت…
هیچ کس جز تو نمی تواند نجاتم دهد…
وقتی انگشت هایم
میان موج موهایت..
غرق می شود..
تو باشی
من قدم به قدم
فدایت می شوم…
فقط
برای چیدن لبانت پاهایم را بلند می کنم
هیچ میوه ای انقدر شیرین نیست…
و آغوشت
اندک جایی،برای زیستن
اندک جایی برای مردن
احمد شاملو
گاهی وقتا مجبوری
احمق باشی
روی کاغذ می نویسم دست های تو
و روی آن دست می کشم…
مثل همیشه
برای تو می نویسم
تو به نیت هرکه دوست داری بخوان.
ترکم کرده ای تلخ شوم؟؟؟؟
هه
شرابی شده ام ناب،حسرتم را بخور…
شده هی بخوای بخوابی ، تاپ تاپ قلبت نذاره؟!
فک کنی خدایا اونم ، خوابیده یا که بیداره
شده بیخوابی بگیردت ، صد هزار نقشه بچینی
دنبال بهونه باشی ، که اونو فردا ببینی ..
شده شب که سرمیزاری ، آرزو کنی بمیری
دم دمای صبح که میشه ، نفریناتو پس بگیری
شده باخاطره ی من ، جلوی آینه بشینی
گر بگیره تن لبهات ، جای دستامو ببینی ..
آرزومه تو بیداری ،سرتو رو شونه ی من
زیر بارون توی پاییز ، خنده ی تو گریه ی من
دوس دارم وانشه چشمام ، توخوابم که پامیذاری
حتی خوابتم قشنگه ،چه برسه به بیداری …
گله هارابگذار!
ناله هارابس كن!
روزگارگوش ندارد كه تو هي شِكوه كني!
زندگي چشم ندارد كه ببيند اخم دلتنگِ تو را…
فرصتي نيست كه صرف گله وناله شود!
تابجنبيم تمام است تمام!!
مهرديدي كه به برهم زدن چشم گذشت….
ياهمين سال جديد!!
بازكم مانده به عيد!!
اين شتاب عمراست …
من وتوباورمان نيست كه نيست!!
***زندگي گاه به كام است و بس است؛
زندگي گاه به نام است و كم است؛
زندگي گاه به دام است و غم است؛
چه به كام و
چه به نام و
چه به دام…
زندگي معركه همت ماست…زندگي ميگذرد…
زندگي گاه به نان است و كفايت بكند؛
زندگي گاه به جان است و جفايت بكند؛
زندگي گاه به آن است و رهايت بكند؛
چه به نان
و چه به جان
و چه به آن…
زندگي صحنه بي تابي ماست…زندگي ميگذرد…
زندگي گاه به راز است و ملامت بدهد؛
زندگي گاه به ساز است و سلامت بدهد؛
زندگي گاه به ناز است و جهانت بدهد؛
چه به راز
و چه به ساز
و چه به ناز…
زندگي لحظه بيداري ماست…زندگي ميگذرد.
…………………
تقدیم به همه کافه تنهایی ها
ممنون گلبهار جان :lv
:ay :ay :ay :ay :ay
همه ما
فقط حسرت بی پایان یک
اتفاق ساده ایم
که جهان را بی جهت
یک جور عجیبی جدی گرفته ایم…
خوش آمدی…
قدمت روی چشم هایم…
بساط قهوه ام مهیاست…
.
.
.
کفش هایت
کفش هایت را اما…
پنهان می کنم…
خیال رفتن را از سر بیرون کن
طول و عرض این جاده ها را
خوب می دانم…
دنیای من سراسر رفتن است و
نرسیدن…
بگذار این رود مرا با خود ببرد
شاید سرم به سنگی خورد و
عاقل شدم…
من نت ندارم که کم پیدام بقیه تون کوشین؟ عزیزان بیایننن
گلبهار جان من روزی چند بار به اینجا سر میزنم ولی وقتی پست جدید نیست چیکار کنم :tk
شما کامنت بذار اگه کامنتم نذاشتی یه یا اللهی بگو و رد شو :d
حق با شماست
از تنبلی ماست :دی
امیدواریم کمتر پیش بیاد.
نقاشی ، شعری است که به جای احساس شدن
دیده می شود …
و شعر ، نقاشی است که به جای دیده شدن
احساس می شود …
{ لئوناردو واوینچی }
من نفهمیدم چرا می نویسم
از خودم می گویم
یا از دنیا
برای خودم می نویسم
یا برای دیگران ..
اینقدر فهمیدم که پای کسی
یا چیزی در میان است ..
از من و دنیا بیشتر
از من و دیگران بزرگتر ..
{ بیژن جلالی }
اگر سفره ى دلم را
برایت باز كنم
مى آیى باهم جمع اش كنیم ؟
{ ایلهان برك }
هرکسی
دری نیمه گشوده است
به سمتِ زندگیِ کسی دیگر ..
{ توماس ترانسترومر }
هر فردی بهترین هم که باشد،
اگر زمانی که باید باشد،
نباشد ،
همان بهتر که نباشد …
{ لوئیس بونوئل }
همه ی چیزهایی را که درباره ی زندگی آموخته ام
می توانم در سه کلمه خلاصه کنم :
زندگی ،
پیش ،
می رود ..
{ رابرت فراست }
تنها که باشی
شطرنج در تمام زندگی ات
رسوخ می کند .. تا یادت بماند هرگز
پایت را از بی کسی هایت دراز تر نکنی ..
شطرنج یعنی
طوری محاصره می شوی که
با هر قدم خودت را یکبار از دست می دهی ..
باور کن ..
این عشق های نصفه نیمه آنقدر نمی ارزند که
با تقلا زدن های الکی غرورت را کیش و مات کنی …
{ حمیدرضا هندی }
خاطرات ما گرچه ممكن است دردناك باشند ،
به هر حال عصاره زندگى ما هستند و بدون آنها ما هویتى نداریم ..
از دست دادن این خاطرات، زندگى ما را بى معنا مى كند ..
{ چارلى كافمن }
فقط دشمن ها هستند كه همیشه حرف هم را
بى هیچ كم و كاستى مى فهمند ..
اغلب هم لبخندى چاشنى گفت و گوى شان است ..
دوستى همیشه با سوتفاهم همراه است ..
عشق كه خیلى بیشتر …
{ حسین سناپور }
در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود
آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود
آرزوهایم ،همین کاخی که برپا کرده ام
زیر آن طوفان سنگین سخت ویران می شود
خوب می دانم که یک شب در طلسم دست تو
دامن پرهیز من تسلیم شیطان می شود
آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست
گرچه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود
عاقبت یک روز می بینی که در میدان شهر
یک نفر با خاطراتش تیر باران می شود
محمد سلمانی
ای صورت پهلو به تبدل زده! ای رنگ
من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ
گر شور به دریا زدنت نیست از این پس
بیهوده نکوبم سر سودازده بر سنگ
با من سر پیمانت اگر نیست نیایم
چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ
من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ
یک روز دو دلباخته بودیم من و تو!
اکنون تو ز من دلزدهای! من ز تو دلتنگ
“فاضل نظری”
سلوم
بچه ها کامنتای قشنگی گذاشتین مرسی :ay :tk
سلام سارایی ممنونم نمیدونم تو کم پیدایی یا من کورم نمیبینم
سلام عزیزم :) نه من کم پیدا شدم :d :d
مهربون و فرشته هم نیستن :tk
سلووووووووم سارایییییی خوفییییییی
کم پیداییییییییییییی؟؟؟؟
سلام نیلوفر جون قربونت خوبم عزیزم راستش شرمندم ولی سعی میکنم جبران کنم :_
تمام این فاصلهها
تمام ِ این تنهاییها
تمام ِ نداشتنهایت
ای کاش، خوابی بودند
شبیه ِ خواب ِ دم ِ صبح
میآمدی
با دستان ِ شبیه اطلسیات
بیدارم میکردی
میگفتی: جان ِ دلم، صبح شده است
و من
به بهانهی رهانیدنم از خوابی سخت
در آغوش میکشیدمت …
اما حیف،
تو نیستی
و من به واقعی ترین شکل ِ ممکن
اسیر کابوس ِ نداشتنات شده ام.
تنهای، تنهای، تنها!
“مهدی صادقی”