دهانم پر از حرف نگفته است…
ولي حيف كه با دهان پر نميشود حرف زد…!
یاد من باشد فردا دم صبح ،
به نسیم از سر صدق سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا …
زندگی شیرین است ، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم در دل ،
لحظه را دریابم …
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم ، عرضه کنم …
یک بغل عشق از آنجا بخرم …!
یک صندلی خالی ،
کنار رویاهایم از آن توست …
بنشینی یا بروی ، دوستت دارم !
مهم نيست
از کجا آمدهاي
يا به کجا ميروي؛
من تو را
به هر جهت
دوست دارم!
کجای این دنیا
پشت کدامین پنجره
می توان ایستاد و به تو فکر نکرد!؟
چه لحظه ی دل انگیزیست
آنگاه که می بینی برای عشقت ، معشوقی…
به دنبال واژه مباش ..
کلمات فریبمان می دهند ..
وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش برود
فاتحه ی کلمات را باید خواند…
وقتی قرار باشد من بی قرار تو باشم
و تو تنها قرار زندگیم
از هر چه قرار غیر تو باشد
“خواهم گذشت….!”
تو که از راه می رسی
می رود
هر چه دل که ذره ذره اندوخته ام
یک جا بر باد ..
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ….
آخرین دیدگاهها