همیشه برای “ماندن ” دلیل هست … و برای “رفتن” بهانه.
همیشه برای “خواستن” نیاز هست … و برای “رد کردن”، مصلحت.
همیشه برای “داشتن” فضا هست … و برای “نداشتن” تقصیر.این که سوار بر کدام کوپه این قطار شوی،
به پای ماندن و دست خواستن و
عشق داشتنت، بر می گردد
اگر داری که بسم الله …
کاش یکی بیاید…
که وقت رفتن…
نرود…
همین :(
……………..
عالــــــــــــــ :( ـــــــــــی
وقتی من آمدم، او منتظر نبود
آن آشنای دی، با من غریبه بود
وقتی من آمدم… چشمش سحر نداشت
انگار او ز من، هرگز خبر نداشت
من خسته از غبار، در راهِ او شدم
با من سفر نخواست، همراه او شدم
او دل بریده بود، من بسته دل به او
لغزیده بر فریب، کو مردِ من…بگو!
از بغض و آه من، آیینه هم گریست
بعد از سقوط من… در قلب تو که زیست؟
کو آن نگاه و تب؟ کو التهاب تو؟
تصویر او دوید… در قابِ خواب تو!
من شعله می کشم ای مرد پر غرور
با من غریبه ای، با “او” پر از عبور
مُهری به لب ولی، داغی به دل عیان
دار است شهر تو، “من می روم، بمان”!!
موهایم را کوتاه می کنم
طعم سرانگشتانت را می داد
مزه ی روزهای رفته را…
حالا روزهاست در آینه،
دنبال خودم می گردم…
ان قدیم ها یک نفر میرفت
وبچه ها ی دونسل بعد
چند کتاب از رفتنش میخواندند
این روزها با هرجدایی
دوکوچه ان طرف تر
زندگی تازه ای شروع میشود
من که خدا نیستم “صد بار اگر توبه شکستی باز ای ”
رفتی: به سلامت
چشمانش مزرعه گندم زار نبود
اما در چشمانش تاريکي شب هم پيدا نبود
با حرف هايش دردهاي يخ زده مرا ذوب نکرد
اما صدايش خالي از احساس هم نبود
با تمام مردم اين شهر فرق داشت
اما بهتر از او اينجا کم نبود
او هم مانند من بي درد نبود
اما درد او مانند درد من همانند نبود
تمام دلخوشي اش صداي باران نبود
اما لطافتش هم از گل سرخ کمتر نبود
من براي هميشه اورا پيش خود مي پنداشتم
اما او يک روز بود ويک روز نبود
نبودنت چه فصلي از سال است
که هم روزها و هم شب ها اينقدر طولاني شده اند ؟
لغت نامه هاى دنيا را بايد آتش زد !
جلوى واژه ى نبودن نوشته اند : “عدم حضور شخصى يا چيزى” ؛ همين !
چقدر نبودن تو را ساده فرض مى کنند ؟
تمام زندگي ام را حراج کردم ولي او رفت و گفت :
هيچ ارزاني بي علت نيست !
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻪ …
ﺧــــــــــــــــﻮﺩﺕ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﺸﯽ ﺑﺰﺍﺭﯼ ﺑﺮﯼ
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺖ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻧﯿﺎﺩ …
به روزهای سخت که رسید
بسیار تفاوت داشت،
آنکس که در روزهای خوب بامن
بسیار تفاهم داشت