لطفا آهنگ رو هم پخش کنید. ( در صورتی که در دسترس ندارید، لینک دانلود پایین پست موجوده )
تو نیستی و من از خودم بی خودم
تو نیستی و بی تو دیونه شدم
همش با خودم از تو حرف می زنم
تو نیستی به دیوار برف می زنم
هوایی شده باز دلم بی هوا
حالم خنده دار واسه آدما
زمستونه دستای من یخ زده
تونیستی و بد جور حالم بده
زمستونه و برف و بارونه و…
زمستونه و یه خیابونه و…
زمستونه و غم فراوونه و…
زمستونه و من یه دیونه و…
زمستونه و هق هق شونه و…
یه شومینه و بغض این خونه و…
زمستون و قلب داغونه و…
زمستونه و اشک رو گونه و…
تو نیستی و روزامو گم می کنم
قدم می زنم رامو گم می کنم
تو نیستی و این شهر زندونمه
هنوز شال تو گرمی شونمه
نمی خوام کسی از از غمت کم کنه
نمی خوام کسی جز تو درکم کنه
تو نیستی هواتو نفس می کشم
از این زندگی بی تو دست می کشم
ترانه : علیرضا مرتضی قلی
( چند وقتیه دیر به دیر میام و از این بابت ناراحتم و از تمامی شما معذرت خواهی می کنم، نمی دونم چی بگم فقط می دونم می خوام با شما باشم )
عبور باید کرد تا افق پیداست
عبور باید کرد تا جای قدم هایت برجاست
عبور باید کرد از مقابل این لبخندهای فرو خورده
از میان این منظره های چروک خورده
از اجتماع این همه قلب های ترک خورده
باید وا گذاشت و رها کرد
این عشق های خط خطی را
این ثانیه های پاپتی را
باید عبور کرد از امواج بی کسی
باید عبور کرد
عبور باید کرد تــا بهار
تـا سرسبزی چنار
تا بوی خوش یار
باید ترک کرد همه ی آسودگی های پوشالی را
تمام دلخوشی های تکراری را
این همیشه عاشقانه های سفالی را
عبور باید کرد تا نـور
تا هـور
تا لمس بی واسطه ی حضور…
قلمت را بردار ،
بنویس از همه خوبیها ، زندگی , عشق ، امید
و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا است
گل مریم ، گل رز
بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال…
از تمنا بنویس …
از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود
از غروبی بنویس که چون یاقوت و شقایق سرخ است
بنویس از لبخند
از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد
قلمت را بردار ، روی کاغذ بنویس :
زندگی با همه تلخی ها شیرین است …
مانند یک بهار …
مانند یک عبور …
از راه می رسی و مرا تازه می کنی.
همراه تو هزار عشق از راه می رسد
همراه تو بهار …
بر دشت خشک سینه من سبز می شود.
وقتی تو می رسی
در کوچه های خلوت و تاریک قلب من
مهتاب می دمد
وقتی تو می رسی
ای آرزوی گم شده بغض های من
من نیز با تو به عشق می رسم …
پرنده کوچک خوشبختی ام
بگذار
ماهی کوچکی باشم
در رودخانه نقاشی کودکانه ات
رد انگشتان کوچکت
به امن ترین جای دنیا می رسد
“دریای دلت “
بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است
ادعایشان آدمیت
کلامشان انسانیت
رفتارشان صمیمیت
حال
من دنبال یکی میگردم که
نه آدم باشد
نه انسان
نه دوست و رفیق صمیمی
تنها صاف باشد و صادق
پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن…
هیچ نگوید
فقط همان باشد که سایه اش میگوید
آخرین دیدگاهها