آخر این قصه تویی - کافه تنهایی

کافه تنهایی

آخر این قصه تویی

عاشقانه
آخر قصه که بیاید، پاک می کنم اشکهایم را
و می گذارم کتاب غصه را در کتابخانه روزگار
اندکی آرامش می نوشم
و به خوابی می روم پر از رویا
آی پیدای نا پیدا
باورکن …
آخر این قصه تویی
پس چرا نمی آیی ….
دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 926
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • erfan :

    ﭼﺸﻢ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﯼ ﻭ ﺑﻐﺾ ﮐﻬﻨﻪ ﺍﺕ ﻭﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
    ﺗﺎﺯﻩ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺁﺩﻡ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
    ﺩﻓﺘﺮ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ
    ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺎ ﺁﺑﯽ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
    ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺤﻪ، ﺑﺴﺎﻁ ﭼﺎﯾﯽ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ
    ﻋﺸﻖ ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﺩﻝ ﯾﮏ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺳﺖ
    ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﺎﺩﺭ، ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
    ﭼﺸﻢ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺷﺐ ﺷﺪﻩ
    ﭘﻠﮏ ﺑﺮ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ ﺯﻭﺩ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
    ﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﻧﻘﺸﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
    ﮔﺎﻩ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺎﻩ ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
    ﺍﯾﻦ ﺗﻮﯾﯽ ﻃﻔﻠﯽ ﮐﻪ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﺖ ﺭﺍﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ
    ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺰﺩ، ﻫﯽ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
    ﮔﺎﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﺸﻢ ﺑﺴﺖ ﻭ ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﮔﺮﯾﺴﺖ
    ﭼﯿﺴﺖ ﭼﺎﺭﻩ؟ ﻻﺍﻗﻞ ﺁﺩﻡ ﺩﻟﺶ ﻭﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ…

  • گلبهار :

    نمی خواهم بمیرم

    نمي خواهم بميرم ، با كه بايد گفت ؟

    كجا بايد صدا سر داد ؟

    در زير كدامين آسمان ،

    روي كدامين كوه ؟

    كه در ذرات هستي رَه بَرَد توفان اين اندوه

    كه از افلاك عالم بگذرد پژواك اين فرياد !

    كجا بايد صدا سر داد ؟

    فضا خاموش و درگاه قضا دور است

    زمين كر ، آسمان كور است

    نمي خواهم بميرم ، با كه بايد گفت ؟

    اگر زشت و اگر زيبا

    اگر دون و اگر والا

    من اين دنياي فاني را

    هزاران بار از آن دنياي باقي دوست تر دارم .

    به دوشم گرچه بار غم توانفرساست

    وجودم گرچه گردآلود سختي هاست

    نمي خواهم از اين جا دست بردارم !

    تنم در تار و پود عشق انسانهاي خوب نازنين بسته است .

    دلم با صد هزاران رشته ، با اين خلق

    با اين مهر ، با اين ماه

    با اين خاك با اين آب …

    پيوسته است .

    مراد از زنده ماندن ، امتداد خورد و خوابم نيست

    توان ديدن دنياي ره گم كرده در رنج و عذابم نيست

    هواي همنشيني با گل و ساز و شرابم نيست .

    جهان بيمار و رنجور است .

    دو روزي را كه بر بالين اين بيمار بايد زيست

    اگر دردي ز جانش برندارم ناجوانمردي است .

    نمي خواهم بميرم تا محبت را به انسانها بياموزم

    بمانم تا عدالت را برافرازم ، بيفروزم

    خرد را ، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم

    به پيش پاي فرداهاي بهتر گل برافشانم

    چه فردائي ، چه دنيائي !

    جهان سرشار از عشق و گل و موسيقي و نور است …

    نمي خواهم بميرم ، اي خدا !

    اي آسمان !

    اي شب !

    نمي خواهم

    نمي خواهم

    نمي خواهم

    مگر زور است ؟
    فریدون مشیری

  • گلبهار :

    سه اتومبیل با هم در خیابان شلوغی مشغول لجاجت و رقابت بودند و در این راه برای اتومبیل های دیگر به شدت بوق می زدند که از سر راهشان کنار بروند …

    جلو تر چراغ قرمز بود ،

    هر سه پشت چراغ قرمز ایستادند …

    ماشین هایی هم که ازسر راهشان کنار رفته بودند به آنها رسیدند .

    – با این همه سرعت آمدند و حالا پیش بقیه ایستاده اند !

    به یاد چه می افتی؟

    – مرگ …

  • گلبهار :

    زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید

    ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود ؟

    زنده را تا زنده است قدرش بدان

    ورنه بر روی مزارش کوزه گل چیدن چه سود ؟

    شاعر : ؟

  • گلبهار :

    پایانی برای قصه ها نیست،
    نه بره ها گرگ میشوند نه گرگها سیر!
    خسته ام از جنس قلابی آدمها…
    دار میزنم خاطرات کسی را که مرا دور زده،
    حالم خوب است…
    اما گذشته ام درد میکند!!

  • گلبهار :

    سهم من از بودن، لحظه ايست بن بست

    و پلي لرزان به سمت هيچ!

    من،

    سايه وار به زندگي مي نگرم

    و شعله ي آخرين آرزوي زيست را

    در نهان، خاموش مي کنم

    و فرو مي روم درون حفره هاي اين زندان!

    ذهن من تاريک مي شود

    و ترس مي ميرد!

    ديگر از مرگ نمي ترسم وقتي،

    تمام نبض زندگي ام ته نشين شده است

    و تابوت من در سکوت سيال،

    شناور است!

    آسمان فاني بود!!

    دلتنگ مي شوم از آسمان دور دستي که

    در هياهوي زندان جاريست

    و گم مي شوم در رويش بي نهايت مرگ…!

  • گلبهار :

    قصه ها واسه “بیدار کردن” آدما نوشته شده

    اما ما واسه “خوابیدن” ازشون استفاده می کنیم!


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید