قشنگ بود…مرسی…
………..
من بهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درخت ام تو بهار
ناز انگشت های بارون تو باغ ام میکنه
میون جنگل ها تاق ام میکنه
تو بزرگی مثل شب
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی مثل شب
خود مهتابی
تو اصلا خود مهتابی تو .
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
کاش روزی که تو لبخند زدی بر دل من
دل من لال نمی شد
و زبانم
پی گلواژه نام تو نمی گشت
کاش روزی که صدای نفست
هم نفسم بود
روز من سال نمی شد
نفسم همدم یک آه نمی شد
و لبانم
پی گل بوسه به لب های تو آواره نمی گشت
کاش روزی که تو بر خاطر من
چنگ زدی
صفحه ی دفتر من کال نمی شد
وخیالم
پی آواز کلام تو نمی گشت
کاش آنروز که در خاطره چشمانت
تپش سینه ی من
چشمه ی آبی ها بود
آرزوهای من “ای کاش “نمی شد
وسکوتم
پی نجوای صدای تو نمی گشت
قشنگ بود…مرسی…
………..
من بهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درخت ام تو بهار
ناز انگشت های بارون تو باغ ام میکنه
میون جنگل ها تاق ام میکنه
تو بزرگی مثل شب
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی مثل شب
خود مهتابی
تو اصلا خود مهتابی تو .
روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد
گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش
آرزو بـاز می کـشد فـریـاد:
در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش!
هرآنکس یار خواهد یار بسیار
ولیکن فرق دارد یار با یار
دل من سایه ی لطف تو میخواست
وگرنه سایه ی دیوار بسیار!!!
هــزار بـار آمـدم خطــت بزنم از قلبم
خود خودت را
یــادت را
اسمــت را
امــا
فقط قلبــم پر شد از خط خطی های عاشقانـه !
در وجودم کسي هست !
به وسعت تو ….
که
هر شب موهايش را شانه ميزند
و هر شب ياد آخرين نگاه تو…
آوار ميشود…
بر تنهاييم!
بر بي کسي اين اتاقم…
و من با خودم فکر ميکنم
حريمِ کدامين خيال را شکسته ام
که اينگونه حقيقت ميشوي در باورم؟
باور کني يا نه
باشي يا نباشي
دوستت دارم
فرقي نميکند خيال باشي
آرزو باشي
يا عکسي در قابِ اين مانيتور
در اين دنياي مجازيِ پر از مجازات
فرقي نمي کند که شعرِ کدام شاعر را ميخواني
فرقي نميکند که ميشناسيم
يا اينکه من تو را ميشناسم
فرقي نميکند که روي نيمکتي دو نفره نشسته باشيم
فرقي نميکند که لبخندت سهم من بود يا ديگري
فرقي نميکند که خوشحال بوديم يا ناراحت
همين را ميدانم که دوستت دارم
و تو ميشوي شروعِ حرف زدن
خودخواهيم را ببخش
ببخش که تو را به خواب ميبينم
ببخش که واژه به واژه ي شعرم از تو داد ميزند
ببخش که من عاشقت هستم…
مرا اينگونه باور کن
زمستاني، کمي دلگير
فراموش همه دلها،
غريبي خسته از تقدير
شبيه دوره گردي که
پر از خالي بساط او
دلش خالي تر از دستش
نديده کس نشاط او
مرا اينگونه باور کن
کمي سخت و کمي آسان
شکسته بال رويايم
ميان يک نفس طوفان
سپيدي گر، سياهم من
غريقي در گناهم من
در اين بيهوده پيمودن
اسيري بي پناهم من
مرا اينگونه باور کن
کتابي که نخورده دست
اگر آمد کسي گر رفت
نفهميد و نخوانده بست!
دلم روياپرست و او
کجا از من خبر دارد؟!
مرا هرگز نمي بيند
خيال او، به سر دارد…!
salam azizam webloget harf nadare
khoshhal misham b manam sar bezani
montazeretam
k link too link shim