قلب
مهـــمانخانه نیست ،
که آدمــــها بیایند …
دو سه ساعت ، یا دو سه روزی توی آن بمانند و بعد بروند !
قلب
لانه ی گنجشک نیست که در بهـــار ساخته بشود ،
و در پائـــیز ، باد آن را با خودش ببرد !
قلب ؟!
راستش نمیدانم چیست !
امــــا این را میدانم
که جای آدمـــــهای خیلی خوب است !!
[نادر ابراهیمی]
وقتی آخرین مسافر قطار هم
تو نبودی
دیگر چه فرق می کرد
زبان مادریم چیست
تمام شهر به زبان بیگانه می خندید…!
[حسام الدین سیادت]
«شهریور» است !!!
خودم «بهمن» می کشم …
دلم «تیــــــــر» …!
دنیای من
پر از دستهایست
که خسته نمی شوند
از نگه داشتن
نقاب ها…!
نخستين سفرم
با اسبي آغاز شد
– که در جيبم جاي مي گرفت –
از اتاق تا بالکن.
سفر کوتاهي بود
اما من درياها را پشت سر گذاشتم
شهر هاي پر ستاره را
از ابتداي جهان
تا انتهاي جهان رفتم
و اين سفر
تنها سفر بي خطر من بود.
[رسول یونان]
اصلا بیا این قهوه را بگیر
بنشین کنار من
تا صبح ، از عشق
حرف بزنیم
میدانی که ؟
حرف حرف می آورد
عشق ، بوسه…!
من،
نه زبان فارسیام
که از راست به چپ بخوانی
و نه فرانسه
که از چپ به راست
و نه ژاپنی
که از بالا به پایین.
من،
زبان عشقم
ازهمه طرف خوانده میشوم!
[یدالله گودرزی]
ناله را،
هر چند میخواهم که پنهان برکشم،
سینه میگوید که من،
تنـــگ آمـدهام
فریاد کن…!
[امیر خسرو دهلوی]
و همیشه این گونه است که
عشق ژرفای خود را تا لحظهی جدایی در نمییابد…!
[جبران خلیل جبران]
این شهر را
دوست ندارم…
تمامِ خیابانهایش
یک طرفه است،
همه فقط، می روند…!
[الهه ترابی]
آخرین دیدگاهها