هی کافه چی !
در ایـن روزهـآی پر رفـت و بـی آمـد …
نـدیـدی عـزیـزی رآ که تمـآم تـلآشش در رفـتـن بـود و نـمـآنـدن ؟
این آخـری هــآ خـبـر دیدنـش رآ در ڪآفـه ای بـہ مـن دآدنـد ؛
اگـر رفتـہ که هـیـچ !
اگـر در پـس رفـتـنـش آمـدی بـود ،
تـو قـهوه ای تـلـخ تـر از تمـآمـی تـلـخ هـآ بـہ حسـآب مـن بـرآیـش بـریـز…!
شاید هنوز نرسیده باشید،
اما امروز نسبت به دیروز به مقصد نزدیکترید . . .
این چترِ زرد را تو ندیدهای
روزی آن را برای بارانی خاص خریدم
روزی که باران گرفته بود
و یاد تو پاهایم را به خیابان برد
و یادِ تو تنهایی را
کفِ دستهایم گذاشت
زیادهروی در پیادهروها
هنوزم به جایی نرساندهست
و خیالپروازیهایم تنها
نبودنت را در ارتفاعِ بلندتری گریستهست
سالها گذشتهست
و این خورشیدِ چسبیده به سقف
تنها توانسته زندگیام را به دو نیمه کند؛
روزهای بارانیِ بعد از تو
و روزهای معمولیِ بعد از تو
[لیلا کردبچه]
تورا به خاطر همه کسانی که نشناخته ام دوست میدارم
تورا به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست میدارم
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می شود
و برای خاطر نخستین گناه
تورا به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تورا به جای همه ی کسایی که دوست نمیدارم دوست میدارم
[مدار صفر درجه – حسن فتحی]
وای ؛ باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست….
از دل من اما ،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پرمرغان نگاهم را شست…!
[حمید مصدق]
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است…!
من به ویرانگری فاصله می اندیشم…..!
در کتاب احساس
واژه ی فــاصـلـہ یک فاجعه معنا شده است…!!
دلــــم بالــکنــــــی مــــــی خواهـَــد رو به شَهـــر…
و کَمـــــــی بـاد خنکــــ و تاریکـــــی …
یکــــ فنجان بــزرگ قـَهوه …
یک جــُـرعه تــو …
یکــــ جـُرعـــه من …
و سـکوتـــــــــی که در آن دو نگـــاه گـــره خـــورده باشَـــد …
بــــــی کلام…
میـــــدانـــــــی…!؟
دلـــَـم یک “من” مـــــی خواهــد بــَـرای تــو…
و یک “تــو” تـــا ابــَــد بــرای مــَـن …
ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﺎ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻭﮔﻴﺘﺎﺭﻡ
ﻣﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻢ
ﻣﻦ ﻫﺮ ﺷﺒﻮ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻴﺪﺍﺭﻡ
ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﺎ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﻭﻗﺘﺎ ﺳﺎﻛﺘﻢ ﺳﺮﺩﻡ
ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﻴﺮﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﺎﻳﺪ
ﭘﺎﺋﻴﺰ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ
ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﺎ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﻴﺒﻮﺳﻤﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﻴﻤﻮﻧﻢ
ﺗﻮ ﺩﺍﺋﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﺪﻩ ﻣﻴﭙﺮﺳﻲ
ﻣﻦ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺩﺍﻣﻢ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ
ﺗﻮ ﻓﻜﺮ ﻳﻪ ﺍﻏﻮﺵ ﻣﺤﻜﻢ ﺑﺎﺵ
ﺍﻏﻮﺵ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﻮﻧﻪ ﻣﺤﻜﻢ ﻧﻴﺴﺖ
ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺯ ﻳﺎﺩﺕ ﺭﻓﺖ
ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﺎ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ
بفرمایید
جرعه ای کتاب…
کافه و کتاب و تنهایی…
آخرین دیدگاهها