گر مرا بشناسی
نه به اسم ، نه به چشم
نه به یک لحظه نگاهی کوتاه
و نه با خنده ی یک عابر و یک بیگانه
گر مرا بشناسی
با سکوتم که ز جام عطش خواستنت
لبریز است
روشنی را تو به باغ شب من می آری.
واژه ی زیستنم
معنی تازه به خود می گیرد.
و دلم باز
به بیداری و هوشیاری ها
طعنه زن می خندد.
گر مرا بشناسی
ز زمستان ، تو رها خواهی شد
چون که من می دانم
قصه ای را که بهار
خواند در گوش زمین و پر کرد
همه ی حجم تنش را از یاس
گر مرا بشناسی
باز در صبحدم عشق
طلوع خواهم کرد
و به همراه خیال
تا سراپرده ی دیدار تو
خواهم آمد
گر مرا بشناسی
احساساتم را برانگیخت :cry: مرسی
===================
اگه چن روز نبودم دنبالم نگردید برمیگردم :-D
نه دیگه مطمئن شدم یه چیزی شده تو به من نمیگی :)
کجا میری آخه گلبهار نرو :cry:
سارایی عزیز اخه اگه بگم لو میزه دیگه هیجانش از بین میره واینکه خدارو شکر دیگه قرار نیس جایی برم در خدمت اهالی کافه هستیم
:D گلبهار نوشتی لو میزززه :)
خیلی خوشحالم که دیگه جایی نمیری
:D :D :D :D یکی طلبت حسابتو میرسم منو مسخره میکنی هاااااا
اون پایین باز کلید پاسخ نداشت منم اینجا می نویسم ،شوخییییییییییییییی کردم عزیزم اشتباه چاپی بود دیگه :-D :-P
اشکال نداره تا باشه از این شوخی هاااااا :D :D منم برات دارم یه عالمه از این کنار گذاشتم ایشالله موقعیتش پیش بیاد :-D :-D
ای ستاره ، ای شب ، ای ماه
ای شما هر سه گواه…
به شکوه لحظه هایی که میان ما گذشت
شاهدید و خوب دیدید و شنیدید
من چگونه با زبانی ساده از هر راه
هر چه باید گفتم و او سر زد از
بر زبان آوردن یک جمله کوتاه
ای ستاره ، ای شب ، ای ماه
بسپارید امشب را به خاطر
من چه ها گفتم به او ،
اما
او نهان کرد آه…
آنچه را می دانست در دل، در نگاه…
سلام به همگی…
شرمنده دوستان دیر به دیر سر میزنم…
راستش یه خورده سرم شلوغه وقت نمیکنم…یعنی از صب تا شب بیرونم، شبم تا میرسم خونه دیگه خوابم…
ببخشید تو رو خدا…
راستش به سایت سرم میزنما…ولی وقتی کامنت میذارم، میره توی یه صفحه نامعلومه سفید از سایت و نظرمو نمیفرسته…
نمیدونم اشکال از کجاست…چند بارم اینجوری میشه…با این نت زپرتیم اعصاب آدم خورد میشه…به خاطر همینم اون چند بارم که سرمیزنم به این خاطر،نمیتونم نظر بذارم…
ولی سعی خودمو میکنم که حتما هر موقع وقت داشتم سر بزنم و از مطالب زیباتون استفاده کنم…
امیدوارم همیشه خندون و سلامت باشید….
یه دنیای پر از محبت رو براتون آرزو دارم…
موفق باشید
سلام اقا عرفان ..جای شماهایی که نیستید توی سایت خیلی خالیه امیدوارم لیلی جون وبقیه هم برگردن هرجا هستین خوب وخوش وسلامت باشین ..شعرتون هم بسیار زیبا بود ممنون…یا علی
ممنون گلبهار خانوم…لطف دارین…
سلام آقا عرفان
سلام سارا خانوم…
خسته نباشین…خوب جای مارو پر کردین…
دمتون گرم… :)
اختیار داریییییییییین شما که نیستید جاتون خیلی خالیه.
چرا بدوزم
چشمان خسته ام را
به جاده هایی که
رهگذری از آن عبور نمی کند…؟!
راست بگو
همین یکبار راست بگو
اگر به راه آمدنت خیره بمانم
می آیی!!!
سلام و درود
شعری که گذاشتید بسیار زیباست … تشکر!
گر مرا بشناسی
به صداقت
نه به تکرار و خطا
نفسم بار دگر معنی تازه به خود میگیرد
گر مرا بشناسی
به سکوتم
نه صدا
اشک از دیده ی شوق، گذر خواهد كرد
گر مرا بشناسي
آن رقصنده ي زيباي خيال
به بلنداي سكوت
چه بساطي به پا خواهد كرد
گر مرا بشناسي
به شناساندن يك قطره ي آب
به تمناي حضور گودال
عطش ذوق، شرر خواهد كرد
گر مرا بشناسي
باز در شهر الفباي حضور
نه به همراه خيال
عشق نوشيدن يك جرعه ي آب، چه ها خواهد كرد!
تقدیم به مهربون به خاطر شعر زیبایی که گذاشتی
سلام و درود
تشکر گلبهار عزیز
شرمنده ام کردی
شعرهایی که تو میگذاری که حرف ندارند!
برقرار باشید
عااااالی بود مهربان جان
سلام سارا مهربونم
متشکرم هنوزم میگم به پای شعرهای تو نمیرسه.
از خواندن شعرهای قشنگت لذت می برم
پایدار باشی
تو مهتابي تو بي تابي
تو روشن تر ز هر آبي
تو خوبي پرز احساسي
ولي من خسته و تنها
و شايد سرنوشت اينست
و شايد سهم من اينست
و شايد ها و بايد ها …….
و اينک در دلم گرماي عشق توست
که چون خورشيد هستي سوز ميماند
که جان مي بخشد و گرمي ولي ناگاه مي ميرد
و بعد از آن زمستاني پر از سرما
که مي ميرد در آن هر آنچه از احساس مي رويد
و تاريکي و تنهائي و ياد دل انگيزت
که با خود مي برد من را به شهر آشنائي ها،به عصر هم صدائي ها
و مي آرد به ياد من شب سرد جدائي را
و آن موسيقي غم انگيزو غم افزا
و تو با آن همه خوبي
و تو با آن صداي غرق مهجوري
ومن با اشک و با گريه به تو گفتم حقيقت را چنان که بود
و تو خنديدي و گفتي که حرفت عاقلانه نيست
که حرفت در دل سنگم ندارد هيچ تاثيري
و بسيارند آنان که به من گويند دائم اين سخن ها را
و گفتي ديگرت فرصت براي هم صدائي نيست
وليکن بود ميدانم !
و من بي هيچ چون و چرا گفتم:
خداحافظ !خداحافظ …………
و تو رفتي و من ماندم در اين غربتگه ديرين
کنار عطر ياد تو به ياد آن غم شيرين
به سر آمد بهار ما خزان شد روزگار ما
ومن ديدم تو را در کوچه باغ آشنايي مان
که با ياري دگر بهار ديگري را پيش رو داري
ومن را در زمستان غم عشقت رها کردي !
ومن از تو بريدم چون تو را با ديگري ديدم
و ديدم حاصل عشقم به جز ننگ تو چيزي نيست !
پشيمان گشته ام از عشق ولي ديگر گزيري نيست
براي قلب عاشق هم به جز سوختن راهي نيست
محشره گلبهار عزیز
کافه باید و حتما به وجود شما افتخار کند
مرسی عزیزم نظر لطفته
شاید غزلی بگویم…
شاید غزلی بگویم دراین کوچه های تنگ دنیا
شاید از درددلی بگویم با خدای این دو دنیا
شاید روزگاری من هم سکوت خدا را بشنوم
شاید روزگاری من هم به آن آیین بگروم
شاید امشب شاید امروزو شایدم فردا نمی دانم
اما غزلی می گویم …
غزلی می گویم که در آن وسعت ثانیه ها پیداست
غزلی می گویم که در آن ارزش انسانها به وفاست
که در آن هیچ کس تنها نیست همه چیز زیباست
در شعرم باران را به تصویر می کشم باد را به مهمانی می خوانم و خدا را
پادشاه قصرم می سازم
خاطره ها را در گوشه ای از تصویر می کشم
شاید آبی باشند نمی دانم ولی اکنون شعر من خیس شدست از باران خاطرات
…..و بوی کاه گل می آید از کلماتم بوی ده و روستا و خدا
یادم :-| !
مرسی
:)
عالی و زیباست سارا عزیز
با اجازه کپی کردم
خستگی را تو به خاطر مسپار
که افق نزدیک است
و خدایی که بیدار تو را می بیند
وبه عشق تو همه حادثه ها می چیند
که تو یادش افتی
و بدانی که همه بخشش اوست
و همینش کافیست….!!!
حضور هیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست
خدا در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما،
خوشا روزی که دریابیم جادوی حضور ها را.
(وبلاگ سبز)
کسیتم من دردمند ناتوانی
اسیری خسته ای افسرده جانی
تذروی آِشیان بر باد رفته
به دام افتاده ای از یاد رفته
دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
بود آسان علاج درد بیمار
چو دل بیمار شد مشکل شود کار
نه دمسازی که با وی راز بگویم
نه یاری تا غم دل باز گویم
درین محفل چون من حسرت کشی نیست
بسوز سینه من آتشی نیست
(غمکده)
… و چه دوري از من
نه كه از بعد زمان
دور از منظر خاكي ي تنم
و نه از حادثه روشن عشق
تو خود آيينه اي
خود نور
همه از جنس دل عاشق من
تو در اين حلقه ، خود باراني
تو همه نور و همه شور و دل بي تابت
دل دريايي من را
برده تا مرز جنون
تو در اين سادگي پر معنا
در دلم جا داري
و چه دورم از خويش
در گذر گاه تلنگر زدن خاطره ها
دل من بي تاب است
دل من پر شده از حس حضور
تو به من ميتابي
و به روييدن من خرسندي
ديده بر هم بگذار
آفتابي كه ز عشقت جاريست
بر دل ظلمت شب جاري كن
زیبا
عالی
خیلی به دلم نشست
مرسی گلبهار جان
من به پرپر شدن خاطره می اندیشم
و به لالایی آن مادر دلخسته
که غمگین میخواند
و به فردا هم گاهی
دزدکی می نگرم
نرم و آهسته
در خیالم با تو
میروم تا رویا
و به هر خشت گلی
که نگاهم را به بغل میگیرد
خنده ای از سر شوق
ارمغان خواهم داد
شب بی خاطره از راه رسید
آسمان دلم از خواب پرید
و سکوتی غمناک
بغض هر ثانیه را
به ابد می بخشید
.
.
.
فصل تنهایی ِ من
آنقدر نرم و سبک بار آمد
که مرا در عطش بودن تو
تشنه بر جای گذاشت
.
.
.
جان بی تاب و غم تنهایی
و شبی بی پایان
که به مهمانی دل آمده بود
تلخی ثانیه را
به رُخم میتابید
قلم از بغض نگاهم
گریه اش می گیرد
خاطره می شکند
عقل سر گشته فرو می ماند
و نگاهم خاموش
اشک میریزد و بر خاطر من میبارد …
(وبلاگ شعر سپید)
… يادت هست
نقش آن خاطره ها در باران
فصل بي تا بي را ؟
آسمان
بغض غريبي دارد
و دلم
لب به لب ابر سكوت
قلم از هيبت اين بغض غريب
خط خطي ميكند اين دفتر را
آرزو در نفس بي تابم
به خودش ميخندد
و همه خالي دفتر گويي
عطش خاطره دارد بر جان
عصرِ يخبندان است
سرد ِ سرد است اينجا
و غم از تنديِ سرما اينجا
متبلور شده است
و دل آزرده از اين ويراني
برف مي بارد بر خاطر من
و هوا غمگين است
بغض دارد ، نَفَس يخ زده ام
برف ميبارد بر خاطر من
مثل آن شب كه زمستان را
تو فرا خواندي بر خاطر من ….
(وبلاگ شعر سپید)
يك شب از چشم تو خواهم باريد
خوب در خاطر من زنداني است
عطش لحظه تنهايي ما
تو
همه عشقي و لبريز از آن
خوب در خاطر من زنداني است
ياد آن لحظه كه بر ما باريد
بغض تنهايي و لبخند سكوت
شب رسید از راه
آن شب بی پایان
شب تنها ماندن
در گذرگاه تنفر از خویش
ما جدا شد از من
و تو تنها رفتی
سر آن لحظه که امید شکست
و چه غمناک و چه تلخ
خاطره بر لب بی تاب من از هوش برفت
نشسته بر لب تنهايي خودم
در انتظار شكفتن
گريان و بيقرار
حتي سكوت خشك لبم مانده در گلو
گويي مجال رفتن از اين شب نمانده است
من ماندم و شب و اندوه و خاطرات
در سايه سار مبهم لبخند روزگار
تنها و بيقرار
گريان ز انتظار
اينك سحر دميده زتاريكي دلم
چشمان منتظر به طلوعي زشام تار
نشسته در سكوت خاطره ها
در انزواي غم انگيز ثانيه ها
و چشم به راه و منتظر
چونان ستاره ها
دل از غمي بزرگ
شكسته بي سبب
به خلوتي فراخ
كه از سكوت آن
نفس ز سينه ام
نميرود برون
نشسته بي سبب
منم كه اين ميان
ز شوق بي كسي
تمام عمر خويش نخفته بي سبب …
گاهي دلم براي خودم تنگ ميشود
اي واي از اين سكوت
اي واي از اين ترانه كه بي رنگ ميشود
دردي نهفته بر دل تنگم
كه پيش از اين
روياي تلخ بي كسي اش در حصار بود
اينك
چه بيقرار و بي كس و تنها نشسته ام
گويي نفس درون سينه ي من سنگ ميشود
:(
اینجا نشسته ام
با دلی سنگ
و سکوتی که به من میخندد
شعله ور در نفسم
آتش عشق تو
در دمی میسوزد
آنچه با این نفس آغشته شود
یاد تو خواب مرا
و عطش های دل بی تابم
و نگاهی که به تنهایی شب درگیر است
میبرد تا رویا
من ترا میشنوم
من ترا میبویم
در غم انگیز ترین ثانیه ظلمت من
تو به من میخندی
و مرا میفهمی
و من از خستگی خویش برون میریزم
گویی از روزنه سقف زمین
بر دل تب دارم
میچکد بارانی
غرق میگردم از این لذت خیس
و چه باران زیباست
چون تو در لحظه ادراک جنون
من پر از این همه عشق
و لبالب ز جنون
تو همه عشق و جنون
تو خود بارانی
دست من در عطش دستانت
جان به لب آورده .
(تقدیم به نادیای عزیزم)
و قلم در دستم
چه مردد مانده
نه دلش میخواهد
نه دلم
تا به تنهایی خود دل بدهم
شب ٬ چه سرد است و
دلم
گرم از خاطره ها
اشک در چشم من شب بیدار
چه نمایان گشته
چه غم انگیز به پایان آمد
غربت باور من
گریه دارم در دل
و چه بی تابم من
بغض در سینه من
راه فریاد زدن میجوید
نور کمرنگ شب تنهایی
باور رفتن تو
باز در حنجره فریاد زدن
نالیدن
اشک پنهان کردن
غم درون سینه مدفون کردن
پک به سیگار زدن
از سر جبر به غم خندیدن
همه را در قفس سینه خود جار زدن
تابیدن
من از این تنهایی
بی کسی در به دری
دل به غم بخشیدن
که مرا میشکند
خاطر خاطره را میپوسد بیزارم
من از این من
که همه بی کسی و بی تابی است
بیزارم
من شب از خواب دو چشم تر خود
چه غم انگیز گذر خواهم کرد ..
گلبهار عزیز
تو حرف نداری
قربونت عزیزم مرسی از اینهمه لطف ومحبتت…
پستها زیبا
کامنتهای عزیزان یکی از یکی زیباتر
همیشه سرشار از احساس باشید
گفتند حکم؟!
ورق دست گرفتيم و خنديديم…
قرار شد حکم آفتابگردان باشد،
تمام سرها دست خورشيد بود.
زمين دست از ما گرفت،
دو به دو،
دل داديم…
آسمان،
آسِ مان را بريد…
دو به، تک باختيم…
بازی در مقابل چشمان تو،
عاقبت ندارد….
گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست
با قهر میگریزی و گویا که غافلی
آرام سایهای همه جا در قفای توست
سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم
در این سری که از کف ما شد هوای توست
چشمت رهم نمیدهد به گذر گاه عافیت
بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست
خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی
این دیده از قفا به امید وفای توست
ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟
رفتی، بسوز، اینهمه آتش سزای توست
ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر
مایئم و سینهای که در آن ماجرای توست
بیگانهام ز عالم و بیگانهای ز ما
بیچاره آن کس که دلش آشنای توست
بگذشت و گفت این به قفس افتاده کیست
این مرغ پر شکسته محزون همای توست
” هما گرامی”
من اشکم در اومد :cry:
“تو” باشی من…
قدم به قدم فدایت می شوم
“تو” باشی
از لحظه های دلتنگی جلو می زنم
به تمام درهای بسته دهن کجی می کنم
به بن بست ها
به خیابان هایی با یک نام…
دوست دارم “تو” باشی و من
نشانی ها را گم کنم
راه خانه را هم ندانم
تا همه بفهمند
برای من ِ کم حواس
خانه آن جاست که “تو” باشی و من
قدم به قدم فدایت شوم…
“برگرفته از وبلاگ مسافر آسمان”
برای همه شما دوستای خوبه کافه تنهایی :
آرزو میکنم امیدواریت نسبت به چیزی که بدان امید نداری، بیشتر باشد ازچیزی که به آن امیدواری،
زیرا ملکه سبا می خواست باسلیمان بجنگد ولی به همسری او درآمد،
موسی بدنبال آتشی برای گرم شدن بود،خداوند او را به پیامبری برگزید
و جادوگران فرعون برای شکست موسی به میدان آمدند ولی همگی به او ایمان آوردند …
سبد سبد گل تقدیم قلب و روح و جان بزرگ و دریایی شما عزیزان کافه تنهایی
سلام وممنون اقای علیرضا باید بگیم خیلی خوش اومدین به کافه تنهایی!!!!!!!! :D :D :D اخه اصلا پیداتون نیس امیدوارم هرجا هس روزگار رو با خوشی سپری کنین از شعرای زیباتون هم ممنون گاهی وقت کردین شما مدیریون بین ما بچه ها باشین وچیزی بنویسین خوبه باعث دلگرمی ماهاس ..بابت زحمتی هم که واسه کافه میکشین ازتون ممنونم
سلام گلبهار خانوم واقعا ممنونم از این همه لطف و مهربونی … خدا قوت اینجا رو گل باران کردی با حضور گرم و صمیمی خودت … من هرجا که باشم همیشه همیشه به یاد شماها و کافه تنهایی هستم و واقعا معذرت میخوام که کمتر به جمع صمیمی و پر از احساس شما میام و این نشانه کم سعادتیه منه … ارزوی رسیدن به بهترینا رو برای همتون دارم
سلام آقا علیرضا ممنون از متن های زیباتون
سلام سارا جان ( سارایی ) نظر لطفتونه هیچ وقت به پای متنهای زیبای شما و مهربان و گلبهار خانوم و عرفان و بقیه بچه ها نمیرسه
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را
در انحصار قطره های اشک نبینم
و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم
دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد
همیشه از حرارت عشق گرم باشد
و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم
من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم
که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند
و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی
پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
صدایم کن ….
مرا به خاطرات خاک خورده ات نسپار ،
صدایم کن ….
دلم در لحظه های واپسین نبودنت یخ زده است و
دستانم روی صفحه رنگین آرزوهایم خشکیده است .
این منم جا مانده از قافله قلب تو ،
مرا به خاطر آور .
نگذار در مرداب سیاه فراموشی فرو روم.
مرا به قلبت ،
به سپیده صبح بسپار !
.
.
.
صدایم کن ….
در كتاب چار فصل زندگی
صفحه ها پشت سر هم می روند
هر یك از این صفحه ها ، یك لحظه اند
لحظه ها با شادی و غم می روند …
گریه ، دل را آبیاری می كند
خنده ، یعنی این كه دل ها زنده است …
زندگی ، تركیب شادی با غم است
دوست می دارم من این پیوند را
گر چه می گویند : شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را …
زندگی بوم سفیدیست …
من و تو نقاشهای این صفحهایم٬
زندگی را میتوان زیبا نگاشت …
زندگی را میتوان رنگی کشید …
اندکی رنگ محبت٬
بیشتر رنگ عشق ٬
سایه روشنهایی هم رنگ صفا !
سلام و درود
بسیار زیبا و تشکر
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکسـت
من مـیـــان جســـمها جــان دیـــدهام
درد را افکنـــده درمـان دیـــدهام
دیــــدهام بــر شـــاخهها احـســـاســها
میتپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
میتواند زشــت هم زیبا شــود
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است!
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــحهـا، لبـخندهـا، آوازهـــا
ای خــــطوط چهــــرهات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن
با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــیشـود
مثنویهایـم همــه نو میشـود
حرفـهایـم مــــرده را جــــان میدهــد
واژههایـم بوی بـاران میدهـــد
«دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
دانسته بیازارد
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن ، هر رفتار
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است
هر سخن ، هر رفتار
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است
تشکر جناب علیرضا گرامی
با این شعر خاطرات زیادی دارم ….
بسیار ممنون که نوشتید …
دوستت دارم ای عاشقانه ترین شعر زندگی ام
و مینویسم برای تویی که حتی اگر خاطره شوی
همیشه جایت در قلبم میماند
اگر برای همیشه رفتنی شوی
همیشه برایت میمانم
چه زیبا
با اجازه کپی کردم!
تمام احساس من خلاصه ایست
از مهربانی هایت که هوای عشق تو را دارد
راز نگاه تو را دارد ، مثل چشمه ای زلال در قلبم میجوشد
و در احساس تو جاری میشود …
(ممنون از مهربونیت گلبهارجانم )
به دنبال دوست
به کدام دیار،
به کدامین سرزمین سفر کرده ای؟
برگرد
نمی دانی؟
دوست اینجاست
خانه اش قلب من است …!
راستی کامنتهای این پست رو هم که من گذاشتم حذف بشه بازم ممنون و خدانگهدار
سلام
من دیدگاه قبلیت رو دیدم و همونطور که خواستی تایید نمی کنم
حدود ۶۰ تا از کامنت های اخیرت که به صورت شعر بود و ممکن بود این اشتباه درشون اتفاق افتاده باشه، حذف شد
از این بابت نگران نباش
هااااا چی شد سارایی کجا میره :cry:
I do not know!!! :-|
i can not speak english…do you andrestand?
ساراییییییییییییی کوشیییییییییییییییی :cry:
andre stand kie ?
سارا جان اگه هستی خودتو نشون بده.
ممنونم ازتون
خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا من از دست بندگانت به تو پناه میارم… اخه چرا کلبدو میخورین اییییییییییییششششششششششششش…مگه سارایی گم شده اینجوری میگین :D حتما نمیخواد بیاد .. سارایی هرجا میری برو ولی گاهی یه یادی از ما بکن جات خالیه ..
هییییییییییی روز گار..یاران چه غریبانه رفتند از این خانه :cry:
سلاااام گلبهارم
عزیزم خوبه آهنگه میرن آدمارو نخوندی :-D ببخشید دیر جواب دادم :(
راستش گلبهاری من دیدم هی دارم خرابکاری میکنم بعد به مدیرا میگم این کامنت و پاک کنید ،اون کامنت و پاک کنید گفتم تا اعصابشون خورد نشده خودم برم;-)یه شعریم اسم شاعرش رو اشتباه نوشته بودن منم همونو کپی کردم بعد فهمیدم اشتباه شده و شاعرش یکی دیگست:!: واسه همین گفتم من کلا کامنت نذارم بهتره :cry:
وای سارایی من چی فکر میکردم چی شنیدم :D
دیوونه نشی به خاطر این چیزای بی اهمیت بریاااااا من خیلی ناراحت شدم خواهش میکنم بمون..مدیریون گرامیون فکرنمیکنین ادمی جایز الخطاست میدونم شماها خیلی خوبین پس لطفا به سارایی بگین که این چیزا مهم نیس
سلام سارایی خانوم لطفا کافه تنهایی رو تنها نگذار و پیشمون بمون مطالبی که ارسال میکنی زیباست و به دل همه میشینه بمونو بیشتر برام متنها و شعرای قشنگت رو بفرست
آقا علیرضااااااااا شما چقدر مهربونید ممنونم ازتون هم از شما هم از گلبهار عزیزم