از تو برايم چه مانده؟ - کافه تنهایی

کافه تنهایی

از تو برايم چه مانده؟

تصویر فنجان قهوه
از تو برايم چه مانده؟

بغضي مهار نشدني
و يک عکس سه در چهار …

دقايقي که ..
ميخواهمت و نيستي …

حرفهايي که ..
ميخواهم و نميزني …

شنيدني هايي که ..
ميخواهم و نميگويي …

تعليق و انتظار، سردي تو
و گرمي اشک هاي من …

بي خبري هاي پي در پي …

مهري که دارم
و بي مهري هاي تو …

کلامي که نياز دارم
و مجالي براي بيانش نيست …

و يک دنيا خاطرات کشنده …

تو چقدر با سخاوتي
و من چقدر ثروتمند …

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 873
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    :flr مرسی ..جدیدا عکسای قشنگ میذارین

    • کافه تنهایی :

      درود :flr

      داریم عکس هامون رو زیاد می کنیم

      و همینجا از مهربان جان هم ممنونیم بابت تصاویر زیبایی که ارسال کردن :flr

  • گلبهار :

    مدیریون من هرچی نیگا میکنم این عکس خیلی زیباس کاش جای اون فنجون سفیده میذاشتین کااااااااااااااااش :-|

    • کافه تنهایی :

      درود
      ما با این فنجون خاطره ها داریم
      ولی شاید در آینده عوضش کنیم :(

  • گلبهار :

    پ اشکال نداره شما با خاطره هاتون سر کنین ما با خوشی شما دلخوشیم

    • کافه تنهایی :

      ممنون
      ما لحظات شادی شما عزیزان رو با چیز دیگه ای عوض نمی کنیم.
      خوشحالیم که اینجا را برای شاد بودن انتخاب کردید و رنگ و بوی خاصی به کافه دادید.
      :flr

  • .erfan :

    زیبا بود…
    ممنون :flr

  • .erfan :

    خوشا به من که دست تو پرواز هدیه میکند
    خوشا به تو که عاشقت صد بار گریه میکند
    خوشا که قامتم رسد به میوه خیال تو
    رسیده ای ! نچینمت ، منم حریف کال تو :flr :flr :flr

  • باران :

    اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
    دنیا برای از تو نوشتن، مرا کم است

    اکسیر من! نه اینکه مرا شعر تازه نیست
    من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است

    سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
    در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

    تا این غزل شبیه غزل‌های من شود
    چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

    گاهی تو را کنار خود احساس می‌کنم
    اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است

    خون هر آن غزل، که نگفتم به‌پای توست
    آیا هنوز آمدنت را بها کم است

    (محمدعلی بهمنى)

  • Alireza :

    به پايان رسيد
    تمام آرزوهای شيرينم
    همان زمان
    كه برق چشمانت مرا مسخر خويش كرد
    و من
    با تمام دلتنگی هايم
    به قعر دره بيچارگی
    فرو افتادم
    به پايان رسيد
    طلوع خسته لبخند
    بر لبان خسته ز تكرار
    بنگر
    منم كه در نهايت ناباوری
    غروب باورهايم را
    با بغضی گل آلود
    به تماشا نشسته ام
    به پايان رسيد
    لحظه های ناب تنهايی ….


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید