کوچکتر که بودیم ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

کوچکتر که بودیم …

کوچکتر که بودیم
کوچکتر که بودیم ایمانمان بزرگتر بود
بادبادک می ساختیم
نمی ترسیدیم باد نباشد!

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 760
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • نیلوفر :

    خنده هایت بوی ریحان می دهد

    بوی خوب یک سبد نان می دهد

    بوی عطر آشنایی بوی سیب

    بوی یک دریا گلستان می دهد

    قامت سبز تو در تردید زرد

    عاشقان را درس ایمان می دهد

    موج لبخند گل لبهای تو

    بر وجود خسته ام جان می دهد

    آبشار خنده های روشن ات

    بوی آتش در زمستان می دهد

    لهجه ی بارانی و سبز دلت

    درس رویش در بهاران می دهد

    چشمهای مبهم و مه رنگ تو

    بوی جنگل . بوی باران می دهد

    دستهای مهربان و دلکش ات

    بوی خوب باغ ایمان می دهد

  • امیر حسن :

    زندگانی یک بار است و بیش از یک بار هم نیست؛ یک بار.
    همان یک بار که نسیم صبح را به سینه فرو می دهیم،
    همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می نشانیم،
    همان یک بار که سیبی را گاز می زنیم و همان یک بار که تن در آب می شوییم؛
    یک بار… یک بار و نه بیشتر.
    بعد از آن دیگر تمام عمر را ما دنبال همان چیزها می دویم،
    در پی لذت اول…
    کلیدر/محمود دولت آبادی

  • امیر حسن :

    دنیا کوچکتر از آن است
    که گم شده‌ای را در آن یافته باشی
    هیچ کس اینجا گم نمی‌شود
    آدم ها به همان خونسردی که آمده‌اند
    چمدانشان را می‌بندند
    و ناپدید می‌شوند
    یکی در مه
    یکی در غبار
    یکی در باران
    یکی در باد
    و بی رحم ترینشان در برف
    آنچه به جا می‌ماند
    رد پائی است
    و خاطره‌ای که هر از گاه پس می‌زند
    مثل نسیم سحر
    پرده‌های اتاقت را
    عباس صفاری

  • مریم :

    اگر سادگی کودکیهایمان بود ، اینقدر سخت نمی شکستیم :sd


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید