سلام آقا مهدی اگه این کامنت رو دیدی ، متنی که فرستادی یه مورد داره اونم اینه که اسم ها داخلش اومده برای همین منتشر نکردیم از این بابت معذرت می خوایم، اگه دوست داری یه طور دیگه بفرست یا همونو ویرایش کن.
حضرت امام:
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
حضرت آقا:
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی؟
تو طبیب همه ای، از چه تو بیمار شدی؟
حضرت امام:
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدار سرِ دار شدم
حضرت آقا:
تو که فارغ شده بودی زِ همه کون و مکان
دار منصور بریدی همه تن دار شدی
حضرت امام:
غم دلدار فکنده است به جانم شررى
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
حضرت آقا:
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره بازار شدی
حضرت امام:
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
حضرت آقا:
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
حضرت امام:
جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم
حضرت آقا:
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته دُر بار تو هشیار شدی
حضرت امام:
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند مىآلوده مددکار شدم
حضرت آقا:
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی
حضرت امام:
بگذارید که از بتکده یادى بکنم
من که با دستِ بت میکده، بیدار شدم
حضرت آقا:
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی
پدرعزیزم، من به خوبی میفهمم که بسیار باشرف است آنکس که انسان باشد و بین آشغالها نان پیداکند،
تاآنکس که؛ آشغال باشد و بین انسانها نان پیداکند…!
دردی که انسان را به سکوت وا میدارد
بسیار سنگین تر از دردیست که
انسان را به فریاد وا میدارد…!
و انسانها فقط
به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!
فروغ فرخزاد
هر سال بعداز محرم وصفر که میشه ، به یاد سخنرانی حاج آقا امینی ، می افتم که خطاب به مردم فرمود که کبوتر بازها وقتی یه کبوتر از بازار می خرند ،
چند روزی بال و پرش رو می بندند ، روی پشت بام خو نه بهش آب و دانه میدن ، بعد چند روز بال و پرش رو باز می کنند ،
و پروازش میدن، اگه اون کبوتر رفت و مجددأ برگشت روی همون پشت بام نشست ، میگن هنر داره و رگه داره ،
اما اگه برنگشت و رفت ، روی پشت بام کس دیگه ای نشست ، میگن بی هنر وبی رگ بود !
آهای مردم آهای جوان ها ،محرم و صفرگذشت و توی این دو ماه امام حسین(ع) ما ها رو خرید بال وپر مون رو بست پیش خودش نگه داشت ،
در این دو ماه میهمان امام حسین(ع) بودیم و هر جا دعوتمون کردند به احترام امام حسین(ع) بود و در واقع از آب و نان امام حسین(ع) خوردیم ،
حالا بعد دو ماه بال و پر مون رو باز کرده که پرواز کنیم ، نکنه که بی هنر و بی رگ باشیم ، بریم روی بام کس دیگه بشینیم ،
نکنه نان ونمک بخوریم و نمکدون بشکنیم ،
بیایید به امام حسین(ع)یه قول بدیم ، قول بدیم که تا ماه محرم سال دیگه فقط کبوتر امام حسین(ع) باشیم وفقط واسه اون پرواز کنیم،وفقط روی پشت بام اون بشینیم.
زمستان که می آید …
می شود دهان جاده ها را بست با زنجیر!
با زنجیر بست تا نگوید به کسی
تقویم چشم های تو، بهار ندارد!
اما…
فصل های زرد عمر من
بی تو، باران دارد
بی امان… تا دلت بخواهد!
تا دلت بخواهد سرمای تنم
آغوش بی کسی هایم را خاطره می سازد!
یاقوت های این طاق آویخته ی رَز نشان
شراب تلخ شیراز لبان تو شده است
که مست، مست، شاعران جهان را
باده پرست مذهب تو
کرده است!
کرده است هر آنچه نباید بکـند!
در عشق زيستن، بزرگترين نبرد زندگي است.
عشق بيش از هر تلاش انساني ديگر، يا هر احساس عاطفي ديگر، نياز به ظرافت، انعطاف پذيري، حساسيت، درك، پذيرش، شكيبايي و بردباري و دانش و قدرت دارد.
لئو بوسكاليا
حالا که به اندازۀ تمام فصل های بی تو بودن
قابِ چهرۀ آرامت
تاقچه نشینِ دلم شده است
چتر خیال تو را
در کوچه های شب زدۀ بی باران
باز می کنم
بگذار عابرانِ عاقل
لبخند تمسخرشان را بزنند و رد شوند .
خاطرات تو تاریخ انقضا ندارند
هر وقت که بیایند
می توانند آستین های مرا
از اشک خیس کنند
به همین راحتی …
اگر میشد تمام شهر را به مناسبت میلادت آذین می بستم…
اگرمیشد روز میلادت را در تقویم ها روز تعطیل ثبت میکردم تاهمه بدانند که زمینی شدن تو،واقعه ی عظیمی ست و همه جا باید تعطیل باشد بخاطر آمدنت…
اگرمیشد خیلی کارها برایت میکردم اما دریغ…
پس آذین بندی دلم و تعطیلی دنیای مرا به یمن میلادت قبول کن و تبریک عاشقانه ام را پذیرا باش…
امروز خورشید شادمانه ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت…
دفترچه ی خاطرات قلبم راکه خالی از عشق و یکرنگی بود سرشار ازعشق ومحبت کردی…
خوب من در شب زیبای میلادت تمام وجودم را که قلبیست کوچک درقالب قابی ازنگاه تقدیم چشمان زیبایت میکنم…
حضور گرم وهمیشگی ات راهزاران بار سپاس میگویم…
تقدیم به کسی که شکفتن هیچ گلی زیباتر از لبخند او نیست…
گلبهارعزیزم بخاطرهمه آرامشی که ازتو دارم خدارو شکرمیگم،به پاس تمام خوبیهات بهترینارو برات آرزومیکنم…
۸دی سالروز تولدت مبارررررررک گلبهاااار جوووووووووونم
قربونت برم نادیای عزیزم ازت ممنونم خیلی خوشحالم کردی و بیشتر بابت این خدارو شاکرم که روز تولدم رو در کنار دوستی مثل تو و کافه تنهایی ها هستم..دعا گوی همتون هستم ..یا علی
پروردگار مهربان من ،
از دوزخ این بهشت رهایی ام بخش !
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوتِ گنگ و بی حاصل و رنجزای گسترده ای …
در هراس دم می زنم ، در بیقراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است !
هیچ کس ، هیچ چیز در اینجا ” به خود ” هیچ نیست ..
” بودن من ” بی مخاطب مانده است ..
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم !
تو قلب بیگانه را می شناسی
که خود در سرزمین وجود بیگانه بوده ای !
کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم …
عشق جای دوری نیست ..
نه قصه است ، نه افسانه …
باید باور داشت که قصه ها و افسانه ها را عاشق ها نوشته اند ..
عشق هیچ جای دوری نیست ..
این ما هستیم که دور افتاده ایم از احساس مان ..
شاید عشق، گوشه ی دور افتاده ی قلب کسی باشد ، در نزدیکی ما ..
قلبی که هیچ وقت فرصت کشف کردن اش را نداشته ایم ..
ایراد ما این است که برای عاشق شدن ،
به دنبال اثبات خودمان به آدم هایی هستیم که هیچ احساسی به ما ندارند.
برای عاشق شدن باید به دنبال کسی باشیم ، که عمری را منتظر مانده است.
منتظر آمدن کسی چون ما ..
برای عاشق شدن باید آمد. نه این که به دنبال کسی راهی جاده ها شد.
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
میخام ی دوست خوب و مهربون پیدا کنم تا وقتی تنهام بتونم باهاش حرف بزنم مطالبتونم قشنگه
ممنون
سلام عسل خوش اومدی به کافه تنهایی
سلام :_
سلام آقا مهدی اگه این کامنت رو دیدی ، متنی که فرستادی یه مورد داره اونم اینه که اسم ها داخلش اومده برای همین منتشر نکردیم از این بابت معذرت می خوایم، اگه دوست داری یه طور دیگه بفرست یا همونو ویرایش کن.
در پناه حق شاد، پیروز و موفق باشی
مناظره
حضرت امام:
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
حضرت آقا:
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی؟
تو طبیب همه ای، از چه تو بیمار شدی؟
حضرت امام:
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدار سرِ دار شدم
حضرت آقا:
تو که فارغ شده بودی زِ همه کون و مکان
دار منصور بریدی همه تن دار شدی
حضرت امام:
غم دلدار فکنده است به جانم شررى
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
حضرت آقا:
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره بازار شدی
حضرت امام:
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
حضرت آقا:
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
حضرت امام:
جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم
حضرت آقا:
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته دُر بار تو هشیار شدی
حضرت امام:
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند مىآلوده مددکار شدم
حضرت آقا:
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی
حضرت امام:
بگذارید که از بتکده یادى بکنم
من که با دستِ بت میکده، بیدار شدم
حضرت آقا:
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی
“احمد شاملو ”
لازم نيست يکديگر را”تحمل”کنيم، کافيست همديگر را”قضاوت”نکنيم.
لازم نيست براي”شادکردن”يکديگر تلاش کنيم، کافيست بهم”آزار”نرسانيم.
لازم نيست ديگران رااصلاح”کنيم، کافيست به”عيوب”خود بنگريم.
حتي لازم نيست يکديگر را”دوست”داشته باشيم، فقط کافيست”دشمن”هم نباشيم.
آري، در کنار هم شاد بودن و با آرامش زيستن، سخت ساده است!
ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ﺑﺪﻱ ﺑﻮﺩﻩ،ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ . ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﺴﺖ :
ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ۸ ﺻﺒﺢ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﻮﻱ ﻭ ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺷﺪﻩ ۸ ﻭ ﺭﺑﻊ٫ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ : ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ۹ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻢ ﺑﻌﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ
ﻣﻴﺸﻮﻡ !
ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻣﺸﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﻳﮏ ﺳﺎﻋﺘﻲ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻨﻲ، ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ۱۰
ﺷﺪﻩ . ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ : ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻢ .
ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ . ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻳﮏ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻧﻤﻲ ﭼﺮﺧﺪ ! ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺧﻄﻲ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻣﻲ ﺩﻭﺩ . ﻭ
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ، ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ، ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻴﮕﺮﺩﺩ .
ﺍﻳﺪﻩ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺩﺍﻳﺮﻩ، ﺍﻳﺪﻩ ﺟﺎﺩﻭﮔﺮﻱ ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ! ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮﺏ، ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ
ﺍﺳﺖ! ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻱ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﺩﺩ . ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺰﺭﮔﻲ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﻫﻤﻪ ﺩﮐﻮﺭﻫﺎ ﻭ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺘﻮﻧﻬﺎ، ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﻣﻴﮕﻮﻳﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ،ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﻦ ﺑﺮﻳﺰﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﺍﺵ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﻋﻤﺮ ﻳﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ
ﻃﻮﻝ ﺑﮑﺸﺪ . ﺗﺎ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﻳﺶ ﻣﻲ ﺍﻳﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺑﻴﺎﻭﺭﻡ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻥ « ﺧﻂ» ﺍﺳﺖ ﻧﻪ « ﺩﺍﻳﺮﻩ»
ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﺩﺩ .
ﺭﻓﯿﻖ ﮐﻪ ﺑﺎشي
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻣﺮﺩ،
ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ،
ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭘُـﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ..
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺣﺮﻑ، ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ..
ﻧﺴﺒﺖ ﻫﺎ ﺑﯽ ﻣﻌﻨﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ،
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ يا ﻫﻤﺴﺮ…
ﺭﻓﯿﻖ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﺪﺍﻡ ﺧﻮﻥ ﺩﺭ ﺭﮔﻬﺎﯾﻤﺎنَست..
ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﻧﺴﻠﯿﻢ ﯾﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﺼﻞ،
ﮐﺪﺍﻡ ﺳﻘﻒ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﻣﺎﻥ،
ﮐﺪﺍﻡ ﺧﺎﮎ ﻗﻠﻤﺮﻭيـِﻣﺎﻥ..
“ﺭﻓﯿﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﻟﻔﻆ ﻇﺮﯾﻔﯿﺴﺖ ”
ﻧﻪ ﻣﻘﺪّﺱ ﻣﺜﻞ ﻋﺸﻖ، ﻧﻪ ﺳﺮﺳﺮﯼ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ..
ﯾﮏ ﺳﻮﺩ ﺩﻭ ﺳﻮﯾﻪ
ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﻣﻦ!
ﺭﻓﯿﻖ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻫﺎ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ
ﯾﮏ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ…
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﺟﯿﺐ ﻫﺎﯾﺖ ﭘُﺮ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺧﺎﻟﯽ…
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ،
ﺩﺭ ﻓﮑﺮﺕ، ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ، ﺩﺭ ﻋﻤﻠﺖ…
ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻧﻪ ﻭﺻﻞ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺼﻞ،
ﮔِﺮه اي ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻧﯿﺎ…
ﻣﺮﺍ ﮐﻪ ﺭﻓﯿﻖ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩها ﺑﺎ ﻟﻔﻆِ “ﺗو” ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ…
ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﻫﻤﺴﻔﺮ، ﻫﻢ ﺳﻔﺮﻩ، ﻫﻢ ﮐﺎﺳﻪ، ﻫﻢ ﺣﺮﻑ، هم دل …
……………….
تقدیم به رفقای کافه ای…از مدیران زحمت کش هم بابت پستا ممنونم در پناه حق..یا علی
درود
انشای پسربچه به پدررفتگرش:
پدرعزیزم، من به خوبی میفهمم که بسیار باشرف است آنکس که انسان باشد و بین آشغالها نان پیداکند،
تاآنکس که؛ آشغال باشد و بین انسانها نان پیداکند…!
دردی که انسان را به سکوت وا میدارد
بسیار سنگین تر از دردیست که
انسان را به فریاد وا میدارد…!
و انسانها فقط
به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!
فروغ فرخزاد
ای بی خبر از محنت روز افزونم
دانم که ندانی از جدایی چونم
باز آی که سرگشته تر ازفرهادم
دریاب که دیوانه تراز مجنونم
رهی معیری
سیب ها گناه آدمند ، تو گناه من
سرخ گونه های توست بهترین گواه من
گرچه باورت نمی شود ولی حقیقتی است :
مرگ اشتباه زندگی است، اشتباه من
من حساب سال و ماه را نه، گم نکرده ام
وعده ی من و تو روز مرگ بود ماه من!
من اسیر خویشم این گناه بودن من است
ور نه تو کجا و گریه های گاه گاه من
نیستی و بی تو تهمتی به نام عقل
چون گلوله ای نشسته بر شقیقه گاه من
من نگفته ام شبیه آخرین نگاه تو
تو نگفته ای شبیه اولین گناه من
پشت میله های حبس مانده ای و بر تنت
جامه ای است رنگ شعر های راه راه من
شمع نیستی ولی به شوق چشم های تو
می پرند بال های خسته گِرد آه من
کاشکی بیاید او که رنگ چشمهای توست
تا که وا شود سپیده در شب سیاه من
سیب ها شکوفه می دهند اگر چه دیر
سرخ گونه های توست نازنین، گواه من
محمد حسین بهرامیان (اشعار کامل شاعران معاصر،محمد مرفه)
:tk :_
فراموش کردن کسی که دوستش داری
مثل به خاطر آوردن کسی است
که هرگز او را ندیدی
برتولت برشت
هر سال بعداز محرم وصفر که میشه ، به یاد سخنرانی حاج آقا امینی ، می افتم که خطاب به مردم فرمود که کبوتر بازها وقتی یه کبوتر از بازار می خرند ،
چند روزی بال و پرش رو می بندند ، روی پشت بام خو نه بهش آب و دانه میدن ، بعد چند روز بال و پرش رو باز می کنند ،
و پروازش میدن، اگه اون کبوتر رفت و مجددأ برگشت روی همون پشت بام نشست ، میگن هنر داره و رگه داره ،
اما اگه برنگشت و رفت ، روی پشت بام کس دیگه ای نشست ، میگن بی هنر وبی رگ بود !
آهای مردم آهای جوان ها ،محرم و صفرگذشت و توی این دو ماه امام حسین(ع) ما ها رو خرید بال وپر مون رو بست پیش خودش نگه داشت ،
در این دو ماه میهمان امام حسین(ع) بودیم و هر جا دعوتمون کردند به احترام امام حسین(ع) بود و در واقع از آب و نان امام حسین(ع) خوردیم ،
حالا بعد دو ماه بال و پر مون رو باز کرده که پرواز کنیم ، نکنه که بی هنر و بی رگ باشیم ، بریم روی بام کس دیگه بشینیم ،
نکنه نان ونمک بخوریم و نمکدون بشکنیم ،
بیایید به امام حسین(ع)یه قول بدیم ، قول بدیم که تا ماه محرم سال دیگه فقط کبوتر امام حسین(ع) باشیم وفقط واسه اون پرواز کنیم،وفقط روی پشت بام اون بشینیم.
زمستان که می آید …
می شود دهان جاده ها را بست با زنجیر!
با زنجیر بست تا نگوید به کسی
تقویم چشم های تو، بهار ندارد!
اما…
فصل های زرد عمر من
بی تو، باران دارد
بی امان… تا دلت بخواهد!
تا دلت بخواهد سرمای تنم
آغوش بی کسی هایم را خاطره می سازد!
یاقوت های این طاق آویخته ی رَز نشان
شراب تلخ شیراز لبان تو شده است
که مست، مست، شاعران جهان را
باده پرست مذهب تو
کرده است!
کرده است هر آنچه نباید بکـند!
این روزها
طعنه می زند به لبخندم
قاب عکس تاکستانت…
“امیر معصومی”
اگه دستم به جدایی برسه ، اونو از حافظه ها خط میزنم
از دل تنگ تموم آدما از شب و روز خدا خط میزنم …
در عشق زيستن، بزرگترين نبرد زندگي است.
عشق بيش از هر تلاش انساني ديگر، يا هر احساس عاطفي ديگر، نياز به ظرافت، انعطاف پذيري، حساسيت، درك، پذيرش، شكيبايي و بردباري و دانش و قدرت دارد.
لئو بوسكاليا
اقا امیرحسن خوش اومدین به کافه تنهایی
من از خویش خواهم رفت
ویرانه ای خواهم ساخت
بعد از این همه،یافته ام که خرابه ها را هزاران آبادیست…
بی شک آرامش در دل ویرانگیست…
حالا که به اندازۀ تمام فصل های بی تو بودن
قابِ چهرۀ آرامت
تاقچه نشینِ دلم شده است
چتر خیال تو را
در کوچه های شب زدۀ بی باران
باز می کنم
بگذار عابرانِ عاقل
لبخند تمسخرشان را بزنند و رد شوند .
خاطرات تو تاریخ انقضا ندارند
هر وقت که بیایند
می توانند آستین های مرا
از اشک خیس کنند
به همین راحتی …
“ماندانا پیر زاده”
دیدی نانوا چطور خمیر نان سنگک را پهن می کند و درون تنور می گذارد؟!
چه اتفاقی می افتد؟!
خمیر به سنگها می چسبد!
اما نان، هرچه پخته تر می شود،
از سنگها جدا می شود…
حکایت آدم ها همین است
سختیهای این دنیا،
حرارت تنور است.
و این سختی هاست
که انسان را پخته تر می کنند…
و هرچه انسان پخته تر می شود سنگ کمتری بخود می گیرد…
سنگها تعلقات دنیایی هستند…
ماشین من، خانه من، کارخانه من….
آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!
خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته می شود که به هیچ سنگی نمی چسبد!
اگر میشد تمام شهر را به مناسبت میلادت آذین می بستم…
اگرمیشد روز میلادت را در تقویم ها روز تعطیل ثبت میکردم تاهمه بدانند که زمینی شدن تو،واقعه ی عظیمی ست و همه جا باید تعطیل باشد بخاطر آمدنت…
اگرمیشد خیلی کارها برایت میکردم اما دریغ…
پس آذین بندی دلم و تعطیلی دنیای مرا به یمن میلادت قبول کن و تبریک عاشقانه ام را پذیرا باش…
امروز خورشید شادمانه ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت…
دفترچه ی خاطرات قلبم راکه خالی از عشق و یکرنگی بود سرشار ازعشق ومحبت کردی…
خوب من در شب زیبای میلادت تمام وجودم را که قلبیست کوچک درقالب قابی ازنگاه تقدیم چشمان زیبایت میکنم…
حضور گرم وهمیشگی ات راهزاران بار سپاس میگویم…
تقدیم به کسی که شکفتن هیچ گلی زیباتر از لبخند او نیست…
گلبهارعزیزم بخاطرهمه آرامشی که ازتو دارم خدارو شکرمیگم،به پاس تمام خوبیهات بهترینارو برات آرزومیکنم…
۸دی سالروز تولدت مبارررررررک گلبهاااار جوووووووووونم
قربونت برم نادیای عزیزم ازت ممنونم خیلی خوشحالم کردی و بیشتر بابت این خدارو شاکرم که روز تولدم رو در کنار دوستی مثل تو و کافه تنهایی ها هستم..دعا گوی همتون هستم ..یا علی
بچه ها امروز هشت دی هس و تولدمه مبارک باشه امیدوارم این پیام امروز تایید بشه یه تبریکی بشنویم :pr
به به
تبریک
در پناه ایزد منان بهترین ها را برایتان آرزو داریم.
ممنونم کافه چی دق کردم از بس منتظر بودم در کافه باز شه خیلی خوشحالم ..الان سوتی دادین اگه قراره اینجوری برام آرزو کنین همه چی چپکی مستجاب میشه :d
خخخخخ
بی دقتی موج می زنه، ویرایش شد
برایتان دنیا را شاد، و شادی را دنیا دنیا آرزو داریم.
سپاس فراوان از لطف شما..
کدامین هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنم
که خود گنجینه ی زیبایی های عالمی؟
عزیییییزم تولدت مباااارک پس مثل خودم دی ماهی هستی :lv :lv
ممنونم سارایی عزیز
تو چند دی هستی
من ۱۷دی هستم :d
پروردگار مهربان من ،
از دوزخ این بهشت رهایی ام بخش !
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوتِ گنگ و بی حاصل و رنجزای گسترده ای …
در هراس دم می زنم ، در بیقراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است !
هیچ کس ، هیچ چیز در اینجا ” به خود ” هیچ نیست ..
” بودن من ” بی مخاطب مانده است ..
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم !
تو قلب بیگانه را می شناسی
که خود در سرزمین وجود بیگانه بوده ای !
کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم …
{ دکتر علی شریعتی }
عشق جای دوری نیست ..
نه قصه است ، نه افسانه …
باید باور داشت که قصه ها و افسانه ها را عاشق ها نوشته اند ..
عشق هیچ جای دوری نیست ..
این ما هستیم که دور افتاده ایم از احساس مان ..
شاید عشق، گوشه ی دور افتاده ی قلب کسی باشد ، در نزدیکی ما ..
قلبی که هیچ وقت فرصت کشف کردن اش را نداشته ایم ..
ایراد ما این است که برای عاشق شدن ،
به دنبال اثبات خودمان به آدم هایی هستیم که هیچ احساسی به ما ندارند.
برای عاشق شدن باید به دنبال کسی باشیم ، که عمری را منتظر مانده است.
منتظر آمدن کسی چون ما ..
برای عاشق شدن باید آمد. نه این که به دنبال کسی راهی جاده ها شد.
{ علیرضا اسفندیاری }
شب چون دوستی است
که از هر سو مرا در آغوش خود می گیرد
و من در دامن بزرگوارش
ستاره ی کوچک خویش را می نگرم
و ناتوانی های خویش را
شب چون دوستی است
که مرا در بستر نرم خویش می پذیرد
من در آغوش او
از یادگارها
آنچه او عزیز داشته است
عزیز می دارم
شب چون تاجی است
که من بر سر می گذارم
و بر ساحل های حاصلخیزش
به صدای آیندگان و رفتگان گوش می دهم
شب جواب کاملی است
به گسیختگی های جهان
و من چون برزگری در پهنه ی عظیم آن
بذر امید و ناامیدی
می پاشم ..
{ بیژن جلالی }
مثل برگی زرد
که جا مانده روی دست باد
در سینه ی تنگ ام
لبریز هق هق پاییزی ام ..
{ سیدمحمد عباسی }
سلام
گلبهار جان تولدت مبارک باشه عزیزم :))
سلام نیلوی عزیز مرسی قربونت..کجایی پیدات نیس
یادم رفته بود اسم تورو هم ببرم :td اخه پیدات نبود دلمون زود به زود واسه همه تنگ میشه