دوباره صدایم کن - کافه تنهایی

کافه تنهایی

دوباره صدایم کن

نیمکت عاشقانه

نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.

بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.
دوباره صدایم کن..

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1839
برچسب ها : , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • Mehraban :

    نیمکت عاشقی
    زیر تک درخت بید مجنون
    نه انتظار مرا می کشد
    نه انتظار تو را
    او
    انتظار ما را می کشد …

    سلام و درود
    بسیار بسیار زیباست :flr ممنون :flr

  • گلبهار :

    هنوز هم عاشقانه‌هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم..
    هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم..
    هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..

    این روزها دیگر پشت پنجره می‌نشینم و به استقبال باران می‌روم.
    می‌دانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..
    می‌دانم یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،
    کسی که جز تو نیست بازمی‌گردد..

    می‌دانم تمام می‌شود و ما رها می‌شویم؛ پس بگذار بخوانم:
    اولین عشق من و آخرین عشق من تویی
    نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..

  • گلبهار :

    دیدی که بهار بی تو سرد است
    پاییز تر از خزان زرد است

    آن شب دل من شکسته تر شد
    دیگر همه چیز رنگ درد است

    دیگر همه جا سکوت دلگیر
    دست و دل من اسیر زنجیر

    ای روح پر از ترانه من
    خاموش ترین بهانه را گیر

    دیگر نروم به سوی مستی
    حظی نبرم ز می پرستی

    ای آن که نداری خبر از من
    سرچشمه ی هر غمم تو هستی

    دیگر به بهار خنده ام نیست
    باران صفا دهنده ام نیست

    ای آن که دلم اسیر عشقت
    بر بام دلت؛ پرنده ام نیست؟

    شعرم همگی سرود درد است
    گفتم که بهار بی تو سرد است

    گفتم که بهار بی تو دیگر
    پاییز تر از خزان زرد است

    فریبا شش بلوکی

  • گلبهار :

    با من بی کس تنها شده، یارا تو بمان
    همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان

    من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام
    تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان

    داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
    بنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان

    زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
    دل ما خوش به فریبی است، غبارا تو بمان

    هر دم از حلقه عشاق، پریشانی رفت
    بسر زلف بتان! سلسله دارا تو بمان

    شهریارا، تو بمان بر سر این خیل یتیم
    پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان

    سایه، در پای تو، چون موج، دمی زار گریست
    که سر سبز تو باد کنارا تو بمان

    هوشنگ ابتهاج

  • گلبهار :

    تویی بهانه ی یک عمر،بی بهانگی ام

    و عاشقانه ترین،حسرت زنانگی ام

    تویی صدای ِ تمام پرندگان ِ جهان

    که من بدون تو پاییز ِ بی ترانگی ام!

    بهارهای زیادی گذشت از سر ِ من

    ولی شکفته نشد روح سبز ِ دانِگی ام

    سکوت و خودخوری و اشک و ترس و بدبینی

    نمادِ ساده ی یک عمر ، موریانگی ام

    شبیهِ خوشه ی انگورهای سرخِ حیاط

    تو آمدی و نشستی به بزم خانگی ام؛

    و بعد، مستی ِ لبهای تو شرابم کرد

    و عشق بُرد مرا سمت ِ بی کرانگی ام

    تو آشتی دادی سایه ی مرا با من

    تویی که خاتمه دادی به چندگانگی ام

    تو عاشقانه ترین شعر روزگار منی

    و شاهکار چهل سال، شاعرانگی ام!!!

  • گلبهار :

    صدایم کن، تا امان یابد

    عابری خسته در شب باران

    صدایم کن تا ببالم من

    در سحرگاهان با سپیداران

    از آن سوی خورشید

    از آن سمت دریا

    صدایم کن، صدایم کن، صدایم کن

    تو لبخند صبحی، پس از شام یلدا

    از این تیرگی ها رهایم کن

    سکوت سرخ شقایقها را

    در این ویرانی، تو می دانی

    غم پنهان نگاه ما را

    در این حیرانی، تو می خوانی

    از آن سوی خورشید

    از آن سمت دریا

    صدایم کن، صدایم کن، صدایم کن

    تو لبخند صبحی، پس از شام یلدا

    از این تیرگی ها رهایم کن

    صدای باران، نوای یاران

    به لحن تو، نمی ماند

    سکوت شب را، ز کوه و صحرا

    نوای گرم تو می راند

    در ابهام جنگل

    کسی راز گل را

    به غیر از تو، نمی داند

    بخوان از بهاران

    که با ساز بارانَ

    کسی چون تو نمی خواند

    کسی چون تو نمی خواند

  • گلبهار :

    تویی درد من و درمانم از تو / سرآغازم ز تو ، پایانم از تو
    چنین که می دوی در رگ رگ من / جدا کی می کند هجرانم از تو ؟
    خدا دیگر کجا رفته ؟ نمیدانم مرا آیا گناهی هست ؟ / که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست

  • گلبهار :

    چو نی می نالم از داغ جدایی

    دریغا ای نسیمِ آشنایی

    چنان گشتم غبار آلودِ غربت

    که نشناسم که خود بودم کجایی

  • گلبهار :

    من بی تو چون گشایم دیوان زندگانی
    رفتی تو از بر من در موسم جوانی
    سر برده در گریبان از هجر رویت ای ماه
    حال مرا چه داند بی درد هم زبانی
    افسرده و ملولم از دوری تو ای ماه
    زیرا که در برم نیست چون لاله باغبانی
    در غربتم من و تو در جمع دوستداران
    آیا مگر چنین است این این رسم مهربانی
    قامت چو سرو بودم لیکن ز هجر رویت
    خم گشته قامت من چون قامت کمانی
    ای غنچه ای که رفتی از بوستان هستی
    می جویمت کنار گل های ارغوانی
    الکن زبان من شد در وصف خوبی تو
    وصفت چگونه گوین در اوج بی بیانی
    داغ جدایی تو عقل از سرم ربوده
    تا در غمت سرایم اشعار جاودانی
    چندان که سرخوشم من در جمع دوستداران
    اشکم شبانه ریزد در دامنم نهانی
    می سوزد این دل من بی جلوه تو لیکن
    سوزند در غم تو نی من که یک جهانی
    کوهی ز غم نشسته بر سینه از فراقت
    اندوه و درد «سیمرغ» ولله قسم ندانی

  • sara :

    من بارها دوستت داشتم،

    بارها از نو عاشقت شدم،

    بارها تو را خواستم

    از خدای خودم،

    از آسمان این شهر،

    از هر کسی که ممکن بود گمشده باشد،

    از هر کسی که ممکن بود گم کرده ای داشته باشد.

    اگر فردا بیایی،

    با آدمی چنان سرشار از عشق

    که از شوق آغوشی که نیست،

    چنین دیوانه وار می نویسد،

    چه خواهی کرد؟

    با غریقی که چشمانش پر از جای خالی توست،

    چه خواهی کرد؟

    اگر فردا بیایی،

    با خودم،

    با خدایی که بارها و بارها راندمش،

    چه خواهی کرد؟

    (نیکی فیروزکوهی)

  • sara :

    مرو بمان که دلم تنگ مي شود بي تو

    نگاه پنجره بي رنگ می شود بي تو

    شبي که خلوت من از حضور تو خاليست

    صداي شب چه بد آهنگ می شود بي تو

    تمام فاصله ها با تو مي شود نزدیک

    همیشه فاصله فرسنگ مي شود بي تو

    نگاه سنگي من با تو نرم تر از آب

    نگاه آب ولي سنگ مي شود بي تو

    کنار وسعت شب يک ستاره زيبا نيست

    براي من که دلم تنگ مي شود بي تو

  • sara :

    شب نام تو ناخواسته آمد به زبانم

    شد شان پر از شهد و عسل صبح، دهانم

    حتما تو گذشتی باز از کوچه پایین

    بیخود که نرفته ست به بالا ضربانم

    این حال خوش از عطر عبور تو اگر نیست

    از چیست که سر می رود از خون شریانم؟

    بگذار که موهای تو در باد برقصند

    تا کم نشود یک سر مو از هیجانم

    من منتظرم تا تو بیایی و همیشه

    از دست خیال تو خودم را برهانم

    تا کی بنشینی توو هی اشک بریزی

    تا کی بنشینم من و هی شعر بخوانم

    (بس می کنم از گفتن این پرت و پلاها

    تا تلخ نشه کام تو از طعم غزل هام

    من شاعر درباری چشمای تو هستم

    حاشا که بگیرم بجز از چشم تو الهام)

    از دست من و شعرم اگر چشم تو خیس ست

    لعنت به من و شعر من و دست و زبانم

    من شعر نگفتم که تو را گریه بگیرد

    بگذار بخشکد- به درک- طبع روانم!

    توسط بهروز یاسمی (از مخمل و ابریشم)

  • گلبهار :

    حالا مدام از پی نشانی تو

    فنجان های قهوه را دوره می کنم

    مدام این چشم بی قرار را

    با بغض و بهانه ی باران آشنا می کنم

    مدام این دل درمانده را

    با باور برودت عشق

    آشتی می دهم

    باید این ساده بداند

    بانوی برفی بیداری ها

    دیگر به خانه ی خواب و خاطره

    باز نخواهد گشت.

    یغما گلرویی

  • Mehraban :

    می گویند عشق خدا به همه یکسان است
    اما من می گویم
    مرا بیشتر از همه دوست دارد
    وگرنه به همه
    یکی مثل تو می داد …

  • گلبهار :

    ای خدا کی می شه روزی که بدون واهمه
    بتونم عشقمو فریاد بزنم بین همه
    بگیرم دستای گرمشو تو دستام همیشه
    بدونم دلم دیگه همسفر تنهاییشه
    نزنه شور جدایی دل تنگ و بی قرار
    لحظه دیدن روی ماه اون گل بهار
    مثل پروانه که گرد گل همش پر می زنه
    دل تنگم نمی تونه از نگاش دل بکنه
    بدوزم چشامو تو چشای پاک و بی ریاش
    بخونم راز قشنگ عشقو از توی چشاش
    بزنم بوسه به اون لبهایی که دلم می خواد
    بدونه آرزومه فقط بهش خنده بیاد
    موهای لطیفشو شونه کنم دونه دونه
    بخونم ترانه مهر و وفا عاشقونه
    بکنم زمزمه وقتی سر رو شونم می ذاره
    عزیزت دوست داره بدون واست جون می گذاره

  • گلبهار :

    فراق یار

    مینویسم از دلــــــــم شایـــــــد که دل شادان کند

    یاد رویت مرهمی بــــــر آن غـــــــم هجران کند

    مینویسم تا کـــــــــه جمله هـر کـــدام از عاشقان

    بشنوند و خوانــدن آن چشمشان گـــــــــریان کند

    هـــــــــر زمان امید دارم بــــــر وصالت میرسم

    غافل از آنـــــــــم فراقت این دلـــــــــم نالان کند

    ترسم این عمــــر از غمت روزی به پایانش رسد

    آرزوی وصل تـــــــو چشم مرا حیـــــــران کند

    من که عمـــری عشق را بیهوده می انـــــگاشتم

    فاش گویم کاین تــــــــــــواند درد من درمان کند

    ماهروی خوب من در دل غــــــــم عشق تو بود

    شاید آن روزی کــــه بیند دیــــــــده ام تابان کند

    گــــــرچه میدانم به مشتاقی رویت مانـــــــده ام

    می رسد موعود دیـــــــــــدارت سرم سامان کند

    کاش میشد زنــــــــــدگی اینقدر تلخی ها نداشت

    تا تواند دل غــــــــــم هجر تــــــــو را پنهان کند

    حسرت دیــــــــــدار رویت روز تا شب طی شود

    هر سحر ساعی بــــــــــدان جان در بر جانان کند

    شاعر:مسعود مسجدی

  • sara :

    گره در کار من افتاده گره در گره ها

    چیست این فلسفه ، این فلسفه خاطره ها

    تازه فهمیده ام این بغض گلو مانده عشق

    چه بلا ها که نیاورده سر خر خره ها

    همه شهر به دور سر من می چرخد

    چه کشیدند از این در به دری فرفره ها

    بال و پر داری و بی بال و پری می کشدم

    آسمان سهم تو و سهم من این پنجره ها

    گرچه غمگینم از آغاز جدایی اما…
    شادم از این که جدا شد سره از ناسره ها
    عمران میری

  • گلبهار :

    روزها رفتند و من دیگر ، خود نمیدانم کدامینم
    آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم ؟
    بگذرم گر از سر پیمان ، میکشد این غم دگر بارم
    می نشینم شاید او آید ، عاقبت روزی به دیدارم
    (فروغ فرخزاد)
    (اس ام اس خور)

  • گلبهار :

    وانمود کردم به همه / که خیلی سخت نبود غمت /رفتنو دل بریدنت
    وانمود کردم به همه / که دیگه اشتیاقی نیست / واسه دوباره دیدنت!
    یه جور نشون دادم که نه / یه اتفاق عادی بود
    همون دوتا درد دلم / واسه خودش زیادی بود
    یه جوری گفتم که همه / بهم میگن بی عاطفه
    میگن که حرف امروزت / با دیروزت مخالفه
    اما شبا یواشکی / وقتی که هیشکی نیست پیشم
    گوشیمو روشن میکنم / به عکس تو خیره میشم
    دیگه منم و غربت / اشکای بی امونه من
    به کی بگم دیوونتم / به کی بگم تنگه دلم
    اما شبا یواشکی / وقتی که هیشکی نیست پیشم
    گوشیمو روشن میکنم / به عکس تو خیره میشم
    دیگه منم و غربت / اشکای بی امون من
    به کی بگم ، دیوونتم / به کی بگم تنگه دلم
    به کی بگم، به کی بگم ، تنگ دلم
    مدتیه عوض شدم / انگار یه آدم دیگم
    هرکی میپرسه یادشی / دارم بهش دروغ میگم
    دلم نمیخواد هیچکسی / چیزی بدونه از غمم
    همین غرور لعنتی / تو رو جدا کرده ازم
    هیشکی خبر نداره از / دقیقه های غربتم
    اینجوری وانمود شده / که بی تو خیلی راحتم

  • مهدیه :

    با اجازه چند متن کپی کردم

    • کافه تنهایی :

      درود
      متن های کافه رو می تونید کپی کنید ولی متن کاربران رو به این دلیل که منبع مشخص ندارد مسئولیتش با خودتونه.


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید