چندی است احساس تو را به تماشا نشسته ام
عشق
مهربانی…
محبت را در عمق وجودت یافته ام
و دل زلال خود را
که تارو پودش همه به عشق تو بر هم تنیده اند و زیر بنایش را محبت تو بر دوش کشیده
به پاکی یک گل سرخ تقدیمت کرده ام
اما نگاهت…
هنوز برق نگاه نافذت
که ریشه ی دلم را به اتش می کشد
بر من روشن نیست
مفهوم نگاهت
مفهوم زندگانی من است
مرا به زندگی برگردان
ای تمنای حضور
دوستت دارم
بسیار
هنوز…..
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
بند ِ دل ِ من
به لبخندهای تو بند است
برای دوست داشتنت اما
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم!
از شعبده باز هم کاری ساخته نیست
گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو
گیرم با دستهایی به پهلو باز
که معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا برای بغل کردن تو
تمام طناب را راه بروم و نیفتم
یا گیرم این لبخند لعنتی ات
سوژه ی معروف ترین نقاش قرن بعد شود
با این ها
چیزی از قد تنهایی های من
آب نمی رود عزیزم
و هنوز
شب ها
روی شعرها غلت می زنم !
مهدیه لطیفی
خدایـــــا
این بند دل آدم کجاست؟؟؟
که گاهی با یک
اسم….
نگاه…
با حضور یک نفر…
و با یک لبخند پاره میشود
آدمـــا نمیـــدونن بعضـــــــی وقتهــــا
خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی :
” نــــذار برمـ ”
یعنی بــرمـ گــــردون
سفــــت بغلمـ کـــن
ســـــرمو بچـــــسبـــون به سینــه ات و
بگــــــو :
بیخــــــود کــردی میگی خداحافـــــظ
مگـــــه میـــذارمـ بــــری؟!!
مــــــگه الکیــــــــه ؟
چندی است احساس تو را به تماشا نشسته ام
عشق
مهربانی…
محبت را در عمق وجودت یافته ام
و دل زلال خود را
که تارو پودش همه به عشق تو بر هم تنیده اند و زیر بنایش را محبت تو بر دوش کشیده
به پاکی یک گل سرخ تقدیمت کرده ام
اما نگاهت…
هنوز برق نگاه نافذت
که ریشه ی دلم را به اتش می کشد
بر من روشن نیست
مفهوم نگاهت
مفهوم زندگانی من است
مرا به زندگی برگردان
ای تمنای حضور
دوستت دارم
بسیار
هنوز…..