چیزی در تو
مرا به دلدادگی می برد
آن سان که گل ها
با کمند عطرها
پروانه ها را به دام می کشند
چیزی در تو
مرا به احساس عاشقانه می برد
آن سان که برکه ها
ترانه رنگین کمان ها را
با لحن لالائی
برای ماه می خوانند
چیزی در تو
مرا به جاهایی می برد
که هرگز نرفته ام
به سلام اولین گل سرخ
به حضور سبز دستانت
به آغوش اولین شب عشق
که پر از ناز نیاز بوسه است
چیزی در تو
دنیا را خالی می کند
تا تو تنها اوی من باشی !
برای لمس دستای لطیفت
من هر شب لحظه ها رو می شمارم
همه دلواپسی هام مال اینه
ازت خاطره خوبی ندارم
کمی زوده بری آسوده باشی
بدون من و یاد چشم خیسم
کمی زوده بخوای از من جدا شی
نرو با رفتنت دیونه می شم
کمی زوده بفهمی
یکی حس می کنه تو مهربونی
یکی حس می کنه تو کل دنیا
تویی که درد اونو خوب می فهمی
برو ولی بدون هنوز شکستن
برای دل من یه کمی زوده
به یاد اون همه خاطره هامون
که توش خاطره خوبی نبوده
کمی زوده بری آسوده باشی
بدون من و یاد چشم خیسم
کمی زوده بخوای از من جدا شی
نرو با رفتنت دیونه می شم
یادم نیست
طلوع اولین گل سرخ بود
یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!
که پروانه ها
تو را در من سرودند
یادم نیست
اولین شعرم را برای تو
که باران کجا می خواند
و پنجره ها فهمیدند
یادم نیست
کدام شب بو
از خواب عطر تو پرید
که سیب ها دانستند
یادم نیست
با جنون کدامین بید
نیمکت ها را برای تو چیدند
یادم نیست
من تو را کی دیده ام
در ملاقات های شکسته
که من همیشه بوده ام
و تو همیشه نیامدی
یادم نیست
ای عشق ناشناس
کدام گریه تو را
رو به روی من نشاند
که دست هیچ خیالی
جرأت نمی کند
از گونه های عاشقم
تو را پاک کند
و می اندیشم
از کی تو را خواسته ام ؟!
و من یادم نیست !
بسیار زیبا بود کافه جون لذت بردم
صـدای تـپـش قلبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مـن نـیـسـتــــ این
صـدای بــی خـیـال دویـدن تـوسـتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ڪہ بــی مـحـابـا در سـیـنـہ امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پـرسـہ می زنی
بی انـصافــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تـو را بــــــــــــــــــــــــــــــــــخــــدا
ڪـمی آرامـتـر گـامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بـردار
مـگـر نـمی دانی آنـجـا ڪہ تـو جـولان می دهی
دیـواره هـایـش نـازڪـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شـده انـد
شـڪـنـنـده تـر از هـمـیـشـہ….!
با غروب این دل گرفته مرا
می رساند به دامن دریا
می روم گوش می دهم به سکوت
چه شگفت است این همیشه صدا
لحظه هایی که در فلق گم شدم
با شفق باز می شود پیدا
چه غروری چه سرشکن سنگی
موجکوب است یا خیال شما
دل خورشید هم به حالم سوخت
سرخ تر از همیشه گفت : بیا
می شد اینجا نباشم اینک ‚ آه
بی تو موجم نمی برد زینجا
راستی گر شبی نباشم من
چه غریب است ساحل تنها
من و این مرغهای سرگردان
پرسه ها می زنیم تا فردا
تازه شعری سروده ام از تو
غزلی چون خود شما زیبا
تو که گوشت بر این دقایق نیست
باز هم ذوق گوش ماهی ها
سوال کرده ام از تمام جاده های پشت سرم
که تا کدام کجا ،دوری از تو را ببرم
خودت بگو که به بال و پرم توان شده ای
کجاست خط به پایان رسیدن سفرم ؟
چه حیرت است !که حس میکنم جوان ترم و
شناسنامه نشان می دهد که پیر ترم
دلیل من
-به نشانی –
نمک دوباره بپاش
به زخم زخم حسودان گنگ دور و برم
دو بیتی و غزل و قطعه ئو قصیده که نه
شده است مثنوی غربت آخرین اثرم
صدایم کن که به آنی سفر تمام شود
و بشنویم :تو را در همیشه منتظرم
ساده بگويم
نگاه زاده علاقه است
وقتی دو چشم روشن عشق
به تو نگاه میكند
تو ديگر از آن خود نيستی
كودك میشوی، جوان هستی و جوانی نمیكنی
رد میشوی، پير هستی، میمانی
هميشه در پی آن گمشدهای هستی
كه با تو هست و نيست
باز در پی آن علاقه پنهان
آن نگاه هميشه تازه هستی
از آن دو چشم روشن
عشق را
در غبار بیامان زمان،
جستجو میكنی
غافل از اينكه
او ديگر تكهای از تو شده است
سايهای خوش بر دل تو
گوشه گوشه اين خراب
سرشار از عطر نگاه توست،
عزيز
محمد علی بهمنی
دور از تو
رودی کوچکم
قفل اسکله را می بوسم
توقع دریایی ندارم.
دور از تو
فواره ی بی قرارم
پرپر می زنم
که از آسمان تهی
به خانه ی اولم برگردم.
شمس لنگرودی
آسان است برای من
که خیابانها را تا کنم و در چمدانی بگذارم
که صدای باران را، به جز تو کسی نشنود
به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه من آورد
آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم
و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود
آسان است که چهچه گنجشک را ببافم و پیراهن خوابت کنم
آسان است برای من به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه اولش برگردد
برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم
و دل صخره را بشکافم
آسان است نا ممکنها را ممکن شوم
و زمین در گوشم بگوید بس کن رفیق
اما آسان نیست که معنی مرگ را بدانم
وقتی تو به زندگی آری گفته ای
شمس لنگرودی
دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.
نه دیوار،
نه در،
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
نه پایی که در نوردد مرزهایم،
نه قلبی که بشکند سکوتم،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
نه روحی که آویزانم شود.
من باشم و
تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست !
======================
بسیار عالی ممنون
سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
” فریدون مشیری”
بسی گفتند دل از عشق برگیر!
که نیرنگ است و افسون است و جادوست
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که این زهر است …. ولیکن نوشداروست..!
ما که راضی هستیم
ساعتِ چهار بود یا کمتر
پارک ساعی کنار طوطیها
تا رسیدم نگاه کردم،
و… دیدمت ایستاده ای آنجا
با همان چشمها و لبخندی
که فقط عکس بود تا آن روز
با همان چشمها که مجنون را
میکند عاشق خودش لیلا
آه! چشمم به روسریت افتاد…
آه! چشمم به چهره ات بانو…
ماه، رنگین کمان سرش کرده…
چهره، زیبا و روسری، زیبا
من دو ساعت قدم زدم با تو
تو دو ساعت قدم زدی با من
تو دو ساعت شنیده ای شاید
هیچ چیزی نگفته ام امّا
من دو ساعت مقدّمه چیدم
تا بگویم که دوسـ…
شِش شد! وای!
رفع زحمت کنم اگر بشود
حرف ناگفته ای نماند آقا؟!
راستش را … الو؟ بله؟ جانم؟…
من شما را…
پیامک آمد باز
آه! لعنت به زنگ بی مورد
یا به هر چه پیامک بیجا
کاش میشد که…
بگذریم اصلاً!…
کاش میشد… نمیشود گفتش
حرفهایم دوباره ناقص ماند…
دوستت…
لا اله الّا اللا…
قشنگ بود
ممنون…
من و تو دو تا پرنده…تو قفس زندونی بودیم
جای پَر زدن نداشتیم…ولی آسمونی بودیم
ابر و بارونو می دیدیم…اما دنیامون قفس بود
چشم به دوردستا نداشتیم…همینم واسه ما بس بود
اما یک روز اونایی که…ما رو با هم دوست نداشتن
تو رو پَر دادن و جاتَم…یه دونه آینه گذاشتن
منِ خوش باورِ ساده…فکر می کردم رو به رومی
گاهی اشتباه می کردم…من کدومم تو کدومی
با تو زندگی می کردم…قفسِ تَنگ و سیاهو
عشق تو از خاطرم برد…عشقِ پَر زدن تا ماهو
اما یک روز بادِ وحشی…رویاهامو با خودش برد
قفس افتاد و شکست و…آینه افتاد و ترَک خورد
تازه فهمیدم دروغ بود…دنیایی که ساخته بودم
دردم از اینه که عمری…خودمو نشناخته بودم
تو تو آسمونا بودی…با پرنده های آزاد
منِ تن خسته رو حتی…یه دفعه یادت نیفتاد
حالا این قفس شکسته راه آسمون شده باز
اما تو قفس نشستم ، دیگه یادم رفته پرواز
:cry: :cry: :cry: :cry: :cry: :cry:
تمام سال من بی تو
پر از سوز زمستونه
صدای خنده رو هیچکس
نمیشنوه از این خونه
تو رفتیو نگاه من
یه دریا دردو غم داره
یکی انگار توی سینم
گل یئس داره میکاره
بی تو قلب جهنم هم مثه خونه واسم سرده
با اون حالی که تو رفتی محاله بازی برگرده
دارم یخ میزنم بی تو
تا فرصت هست آخه برگرد
تو این سرمای تنهایی
نمیشه حفظ ظاهر کرد
جای خالی تو داره
همه دنیامو میگیره
بی تو آسون ترین کارا
واسم سخت و نفس گیره
بی تو همصحبت شبهام همین چاردونه دیواره
بیتو این سقف هم سقف نیست ازش دلتنگی میباره
:cry: :cry: :cry: :cry: :cry: :cry:
دو دریچه دو نگاه دو پنجره
دو رفیق دو همنشین دو حنجره
دو مسافر دو مسیر زندگی دو عزیز دو همدم همیشگی
با هم از غروب و سایه رد شدیم قصه ی عاشقی رو بلد شدیم
فکر می کردیم آخر قصه اینه جز خدا هیشکی ما رو نمی بینه
دو غریبه دو تا قلب در به در دو تا دلواپس این چشمای تر
دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین دوتا دور افتاده ی تنها نشین
عاقبت جدا شدن دستای ما گم شدیم تو غربت غریبه ها
آخر اون همه لبخند و سرود چشمای پر حسادته زمونه بود
دو غریبه دو تا قلب در به در دو تا دلواپس این چشمای تر
دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین دوتا دور افتاده ی تنها نشین
:cry: :cry: :cry: :cry: :cry: :cry:
سلام بر اهالی کافه وکافه چی..ببخشید اقای پشت صحنه تو جعبه ابزار کافه تون پیچ گوشتی واچار فرانسه هم یافت میشه؟؟ :D
:-P
جدی گفتما اگه اینا نداره پ چی داره به چه دردی میخوره؟به صورت غیر مستقیم خو پرسیدم که یعنی نمیفهمم چیه؟ :D ولی شما نفهمیدین ابروم رفت اینهمه توضیح دادم خو بگین
چیز خاصی نیست
این کلید محبوبیت سایت توسط گوگل هستش که در صورتی که اکانت gmail داشته باشی می تونی امتیاز بدی که کافه تنهایی داخل گوگل محبوب شه.
u) O-O :-| :-? :-
اینارو میخوای چیکار؟؟ O-O
کدوماروووووووو :D :D :D
آچار فرانسرو میگفتم :-D
هاااااااا اونو خواستم کاربردشو بدونم که نفهمیدم :-D
vaghean gol gofti
سلام خوش اومدین به کافه تنهایی وعیدتون هم مبارک
من همان شوق عجیبم ، همان لرزش دست
من همان وسوسه عشق تو و طعم شکست
من فراموش شده ی شهر و دیاری ملعون
شادی ناب مرا برد شبی عشق و جنون
من همان زائره کوچک شهر غم عشق
دامنم سوخت شبی آتش سوزنده
من همان ملعبه کوچک آن چرخ و فلک
دست بازیچه بازی بد تیر و فلک
من همان همنفس باد و خزان و شب هجر
ظلم هجران چه سبب بود امان از شب هجر
من همان همدم ظلمت ، تو همان همدم نور
کی شود کور کند چشم تورا روشن نور
من همان گمشده فریاد همان لمس سکوت
خوب دانم که برد عمر مرا دست حبوط
من پریشان شده دست تو و خواهش باد
مرگ بر هرچه پلیدی و تباهی و عناد
من و شیدایی و عشق بی سرانجام تو بس
به من از عشق بگو ، نه طعم کال یک هوس
قشنگههههههههههههههههههههههههههههههه
قربوووووووووووووونت مرسی
من تنهائیم را شعر می نویسم … !!!
ساكت و غمگين
او تنهایی اش را دود می کند … !!!
آرام و سبک
دیگری تنهایی اش را سکوت می کند … !!
سکوت
تو تنهایی ات را… !!!
روی برمیگردانی و اشکهایت را پاک می کنی
او تنهایی اش را آه … می کشد
خیس و سنگین
و ما تنهائی مان را در خود خفه می کنیم
باشد که روزی کسی دلتنگ
تنهایی مان شود
تا دیگر کسی احساس تنهایی نداشته باشد …!!
شبیه باران خورده ترین نقطۀ خیابان…
شبیه خودم…
در من نشسته ایی…
چه ساده لوح اند…
آنان که میپندارند…
عکس تو را…
به دیوارهای خانه ام آویخته ام…
و نمیدانند…
که من دیوارهای خانه ام را…
به عکس تو آویخته ام…
چه زیبا
کامنت های شما هم زیباست…
تنهایی ، خیابانی ست در من…
که هر شب…
به انتظار عبور تو…
بی عبور میماند…
ایستاده ام…
کنارِ خطوط بی کسی…
و میشمارم روزهای مانده را…
روزها گریزان از ازدحام…
در عبورند بی من…
و من از نفس افتاده ام…
بی حتی توانی…
برای رهایی از تنهایی…
دارم از دلتنگی میگم،حرف من از بی کسی نیست
اون تو قلبمه همیشه،انگاری پیشم کسی نیست
دارم از نامردی میگم،حرف من از عاشقی نیست
توی این دوره زمونه عاشق دلم کسی نیست
دیگه از دست زمونه بخدا خسته ی خستم
وقتی تو دیگه نباشی من همیشه دل شکستم
دیگه من موندم تو غربت با یه دنیا خاطراتت
من با این چشمای گریون تا همیشه چشم به راهت
دارم از نامردی میگم،حق من غصه و غم نیست
آه من میاد سراغت دیگه این دست خودم نیست
برو که اشکام حلالت،دل من هنوز میخوادت
نمیدونم که پس از من کی میشینه چشم به راهت
حرف آخرم عزیزم الهی تنها نمونی
الهی تو اوج غم هات لحظه ای بی کس نمونی
الهی یار جدیدت سر رو شونه هات بزاره
الهی تا دنیا دنیاست نره و تنهات نزاره …
دنبال من میگردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق میشود ساحل ندارد
مهدی فرجی
آینه های اتاقم به شوق در آغوش کشیدن تو قد کشیده اند…
حق دارند…
که تصویر منِ بی تو را…
هر بار پیرتر از پیش به رخم بکشند…
در فنجان قهوه ام…
تصویر مبهمی از “تو” بود…
نمیدانم…
“آمدن”…
تعبیرش کنم…
یا “رفتن”…
به احتمال شعرهای من…
تو می آیی…
اما…
به احتمال اشک هایم…
خواهی رفت…
جـــایــی بـایـــد باشــــد
غــیــر از ایــــن کـــنــج تـــنــهـــایـــی !
تــــا آدمــــ گــــاهـــی آنــــجـــا جــــان بــــدهــــــد !
مــثــــلا” آغـــــوش تـــــــو !
جـــــان مـــیـــدهد برای جـــــــان دادن.
چه کاغذها که سپیدی دلشان از نام تو سیاه شد…
از دل تنگی هایم
از احساسم
هزاران هزار صفحه سفید کاغذ سیاه شدند
کاغذها عاشق شدند
ولی تو..!
نبود تو
قصه نیست
حقیقت پاییز است
در حسرت و آه
نبود تو
تراژدی گام من است
به روی فرش زرد تنهایی
به گاه تنگ
نبود تو
حقیقت تلخ من است
در بیهمراهی بازدم احساس
میان چشمانداز عریان درختان
و پاییز
جام شوکران خواهد بود
برای من
در نبود تو
به تمنای حضور
رضا نیکخو
بی تو
همه نخل های همیشه بارور
همه حلقه های همیشه پر توان
همه سرزمین بی سایه ام
درد می کشد
بی تو
همه تاک های بیگانه
همه نامه های عاشقانه
درد می کشد
بی تو
همه چیز درد می کشد
همه ی «عشق»
همه ی «من» درد می کشد.
“تمنا عباسی”
غمگینم مث وقتی ک زن نمی سازه
مث وقتی که دوست می میره
مث وقتی که تیم میبازه
خیلی خوشکلند