سلام ای خواب …
ای رویا…
سلام ای آنکه با تو عشق شد پیدا
سلام ای آشنا،
ای مه…
سلام ای مونس شبها…
مرا با خود ببر زینجا
نمی دانی که چشمانت چه با من می کند هر شب ….
نمی دانی فریب چشم های تو طلسمم می کند دیوانه می سازد نگاهم را
ولی افسوس اینجا !
فاصله صدها هزاران راه را باید بپیماید
و من تنها ندارم طاقت رفتن
نگاهم کن بشو همراه من
اینجا بی تو تنهایم ….
و می گیرم سراغ چشم هایی را که یک شب آتشی افکند در جانم ….
ولی افسوس …
این آتش زبان شعر هایم را نمی داند
نشد همراه…
ندانست این دل تنها که یک دم هم زبانی را طلب دارد
نمی داند دل تنها پری رویان دیگر را
نمی داند اگر یک دم !
شبی !
تنها !
زبانم را بداند او
من آن شب را کنم تا صبح فردا روشن از مهتاب
و فردا روز آغاز است …
کــــــــــــــــافه چی ای فنجونه کپک زد عوضش کن بشورش لااقل تر تمیز شه افتاد؟ ما دلمون میخواد تو فنجون جدید شعر بنوشیم
کاش خوابت ،
کمی مرا می دید…
امشب ،
زود می خوابم…
باید باهم حرف بزنیم…
به یاد تنهایی ام افتادم که هیچکس سکوتش را نشکست “جز خیال تو”
خیالت تخت…
با این خوابی که من دارم و
چشمانی که تو ،
دنیا برای فراموش کردنت
کوتاه ست
گلت خشک شد ولی هرگز نمرده / زمان بوی تو رو از خونه برده
دلم خوش بود می آیی به خوابم / ولی چند ماهه که خوابم نبرده
.
نه خودش موند نه خاطره هاش …
تنها چیزی که مونده جای خالیشه !
(منبع :اس ام اس خور …..بچه ها این سایت توپیه تا دلتون بخواد اس ام اس همه جوره داره اونجا هم پاتوقمه برین یه نیگاه بندازین ضرر نداره ولی هیچ جا کافه مون نمیشه الکی نمیگما راست وحسینی میگم به جان اقای x قسم)
خبری از دل نیست
فکر کنم جایی گرفتار کسیست
تو نمیدانی چه کس با دل من سرگرم است؟؟
دیرزمانیست کزان بیخبرم
شاید آنکس که دلم را به غنیمت برده
من و تنهایی من را به عوض میخواهد!
بیا مثل مرغان آشفته هجرت کنیم / افق را به مهمانی پونه دعوت کنیم / بیا مثل پروانه های غریب نیاز / به مهتاب شب های “تنهایی” عادت کنیم
میخندم….
دیگر تب هم ندارم…
داغ هم نیستم…
دیگر به یاد تو هم نیستم….
سرد سرد شده ام….
کسی چه میداند شاید دق کرده ام
ویرانه ام…….
حتی جغدی هم در من آشیانه نمی سازد….
من می دانم …
دلم تا همیشه در وسط ترین …
نقطه ی زندگیت جا مانده است …
جایی بین خواستن و نخواستن …
جایی بین بودن و نبودن …
جایی بین رفتن و نرفتن …
جایی بین ……. این نقطه های خالی … ..
جا مانده ام…..!!
نمی نالم من دردم
نمی گریم من از حالم
ولیکن درد دارم اشک دارم من
دلم از غصه خون گشت و زبانم ساکت و خاموش
خداوندا کجا رفتی
چرا با من چنین کردی
خداوندا ببخشایم اگر نابندگی کردم
تو عفوم کن
تو شادم کن
خاطراتم همه از رنگ سياه
دل بيچارهء من غرق در اين شهر گناه
من نمي دانم چه آمد به سرم
يا چه شد آن همه شادي و كجا رفت خوشي
هرچه گشتم پي خوشبختي نديدم آنرا
زده بدبختي و غم با من و اين زندگي ام پيوندي
تا كدامين روز بايد سوختن
تا كدامين روز بايد ساختن
پس كجا رفت آن همه لطف و كرمت
اي خداوندا نگويم كفر كه اگر اين گونه است
يا مرا لال بگردان يا عمرم كوتاه
بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره
انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره
در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم
من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم
انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره
ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره
ای که در فصل خزان بینی مرا با پشت خم ،
این زمستان را مبین ، ما هم بهاری داشتیم
سلام هایی که بوی خداحافظی میدهند …
بودن هایی که هیچکدام خوشحال کننده نیستند …
و رفتن هایی که امید بازگشتی به آنها نداری …
همه اینها را که جمع میکنی به یک کلمه میرسی :
تنهایی !
فلسفه ی تنهایی را هرچقدر هم خوب ببافند ،
بی قواره بر تن آدم زار می زند …
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده
اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده
دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده
تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده
من روز خویش را/با آفتاب روی تو/کز مشرق خیال دمیدست/آغاز میکنم من با تو مینویسم و میخوانم/من با تو راه میروم و حرف میزنم/وز شوق این محال:که دستم به دست توست!/من/جای راه رفتن/پرواز میکنم!/آن لحظه ها که مات/در انزوای خویش/یا در میان جمع/خاموش مینشینم:موسیقی نگاه تو را گوش میکنم/گاهی میان مردم…/در ازدحام شهر/غیر از تو/هرچه هست فراموش میکنم.
فریدون مشیری
باز خواب تو را دیدم ؛“با همان خنده ی مهربان و زیباتر از گل سرخ تو” باز هم همان حس آرامش کنار تو بودن من را فرا گرفته است….می بینی چه قدر راحت به رویای تو قناعت کرده ام !نـگـــران نبــاش…خــوب مـی دانــم بـا حســرت نبـودنـت چگــونــه تـا کنــم فقـط بـرایــم بـنــویـس…هنــوز هــم لبـخنــد میــزنــی … ؟
دارم از تــو حــرف می زنــم امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو,به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن پریشــــانش…
تو دست نیافتنی ترین معشوق زمین باش! حتی دور از دستان من ولی باش…! اینجا میان شعرهای من دست کسی به تو نخواهد رسید…
سالها بعد یاد تو از خاطرم خواهد گذشت
و نخواهم دانست کجایی
اما آرزوی من برای خوشبختی تو، تو را درخواهد یافت
تو احساس خواهی کرد،اندکی شادتر و اندکی خوشبخت تری
و نخواهی دانست چرا..
یک روز چشم های تو مرا باخود خواهد برد نمی دانم به کجا ؟ شاید به تاریک ترین زاویه های تنهایی عالم، شاید به جائی که سکوت در فریاد خود می شکند و آوارهای مصیبت و دلتنگی اندام عشق را می خراشد….. اینجا چقدر سرد است.
امروز خلوته هااااااا
من هستم منتها وسط روز وسرشب رو سایلنتم نمیام چیزی بنویسم فقط نظاره گرم بنده ظهر که همه خوابن یا اخر شبا مث جغدا بیدارم ومیام اینجا چیزی بنوشم
دلم برای یک اتفاق تازه لک زده اما ، ا نـگـا ر . . . کـسـی , جـا یـی د سـت اتـفـاق ر ا گـر فـتـه ا سـت کـه نـیـفـتـد!
کدام راه است که پاي خسته را نشناسد
کدام کوچه خالي از خاطره است
و کدام دل هرگز نتپيده به شوق ديدار
بيا تا برايت بگويم از سختي انتظار
که چگونه …..
در ديدهاي باراني رنگ هذيان به خود ميگيرد…
بدون تو مدت هاست که دیگر خوش نمی گذرد
فقط می گذرد…
من
تو
او
ما
حتی بین ضمایر هم او بین ما فاصله انداخته !
ناگهانی اومدی …
من رو عاشق سرزمین وجودت کردی
درست …
لحظه ی ورودم
درها روبستی
حالا …
سالهاست
من و تنهایی
در آرزوی
سرزمینی دست نیافتنی هستیم ..
بیچاره احساساتم …
درهوای سرد بودنت
غریبانه و بی صدا
شکستند
و تنها
ردشان
قطره ای اشک
برگونه ای سرخ بود…
باورکن
این غرورنبود
که نذاشت
فریاد بزنم و بگم
عزیزم نرو ….من بی تو …
این عشق بود
که وقتی دید تو با او خوش تری
گفت بزار بره… این یعنی عاشق
بیـا آخرین شـاهکارت را بـیبین
مجسمـه ای با چـشمانی باز
خیره به دور دست
شاید شرق شاید غرب
مبهوت یک شکست،
مغلوب یک اتفاق
مصلوب یک عشق،
مفعول یک تاوان
خرده هایش را باد دارد مـی برد
و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته…
بیا آخرین شاهکارت را بیبین
مجسمه ای ساخته ای به نام (( مَـن ))
یک روزی هست که خدا چرتکه دستش می گیرد
و حساب و کتاب می کند
و آن روز تو باید تاوان آنچه با من کردی را بدهی
فقط
نمی دانم
تاوان دادن آن موقع تو
به چه درد من می خورد ….؟
تنهایی بد است
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
در شعر من چرخی بزن ای هد هد دیوانه ام
یاری کن اینک قلب را ای مستی بی باد ه ام
ما را به دریای جنون گه می کشی گه میروی
با من نکن ای جان من ! تو شمع ومن پروانه ام
در وادی بی صبر خویش هم تاز من زین مرگ باش
افسرده تر از من نگو ،دیدی ولی زندانی ام!
آخر شبی از درد خویش فکری کنم بر مرگ خویش!
خود را می آویزم به دار درمانده و شیدایی ام!
رفتی فلک بر کار خویش از یاد بردی یار خویش
دستی به دل داری و من ابری به دل بارانی ام
همصحبت دیوان شدی ای وای بر دنیای خویش
مردی کن و ما را ببخش همصحبتی پنهانی ام!
با ما نکردی تو جفا کشتی مرا تو در خفا
زین رسم را با خود ببر من زاده ی تنهایی ام!
سراینده : ب. خلیل زاده اقدم
تو را نه به دلم
ونه به ذهنم…
بلکه تو رابه چشمانم می سپارم ….
اینگونه است
که تمام نگاهایم
غریبانه می شوند….
تمام حرف هایم را به حراج گذاشته ام …
اگر قرار باشد قلب تو آن ها را نخرد
به کمترین بها
حراج میزنم تمام کلماتم را …
اینگونه است
که این روزها
شعرهایم بر سر زبان
هر بی سر و پایی جاری است …..
” تــــــــو … ”
یـــــــادگـار روزهــــــایـی هـسـتـــی ،
كــه نــه فـــرامـــــوش مـی شــونـد
و نـــه تـكــــــرار …
نمی دانم چه می خواهم خدا یا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
به جون خودم قبل از اینکه بیام نت ، داشتم این شعرو برا خودم میخوندم…
البته درست و حسابیم یادم نمیومدا…فقط اینش یادم بود:
نمی دانم چه میخواهم خدایا…به دنبال چه میگردم شب و روز
خیلی ممنون…مرسی…
قربان شما
البته این نوشته رو علیرضا ارسال کرده که متاسفانه خودش چند روزی نیستش.
کافه چی برو بذا باد بیاد داره از من تشکر میکنه دسترنج تلاش شبانه روزیمه که تو وب ها ی دیگرون سرک میکشم گناش مال منه بی اجازه برمیدارم من الان نفهمیدم شما چی گفتی مطمئنی داشتی جواب اقا عرفان میدادی من فکرکنم داشتی جواب منو تو پست جدید میدادی گیجی بخدااااااااا تو هم باید بشی مجنون ۲….تا کسی نفهمیده اصلاحش کن برو من به کسی نمیگم ببین اگه من نباشم چی میشه حیفففف قدر نمیدونی روزی میاد که دیگه خیلی دیره
خواهش میکنم..راستی اقا عرفان شمارو تو قسمت باهم ندیدم
قسمت باهم و دیدم ولی فک نکنم با اینجا زیاد فرقی کنه؟!…
اونجا موضوعات دسته بندی میشن بحث ازاد هس یعنی اگه اینجا زیادی حرف بزنی شاید شوت بشی (حالا مدیرو میگه من کی گفتم) ولی اونجا هرچی میخواهد دل تنگت به قول مدیر اینجا باهمیم اونجا باهم تریم
کی گفتم ؟؟؟
دلتنگی پیچیده نیست…
یک دل…
یک آسمان…
یک بغض…
و آرزوهای ترک خورده..!!
تنهایی قشنگترین و بی منت ترین حس دنیاست
چون برای داشتنش نیاز به هیچکس نداری.
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید
نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی،
بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب می کند!
ژان پل سارتر
تنهايي را ترجيح بده به تَنهايي که
روحـشان با ديـگريسـت.
تنهايي،
تقديرِ من نيست
ترجيحِ من است!
«جبران خليل جبران»
نفس نمی کشــــــــد هــــــــوا
قـــــــــدم نمی زند زمیـــــــن
سکـــــــــوت میکنـــــد غزل
بــــــــدون تـــــو یعنی همین …
درد من تنهايي ام نيست!
درد من اين است که
هر روز از خودم مى پرسم
مگر خودش مرا انتخاب نکرد؟!
ساقي و مطرب و مي جمله مهياست ولي
عيش بي يار مهيا نشود يار کجاست
ازین تک بیت شعرای ناب خیلی خوشم میاد…
ممنون…واقعا قشنگ بود…
………….
دل خون شد از امید و نشد یار یار من ای وای بر من و دل امیدوار من
لمس کن کلماتي ر اکه برايت مي نويسم …
تا بخواني و بفهمي چقدر جايت خاليست … تا بداني نبودنت آزارم مي دهد … لمس کن نوشته هايي را که لمس ناشدنيست و عريان … که از قلبم بر قلم و کاغذ مي چکد …
لمس کن گونه هايم را که خيس اشک است … لمس کن لحظه هايم را … تويي که مي داني من چگونه عاشقت هستم، لمس کن اين با تو نبودنها را.
غم ، حادثه ، تردید ، من و تنهایی
یک شیشه ی می لبالب و تنهایی
من مانده کنار جاده ی خاطره ها
با یک چمدان سوز و تب و تنهایی
تو نیستی و هراسی در دلم افتاده
حال مادر لالی را دارم که کودکش را در انبوه جمعیت گم کرده باشد . . .
به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي
قانون تو تنهايي من است و تنهايي من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگيست و اين سرنوشت سادگيست.
چه قانون عجيبي! چه ارمغان نجيبي و چه سرنوشت تلخ و غريبي!
که هر بار ستاره هاي زندگيت را با دستهاي خود راهي آسمان پر ستاره کني
و خود در تنهايي و سکوت با چشمهاي خيس از غرور پيوند ستاره ها را به نظاره نشيني
و خاموش و بي صدا به شادي ستاره هاي از تو گشته جدا دل خوش کني
و باز هم تو بماني و تنهايي و دوري…
باز تو ای کلید پاسخ دادن رو خوردی اخه مگه تو گشنه ای؟ اقا پشت صحنه همو موقع که جواب سارایی رو دادیااااااااااااا یادته من تا ته قضیه رو واسه خودم برداشت ازاد کردم واسه همین میگممممممممممم اتدونست اندرستند اتفهمی ادونی چه اگم ؟هاااااااااا فهمیدی چی گفتم
منظورتو نگرفتم…
خخخخخخخخخ اشکال نداره چیز مهمی نبود
چه سخت است ، تشییع عشق
بر روی شانه های فراموشی و دل
سپردن به قبرستان جدایی وقتی میدانی
پنج شنبه ای نیست تا رهگذری بر بی کسی ات
فاتحه ای بخواند !
شب نامه ای دیگر
شایدهزارمین
اندوهی مدام
یک اضطراب سرد
اینجا نشسته ای دراین خیال سرد
و بازم می خوام ازگرمای تنت بنویسم که اکنون سهم دیگران است
سانسورمیکنم باز این نوشته را..!!
فقط می نویسم..
”هی داد رفته ای”
”هی داد رفته ای”
من اگه خدا بودم: . . .
یه بار دیگه تموم بنده هام رو میشمردم ببینم که یه وقت یکیشون تنها نمونده باشه
و هوای دو نفره ها رو اونقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم!
حسین پناهی
هیچ زنی نمیتواند بدون احساسات زندگی کند…..
اگر بتواند که زن نیست