ما بدهکاریم به یکدیگر ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

ما بدهکاریم به یکدیگر …

ما بدهکاریم به یکدیگر
دلم ابریست..
در هوای رنگین کمان کودکی
برای رنگ بازی هایش!

یکدیگر را رنگی میکردیم
اما هرگز
کسی را رنگ نمیکردیم!
ما بدهکاریم
به یکدیگر
و به تمام ” دوستت دارم ” های نا گفته ای
که پشت دیوار غرورمان ماندند
و ما آنها را بلعیدیم
تا نشان دهیم منطقی وبی نیاز هستیم…

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1032
برچسب ها : , , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • نیلوفر :

    دو كبوتر در اوج،
    بال در بال گذر مي كردند .

    دو صنوبر در باغ،
    سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلي مي خواندند .
    مرغ دريائي، با جفت خود، از ساحل دور
    رو نهادند به دروازه نور …

    چمن خاطر من نيز ز جان مايه عشق،
    در سرا پرده دل
    غنچه اي مي پرورد،
    – هديه اي مي آورد –
    برگ هايش كم كم باز شدند !
    برگ ها باز شدند :
    ـ « … يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش !
    با شكوفائي خورشيد و ،
    گل افشاني لبخند تو،
    آراستمش !
    تار و پودش را از خوبي و مهر،
    خوشتر از تافته ياس و سحربافته ام :
    (( دوستت دارم )) را
    من دلاويز ترين شعر جهان يافته ام !
    ***
    اين گل سرخ من است !
    دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،
    كه بري خانه دشمن !
    كه فشاني بر دوست !
    راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !

    در دل مردم عالم، به خدا،
    نور خواهد پاشيد،
    روح خواهد بخشيد . »

    تو هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !
    اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،
    نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !
    « دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !
    « دوستت دارم » را با من بسيار بگو

  • ارام :

    باران که بیاید
    از دست چترها کاری ساخته نیست
    ما اتفاقی هستیم
    که افتاده ایم…

  • ارام :

    ما سلام هایی به هم بدهکاریم
    که ادامه ی هر کدامشان
    می توانست رمانی شود
    یا دیوانی

    و بعید است…
    سلام هایی که از خیرشان گذشتیم
    از ما بگذرند

    لااقل رد که می شوی
    بی هوا بگو
    دوستت داشتم
    و تا برگشتم
    لابه لای جمعیت
    گم شده باش
    مهدی لطیفی

  • ارام :

    من آنقدر دیوانه ام
    که وقتی دورم می زنی
    باز نگران توام،
    سرت گیج نرود…

  • ارام :

    در کودکی…
    در کدام بازی،راهت ندادند،
    که امروز،انقدر دیوانه وار
    تشنه ی بازی کردن با آدم هایی؟

  • حمزه :

    به هر دری که زدم سری شکسته شد

    به هرجا که سر زدم دری بسته شد

    نه دگر در زنم به سر نه دگر سر زنم به دری

    که روح در به درم از سر و در زدن خسته شد…


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید