به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه
به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پُر عشق ایستاده
سلامی دوباره خواهم داد
يه روزي زير گنبد نيلي بود يه گلدون تنهای تنها
خالي بود جای گل توی قلبش لونه داشت تو سينش غم دنيا
حالا غصه و غم ديگه رفته بازم اومده عطر بهارون
چونکه غنچه پاکی نشسته ميون دل تنهای گلدون
گل من گل من
تويی جلوه ی پاک بهارون
گل من گل من
منم گلدون و تو گل گلدون
گل من تو قلبم شده غنچه عشق تو مهمون
گل من
نکنه که تو چيک چيک بارون
توي رقص نسيم و درختا
با ترانه شاد قناری
دل تو بشه تنگ واسه دشتا
مثل تو واسه اين دل خستم ديگه مونسي پيدا نميشه
بگو می مونه گل پيش گلدون بگو مال مني تو هميشه
وقتي غنچه عشق تو واشد
تو سينم گل ناز تو جا شد
ريشه کردی تو اين دل تنهام
عشق تو با دلم آشنا شد
وقتی پرتو روشن خورشید
روی برگای سبز تو تابید
غصه رفت ديگه از دل گلدون
عطر تو توی گلخونه پيچيد
گل من گل من
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا
التفاتی به اسیران بلا نیست ترا
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا
فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود
جان من اینهمه بی باک نمییابد بود
همچو گل چند به روی همه خندان باشی
همره غیر به گلگشت گلستان باشی
هر زمان با دگری دست و گریبان باشی
زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع با جمع نباشند و پریشان باشی
یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد
به جفا سازد و سد جور برای تو کشد
شب به کاشانهٔ اغیار نمیباید بود
غیر را شمع شب تار نمیباید بود
همه جا با همه کس یار نمیباید بود
یار اغیار دلآزار نمیباید بود
تشنهٔ خون من زار نمیباید بود
تا به این مرتبه خونخوار نمیباید بود…..
(قسمتی از شعر وحشی بافقی)
درسی تکان دهنده از بودا
می گویند بودا هر گاه با بی احترامی یا بد رفتاری کسی مواجه… میشده…از او تشکر می کرده است! وقتی علت را می پرسیدند.. بودا می گفته است: زندگی آینه ای است که ما خود را در آن می بینیم. نوع رفتار دیگران با ما نشانه وجود منشاء آن نوع رفتار در خود ماست که بعنوان همسان جذب شده است. و بدینگونه می توان عیوب خود را یافت. اگر مخالفان خود را به پای چوبهی اعدام می کشانی ! بدان صاحب عقلی هستی بسان طناب . و اگر مخالفان خود را به زندان می فرستی! بدان صاحب عقلی هستی بسان قفس . و اگر با مخالفان خود به جنگ درمی افتی! بدان صاحب عقلی هستی بسان چاقو . و اما اگر با مخالفان خود به بحث و گفتگو می پردازی و آنها را متقاعد می سازی و به سخنان حق آنها قناعت می کنی! بدان صاحب عقلی هستی بسان عقل
گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر
زین گرفتار قفس ای گل گلشن یاد آر
زان که یک عمر به پاداش وفاداری برد
لاله حسرت ازین باغ به دامن یادآر
هر زمان برق نگاهت زند آتش به دلی
ای گل ناز ازین سوخته خرمن یادآر
چون هلالم سر شوریده به زانوی غم است
از شب تار من ای کوکب روشن یادآر
ای که بی لاله ی داغ تو بهارم نشکفت
گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر
محمدرضا شفیعی کدکنی
تو در آغوش گرم خدایی
غم و غصه را رها کن ،جوری غمگین و گرفته ای که گویی دنیا برای تو به آخر رسیده ؛هیچ غم و غصه ای نمی تواند برای همیشه در وجود نازنین تو خانه کند ،باید نگرش و دید خود را به مسئله ای که باعث اندوه و غمت شده عوض کنی ،برای پرت کردن حواست از موضوع می توانی به بهترین روزهای خوش و شادی که در گذشته داشتی فکر کنی و خودت را قانع کنی که اکنون هم می توانی به آن شادی و احساس شعف برسی ؛آری حس غم و شادی از جنس احساس و گذرا هستند ،باید از درون آنقدر قوی و نیرومند باشی که شادیها باعث غرور و غمها باعث بی تابی و یاس در تو نشود،شادی حق توست ،چهره تو با لبخند زیباتر و جذاب تر می شود ؛چهره عبوس و غمزده ات را کمی باز کن و لبخند بزن تا ناخودآگاه شادی مهمان خانه ات شود ؛آنقدر باید ایمانت قوی و محکم باشد که حوادث و اتفاقات بیرونی نتوانند آرامش و شادی درونی تو را تحت تاثیر قرار دهند ،ودر غمها و ناراحتیها این را بدانی که تنها نیستی و کسی هست که به تو نگاه می کند و هوای تو را دارد و به تو از همه آنهایی که می شناسی نزدیکتر است ؛آری آسوده و آرام باش که تو در آغوش گرم خدایی
از ارتفاع نیازم سقوط می کنم آخر
چه انتقام عجیبی گرفتم از تنم آخر
به دشنه ای که تو دادی به دستم از سر کینه
میان دل که تو باشی ولی نمی زنم آخر
بلور اشک سپیدم امانتی که تو دادی
امین خاطره هایت بدان منم منم آخر
شکسته ای من و جانم دلم غرور نهانم
ولی نه عهد مقدس به کینه بشکنم آخر
احمد پروین
شوق پرکشیدن است در سرم قبول کن
دلشکستهام اگر نمیپرم قبول کن
این که دور دور باشم از تو و نبینمت
جا نمیشود به حجم باورم، قبول کن
گاه، پر زدن در آسمان شعرهات را
از من، از منی که یک کبوترم قبول کن
در اتاق رازهای تو سرک نمیکشم
بیش از آنچه خواستی نمیپرم، قبول کن
قدر یک قفس که خلوتت به هم نمیخورد
گاه نامه میبرم میآورم، قبول کن
گفتهای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بیتو من نه عاشقم، نه شاعرم، قبول کن
آب …
وقتی آب این قدر گذشته از سرم
من نمیتوانم از تو بگذرم، قبول کن
( از سایت سایه مهتاب)
گیرم همه جای جهان جهنم!گیرم دست های زمین بی بذر وبی خنده گیرم چنته ی زمان بی عشق وبی “هر چه تو می گویی” اصلا!کافی بود کمی فقط کمی پنجره را باز کنی…!زندگی از پنجره های بسته رد نمی شود! “مهدیه لطیفی”
خوشبختي
اگر خوشبختي را براي يك ساعت مي خواهيد
چرت بزيد…..
اگر خوشبختي را براي يك روز مي خواهيد
به پيك نيك برويد…
اگر خوشبختي را براي يك هفته مي خواهي
به تعطيلات برويد..
اگر خوشبختي را براي يك ماه مي خواهيد
ازدواج كنيد..
اگر خوشبختي را براي يك سال مي خواهيد
ثروت به ارث ببريد..
اگر خوشبختي را براي يك عمر مي خواهيد
ياد بگيريد، كاري را كه انجام مي دهيد، دوست داشته باشيد