مي روم اما بدان! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

مي روم اما بدان!

تنهایی - alone
مي روم اما بدان يک سنگ هم خواهد شکست

آنچنان که تارو پود قلب من از هم گسست

مي روم با زخم هايي مانده از يک سال سرد

آن همه برفي که آمد آشيانم را شکست

مي روم اما نگويي بي وفا بود و نماند

از هجوم سايه ها ديگر نگاهم خسته است

راستي : يادت بماند از گناه چشم تو

تاول غربت به روي باغ احساسم نشست

طرح ويران کردنم اما عجيب و ساده بود

روي جلد خاطراتم دست طوفان نقش بست

بازدید : 3931
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • فرشته :

    نمـــــیـدانــــی ،

    چه دردی دارد !

    وقـــتـی ..

    حــــالـم ..

    در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …!

  • فرشته :

    چه زیبا بود اگر یک دم ،نگاهم را تو می دیدی
    ز خلوتگاه احساسم، غمم را زود می چیدی
    چه زیبا بود اگر با هم، رفیق عشق می بودیم
    و می گفتیم تا دنیاست، کنار عشق خشنودیم
    چه زیبا بود یک لحظه، بگویم عاشقت هستم
    و دستانت پر از امید، بیارامند در دستم
    چه زیبا بود ،اما حیف که من تنها پریشانم
    و می دانم که می دانی، و میدانی که میدانم

  • فرشته :

    وقتی دلت میگیرد …

    جلوی آیینه می ایستی …

    رژ میزنی… کمی عـــــــطر…

    نیش خندی میزنی به خودت…

    به دلتنگی هایی که برایشان نقاب میدوزی …

    لباس رنگی ات را میپوشی ..

    موهایت را می بندی ..

    چند دانه ای مروارید به بغض هایت میآویزی …

    در آخر آنــــــــــــــقدر زیــــــــبا میشوی که همه شک میکنند

    **دلتنگترین زن دنیایی**

  • erfan :

    اگر نفس هم از این پس به من امان بدهد
    و یا ستاره به شب نور بی کران بدهد

    ولی بدان که محال است بعد رفتن تو
    زمانه روی خوشش را به من نشان بدهد

    کجای قسمت من این نوشته شد که خدا
    هر آنچه خواسته بودم به دیگران بدهد

    نمی شود که جهان بر خلاف عادت خود
    به آنکه بال نداده ست، آسمان بدهد؟

    روا نبود ببینی که کورم و دستت
    مسیر را به کس دیگری نشان بدهد

    هنوز چشم به راهم مگر به معجزه ای
    لبت دوباره به این خاک مرده جان بدهد… :flr

  • نادیا :

    روزي ميرسد
    كه دلت براي هيچكس
    به اندازه من تنگ
    نخواهد شد
    براي نگاه كردنم ،
    خنديدنم،اذيت كردنم و…
    براي تمام لحظاتي
    كه در كنارم داشتي
    روزي خواهد رسيد كه
    در حسرت تكرار دوباره ي من
    خواهي بود
    ميدانم روزي كه
    نباشم هيچكس تكرار من نخواهد شد…

  • نادیا :

    کَـــــر شدم !!!
    چقدر نوشته های اینجا بلند گریه می کنند !
    انگار تقصیر هم ندارند … !
    انگار زیاد منتظر ماندند ،
    و شاید حدیث بی قراریست
    و یا …
    عاشقانه هایی که نوشتن ندارد…
    و من …
    هنوز رويا مي بافم…

  • نادیا :

    خواستن ؛ همیشه توانستن نیست …. !
    گاهی خواستن ؛
    داغ بزرگی است که تا ابد بر دلت می ماند … !!!
    شاید…
    وقت آن رسیده که کمی…
    به خودمان اهمیت بدهیم…
    وگرنه لا به لای زندگی از بین می رویم.
    و هیچ کس هم نمی فهمد…

  • نادیا :

    گاهی اوقات به یکی نیاز داری…
    که وقتی ناراحتی
    بیاد پیشت بشینه و سعی کنه خوشحالت کنه…
    یکی که وقتی
    داری گریه میکنی اونم گریش بگیره…
    وقتی حالت خوب نیست آروم و قرار نداشته باشه..
    بهش نیاز داری ولی نیست !
    نباید سرزنشش بکنی…
    به این فکر کن که….
    یکی دیگه هم بهش نیاز داشته !
    شاید بیشتر از تو…

  • نادیا :

    سر انجام یک عشق نافرجام :
    یکی بود……یکی نابود….
    رفت و دیگر ندارمش
    تقصیر خودم بود
    ته این همه شعر که برایش نوشتم
    نقطه نگذاشتم…..

  • نادیا :

    گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که
    خودت انگشت به دهان می مانی…
    گاهی دلتنگی هایی داری که
    فقط باید فریادشان بزنی
    اما سکوت می کنی …
    گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات…
    گاهی دلت نمی خواهد
    دیروز را به یاد بیاوری
    انگیزه ای برای فردا نداری
    و حال هم که…
    گاهی فقط دلت میخواهد
    زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری
    و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای…!
    که می شناسی بنشینی و”فقط” نگاه کنی…
    گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود…
    گاهی دلگیری…شاید از خودت…

  • نادیا :

    میگویند یک روزی هست ..
    که چرتکـه دست میگیرند و حساب و کتاب میکنند …
    و آن روز تـــو باید تــــاوان آن چه با من کردی را بدهی!
    فقط نمیدانم ….
    تاوان دادن آن موقع تـــو ، به چه درد من میخورد!؟!…

  • نادیا :

    گاهی در فرا سوی این لحظات از خود میپرسم،
    با خود چه کردی؟!!!
    که همچون باران میباری.. همچون باد گریزانی..
    و همچون تاریکی در هراسی
    حتی چشمانت را در کلبه ی وجودش نیافتی
    تو خود، او بودی و او تو نبود…
    چه بد کردیم به خود…
    هر چیز زمانی دارد
    نفس هم که باشی
    دیر برسی
    من رفته ام . . .

  • نادیا :

    خوب به چشمهایش نگاه کنید …
    از نزدیک!
    دستانش را بگیرید!
    آنقدر نزدیکش باشید که
    گرمای نفس هایش را حس کنید!
    خوب عطرش را بو بکشید!
    موقع بوسیدنش از ته دل ببوسیدش…
    از ته دل ببوییدش …
    از ته دل لمسش کنید!
    از ته دل نگاهش کنید …
    از ته دل صدایش کنید!
    از تمام لحظات با هم بودن نهایت استفاده را بکنید!
    روزی می رود …
    و حسرت همه ی اینهایی که گفتم در دلتان می ماند…

  • نادیا :

    خسته ام از تظاهر به ایستادگی
    از پنهان کردن زخم هایم
    زور که نیست !
    دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و
    با لبخندی مسخره وانمود کنم
    همه چیز رو به راه است….!
    اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم
    میخواهم لج کنم ،
    با خودم ،
    با تو ، با همه ی دنیا…!
    چقدر بگویم
    فردا روز دیگریست
    و امروز بیاید و مثل هر روز باشی….؟؟!
    خسته ام ….
    از تو …. از خودم….از همه ی زندگی …..
    میخواهم بکشم کنار !
    از تو …
    از خودم….. از همه ی زندگی …

  • نادیا :

    قرار نبود عاشقت باشم , اما…
    گاهی همینجوری است
    گوش می‌دهی، نگاه میکنی، دلت می‌ریزد …
    و دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست , هیچ کارش نمیتوانی بکنی…
    دوست داری زُل بزنی به یک گوشه , فرو بروی در خودت…
    چندبار صدایت کنند و نشنوی، اصلن حس نکنی .
    میدانی ؟؟
    چون دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست , هیچ چیز
    ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ؛
    ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﯼ …

  • نادیا :

    باز هم دیدمش
    نه اینکه بغض کنم ،نه !
    فقط از دور
    هزار سال”پیر “شدم…

  • نادیا :

    رسیدم به اون جایی که!!!
    باید گفت از یه جایی به بعد…
    ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ
    ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍﺕ ﺑﯽ معنی ﻣﯿﺸﻪ
    ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻭﺭ ﻫﻤﯽ ها ﻟﺬﺕ ﻗﺒﻞ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻩ
    دیگه ذوقی برای تیپ زدن نداری
    دیگه شیطنت گل نمیکنه
    ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﭼﺸﻤﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ
    ﺩﯾﮕﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻪ
    ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺬﺍﺑﻪ ﻧﮕﺎﺵ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ
    ﺩﯾﮕﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ
    ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺘﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﭘﺎﺗﻮﻕ ﻫﺎﯼ ﻗﺪﯾﻤﺖ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﯼ
    ﺍﺯ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺷﻠﻮﻍ ﺯﻭﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﯽ
    ﺩﯾﮕﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻟﺖ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ
    ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﮐﻞ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﺷﻪ
    ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﺵ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﺒﺮﻩ
    ﺑﺎ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺳﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﯽ
    با آغوشش مطمئن بشی
    با حرفاش دلت قرص
    ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻮﺍ ﺑﺎﺭﻭﻧﯽ شد،ﺑﯿﺎﺩ ﺩﻣﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺖ
    ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺑﻮﺳﺖ ﮐﻨﻪ
    بی هوا ازت عکس بگیره
    ﺩﯾﮕﻪ قلبت فقط اونو میخواد
    ﻓﻘﻂ ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻪ
    ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺎﺻﻪ
    ﺑﺮﺍﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺧﺎﺹ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻓﺘﻪ
    ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ
    ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
    ﻭﻟﯽ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﯼ ﺳﻤﺘﺶ باز همون داستان…

  • نادیا :

    دیگر نمی نویسَمَت ؛…
    هر کس به چشم هایم نگاه کند ؛
    تو را خواهد خواند . . .

  • نادیا :

    عشق اول هیچ وقت فراموش نمیشه
    چون اولین حسه كه تنهاییتو پر كرده
    چون قلبت اولین تلنگر رو خورده
    مثه روز اول مدرسه …
    هیچ كس اولین روز مدرسشو فراموش نمیكنه…

  • نادیا :

    ميدانم روز مرگم
    غمگين خواهى بود!
    نه براى من
    من كه مدت هاست رفته ام…
    براى خودت!
    ديگر كسي نيست
    كه با تمام وجود
    تو را دوست بدارد
    ديگر كسي نيست
    كه بي محلى هايت را
    طاقت بياورد.
    ديگر كسي نيست
    كه براى ديدن لبخند زيبايت
    دنيا را به رقص بياورد
    ديگر كسى نيست
    كه خدايش باشى
    كه پرستش ات كند
    غمگين ميشوى
    نه براى من
    براى خودت!
    كه جز دفتر شعرهايم
    در ياد هيچكس ماندگار نخواهى بود
    كه آرام آرام
    فراموش خواهى شد…

  • نادیا :

    نسل ما…

    با “نوشتن از تو” بیشتر عشقبازی کرد تا “خود تو…”

  • نادیا :

    چرا آدما نمی دونن،
    بعضی وقتا خداحافظ،
    یعنی نذار برم!
    یعنی برم گردون!
    یعنی سفت بغلم کن!
    سرمو بچسبون به سینه ات و بگو:
    خداحافظ و زهرمار!
    بیخود کردی میگی خداحافظ!
    مگه میذارم بری؟
    مگه دست خودته؟
    مگه الکیه…

  • sara :

    میروم با پای تو…از من چه می خواهی گلم
    راه میگوید بی…یا تو سر راهی گلم!
    هر چه میخواهد دل تنگت بگو…گریه نکن!
    کوه دردم من ولی با من ته چاهی گلم
    اعترافت می کنم…هستی…ولی من نیستم
    حوض نقاشی من کوچک…غزل ماهی گلم
    مرد هم می گرید…آری…چشمهایت را ببند
    از غرور از عشق از….این مرد میکاهی گلم
    دل؟نه!اما سایه ام در زیر پاهای تو است
    سایه ات را پست کن با نامه ای گاهی گلم
    اخم کن سیلی بزن!حتی نگاهی !عمر من!
    با نگاه عاشقم اینقدر کوتاهی!گلم
    میروم…اما…ولی…شاید…تو خوبی؟ آه من…!
    سر بزن پیشم بیا هر ماه یک ماهی گلم
    هی تو را در خود فرو می ریزم و هی می کشم
    سینه ام پر میشود باز از تو با آهی گلم
    اشک را باور کنم یا فلسفه…جا مانده ام
    میروم…نه!!…میروم…از من چه می خواهی گلم
    مهدی حسینی

  • Mehraban :

    تو را به ترانه‌ها بخشیدم
    به صدای موسیقی
    به سکوت شکوفه‌ها
    که به میوه بدل می‌شوند
    و از دستم می‌چینند.
    ترا به ترانه‌ها بخشیدم
    با من نمان
    عمر هیچ درختی ابدی نیست
    باید به جدایی از زندگی عادت کرد.

    “شاعر: شمس لنگرودی”

  • Mehraban :

    می خواهمت، می دانی اما باورت نیست
    فکری به جز نامهربانی در سرت نیست

    دیگر شدی هر چند، اما من همانم
    آری همان شوری که در سر دیگرت نیست

    من دوستت دارم تمام حرفم این است
    حرفی که عمری گفتم اما باورت نیست

    من آسمانی بی کران، روحی بلندم
    باور کن این کوتاهی از بال و پرت نیست

    ای کاش در آغاز با من گفته بودی
    وقتی توان آمدن تا آخرت … نیست!

    “شاعر: ناصر فیض”

  • Mehraban :

    درد دارد اینکه ناچاری رهایش می کنی
    دوستش با اینکه می داری رهایش می کنی!

    یا نمی دانی کجاها کارتان خواهد کشید!
    یا نمی خواهی، به دشواری رهایش می کنی

    هی می آیی از خودت می پرسی آیا خواب بود؟
    تا که بین ِ خواب و بیداری رهایش می کنی

    شاعر ِ دیوانه بودن را برایت گفته ام؟
    از غزل سرشار ِ سرشاری، رهایش می کنی

    باورش سخت است اما زندگی یعنی همین
    از جدایی بس که بیزاری رهایش می کنی!!

    گاهی از قرص و دوا، شلیک کردن بهتر است!
    وقتی از چنگال ِ بیماری رهایش می کنی!!

    “شاعر: مجید پارسا”

  • Mehraban :

    درود بر کافه و دوستان عزیز

    پستها و کامنتها بسیار زیباست :flr
    سپاس :flr

  • گلبهار :

    چه پستا و تصاویر زیبایی گذاشتین ممنونم
    ——————
    گاهی باید از دیگران فاصله بگیری
    اگر اهمیت دادند ارزشت را خواهی فهمید
    و اگر اهمیتی ندادند
    خواهی فهمید کجا ایستاده ای…!

    “محمود دولت آبادی “

  • گلبهار :

    تو شبیه پرستوها هستی
    وقتی با کوچ بی‌هنگامی بهار را به خانه‌ام می‌آوری
    وقتی با کوچ بی‌هنگامی بهار را از خانه‌ام می‌بری

    بخوان
    با هر زبانی که عاشقانه‌تر است
    آهنگین‌تر است
    و واج‌های صمیمی‌تری دارد
    بخوان
    حتی اگر شده اندازۀ پنجره‌ای
    که بیش از حوصلۀ بهار بسته مانده‌ست
    آنقدر بسته مانده‌ست
    که اسمش را گذاشته‌اند دیوار.

    “لیلا کردبچه”

  • گلبهار :

    دل تنگی ام را با فاصلــہ می نویسم…
    تا شاید فاصله ای بین دلم و تنگی بیفـــتد…
    چه خیال خامی…
    این مدار فاصله مورب است…
    چندی که بگذرد…
    دوباره می شود “تــــــنـــــــــگیه دل…

  • گلبهار :

    آدم گاهی دوست دارد برود
    ولی نرسد
    دوست دارد گریه کند
    ولی کسی دلیلش را نپرسد
    دوست دارد بغض کند
    ولی بی بهانه
    آدم گاهی دوست دارد گوشه ای از این دنیارا
    برای خودش پیدا کند
    خودش را بغل کند
    وآرام خودش را آرام کند

  • گلبهار :

    این روزا باید یه بار دیگه شناسناممو ورق بزنم

    و برم دنبال اصل و نسبم

    آخه از روزی که تو رفتی بدجوری میون آدما احساس غریبی می کنم….

    بی تو خیلی غریبم…

  • گلبهار :

    من درخت ام،از شکست و زخم لبریز

    صورت ام را می خراشد چنگ پاییز

    شاخه هایم،سخت عریان انند،عریان

    لحظه هایم،بی بهارند و غم انگیز

    عابران گریان بر این حالی که دارم

    خاک از احوال ام پریشان،آسمان نیز

    آه ای باد خزان من را رها کن!

    خود ز روی شانه ام بردار و برخیز!

    بیش از این خود را به پاهایم نپیچان!

    بیش از این خود را به دستان ام نیاویز!

    من که آهن نیستم تا از تبرها…

    من درخت ام از شکست و زخم لبریز…

  • گلبهار :

    می روم! اما نه دور از تو که دائم در منی
    گرچه گور خاطراتم را به توفان می کًنی!

    می روم! تا آن من ِ من ، آن من دیگر شوم

    خسته ام از این من ِ با چشم هایت ناتنی!

    می روم! تا مردنــــم را دوره ای دیگــر کنم

    شاید این نوبت جنون کاسه ام را بشکنی!

    رفته ام از یــــاد تقویمت به قهــــر روزگار

    ای در عمق خاطراتم تا همیشه ماندنی!

    می مزم طعم عسل از شور لب چرخانی ات

    ترُد و شیرین و خنک می ریزد از این منحنی!

    زندگــی یعنـــی تنیدن بر مدار عــاشقی

    سوختن در بغض ماندن با غروری آهنی!

    زندگی یعنی همین! ای با جنونم متصل

    ای شکوه برگ برگ آسمـانت خواندنی!

    تــو! درون اشتیاق زخمی و توفانـی ام

    شور را در اوج با ساز مخالف می زنی

    گرچه سالار غزل تا بی نهایت “منزوی” ست

    این غــــزل امــــا نشسته در ردیف “بهمنی”!

    ای تمـــام آرزویم چشم هایت ، ناگهــــان

    می روم ! اما نه دور از تو که دائم با منی!

  • گلبهار :

    گذشتم از دیار تو، دیار آشنا اما غریب تو
    گذشتم از نگاه تو، صدای تو، صدای بی صدای تو
    گذشتم از سکوت سرد آن بیشه که در پای درختانش
    علفهای ریا و مکر می روید
    گذشتم چون سیاوش از میان آتش
    و
    اکنون به دل دارم هزاران آتش و آتش

    گذشتم از خیال تو ولی عشقت
    مثال رهزنی دین و دل و عقل مرا برده
    گذشتم از تو ای یار جفاکار ستم پیشه
    که خون عاشقان ریزی و بگریزی
    مرا دیگر چه سود از عشق بی فرجام تو معشوق دیرینه
    به جز اندوه و دلتنگی و آهی در ته سینه

  • گلبهار :

    خیلی زود می فهمی
    همه چیز را در آغوش من جا گذاشتی
    مثل مسافری
    که تمام زندگیش را
    در یک ایستگاه بین راهی جا می گذارد !

    “نسترن وثوقی”

  • گلبهار :

    گیرم تمام دنیا بگویند ما مال هم نیستیم
    ما به درد هم نمی خوریم
    گیرم برای زیر یک سقف رفتن عشق، آخرین معیار این جماعت باشد
    گیرم دوست داشتن بدون سند
    حرام باشد، عجیب باشد، باور نکردنی باشد
    گیرم تا آخر عمر تنها بمانم
    گیرم دستانت در دستانم هرگز قفل نشود
    من اما…
    گیر این گیرها نیستم
    من تا ابد گیر چشمان توام
    گیر دوست داشتنت…


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید