با خيال ديگری ميرفت! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

با خيال ديگری ميرفت!

تنها
با خيال ديگري ميرفت

و

من ساده چه عاشقانه

كاسه اي آب

پشت سرش

خالي مي كردم…

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 1707
برچسب ها : , , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    . ما دو تن بودیم با یک روح ؛ اما فکر کن
    من چگونه زنده باشم چون تو در تن نیستی ؟

    در دل تاریک این خانه تو تنها مانده ای
    چلچراغ آرزوهایی و روشن نیستی

    مرد بودم پای این دردی که دادی مانده ام
    تو اگر بی درد میخوابی بدان زن نیستی !

    { پیمان برنا }

    • ريحانه :

      بـے رحمانه ترین خیــــــــــــــــــــــانت این است
      که وارد زنـــــــــــــــــــــــدگے کسے شوے !
      وابســــــــــــــــته اش کنے !
      و بعد از مدتے آنقــــــــــــــــــــــــــــدر زندگیش
      را خــــــــــــــــــــــالے کنے که
      یک عمــــــــــــــــــــــر با خاطراتت بمیرد …!!
      هیچ چیز بدتر از
      قتـــــــــــــــــــــــــل احســــــــــــــــــــــــــــاس
      نیست ….

  • گلبهار :

    آمدی و هر خیال دیگری غیر تو را
    پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟

  • نیلوفر :

    تا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است
    ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

    شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
    روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است

    متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان
    حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است

    چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم
    این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است

    ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی
    لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است

    لوح خدانمایی و آینۀ تمام قد
    بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟

    ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
    قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است

    لیک چراغ ذوق هم اینهمه کشته داشتن
    چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است

    من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
    از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است

    غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
    سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است

    از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟
    این هم اگرچه شکوۀ شحنه به شاه کردن است

    عهد تو ‘سایه’ و ‘صبا’ گو بشکن که راه من
    رو به حریم کعبۀ ‘لطف اله’ کردن است

    گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
    پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است

    بوسه تو به کام من، کوهنورد تشنه را
    کوزۀ آب زندگی توشه راه کردن است

    خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم
    بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است

    ” شهریار “

  • نیلوفر :

    .
    تو را از بین صدها گل من احمق جدا کردم

    نفهمیدم  غلط کردم من از اول خطا کردم …شدی نزدیک وهی گفتی ضرر حالا ندارد که

    پسندیدم تــو را ،  من هم ولـــی ناز و ادا کردم

    شد آغاز ارتباط ما بدون فکر وبی منطق

    لگد کردم غرورم را و وجدان را رها کردم

    پیامک می زدی هرشب سر ساعت دقیقاً ۹

    خودت را کشتی و آخر شما را تو صدا کردم

    و کم کم این پیامک ها عجیب و مهربان تر شد

    و من هم قصــر پوشالـــی برای خود بنا کردم

    نشستم در خیالاتـم زدم تاریـخ عقدم را

    و در رۆیا دو دستم را فرو توی حنا کردم!

    به فکر مهریه بودم جهازم را چه می چیدم

    من احمق ببین حتی که فکر شیر بها کردم

    از آن شب ساعت ۹ من پیامک می زدم هرشب

    خودم با سادگـــی هایــم عروسی را عـــزا کردم …شدی تو بی خیال و من شدم هی بی قرار تو

    تو هـی برمن جفــا کردی ، من احمـــق وفا کردم

    ولی رفتم به یک مسجد، بلاتکلیف ومستأصل

    برای آن کـــه برگردی فقــط نذر و دعـــا کردم

    جواب آمد که: «واثق شو به الطاف خداوندی

    مگرکوری ندیدی که به تو عقلی عطا کردم؟» …من امشب بی خیال تو ردیف وقافیه هستم

    تو کاری با دلم کردی که فکرش رو نمی کردم !  معصومه پاکروان

  • نیلوفر :

    :td :td :td :td :td :td :td :ss :ss :td :ss :ss :ss

  • ارام :

    کمی از دست هایت را برایم بفرست…
    حالم بد است……….

  • گلبهار :

    او دور ازین کرانه ، من دور از آن کرانه
    آه از مرام و رسمت … ای بی‌وفا زمانه !

    عطری ، گلی ، لباسی ، عکسی و تارمویی …
    سخت است عشقبازی با کمترین نشانه

    بی شانه‌های گرمش، سر بر کجا گذارم ؟!
    بیچاره کفتری که گم کرده آشیانه

    آتش گرفتم از عشق، آسیمه‌سر دویدم
    غافل از اینکه در باد ، بدتر کشد زبانه !

    { علی حیات بخش }

  • ارام :

    به مسلمانی من و تو قسم
    اگر شب و روز می خواستند زندگی خودشان را بکنند،
    دیگر نه غروبی در کار بود نه طلوعی
    زندگی در بی تفاوتی یعنی مرگ همه ی عاشقانه ها………

  • ارام :

    دنیا
    بازی هایت را سرم درآوردی

    گرفتنی ها را گرفتی
    دادنی ها را ندادی

    حسرت ها را کاشتی
    زخم ها را زدی

    دیگر بس است چون چیزی نمانده بگذار بخوابم
    محتاج یک خواب بی بیدارم.

  • ارام :

    داستان زندگی ام را داده ام برجسته کنند
    تا این بار
    با کتاب تازه ای به خواب بروی
    فصل به فصلش را ورق بزن
    ورق بزن
    نوک انگشت هایت که بسوزند
    یعنی به فصل دردهایم رسیده ای
    خطوط بریل را دنبال کن
    حتما می فهمی که سرنخ دردهایم کجاست.

  • گلبهار :

    شعرهایم
    قطارهای اسباب بازی ست
    که مرا به هیچ کجا نمی برند
    و من
    در واگنی ساکت
    به ریل هائی می نگرم
    عازم سفر یأس
    که حتّی ناامیدی هم
    گریزگاهی نیست !

  • ارام :

    گناه
    رفته در چشمم
    خدا دارد فوت می کند
    این اشک ها
    بی دلیل نیست…….

  • گلبهار :

    به دست هایم که می نگرم
    غمگین می شوم
    خالی ِ میان انگشتانم
    درست اندازۀ انگشتان تو ست !

  • ارام :

    حال که قصد صلح نداری
    بیا یک جنگ ترتیب دهیم.
    تو با قدرت لب هایت
    من با قوای قلمم
    قول می دهم که بمیرم…
    آنا.آ

  • b :

    هیس چشم ارامتر ببار
    اوبی تو بااوقشنگ ترمیخندد


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید