باشی یا نباشی ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

باشی یا نباشی …

باشی یا نباشی

باران بیاید یا نیاید
تو باشی یا نباشی
خاطرت باشد یا نباشد
من با یاد تو خیسم …

{ مطلب ویرایش شد }

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 2421
برچسب ها : , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    درود بر شما ممنونم بابت پستا..عکس بسیار زیباییه ولی یه چیز گوشزد کنم دفعه شونصدمه من هی باس بگم هی شما پشت گوش میندازین قدیما میگفتن مرده و قولش..ببینیم چن مرده حلاجین؟ چن تا قول به بچه ها دادین ؟ برین حساب کتاب کنین اگه یادتون نیس من تو این زمینه حافظه م بسی یاری میکند :D ..موفق باشید

    • کافه تنهایی :

      درود
      ممنون

      ببخشید بابت بدقولی
      همونطور که قبلا گفته بودیم چند بخش به سایت اضافه شد : انجمن ، مشاعره آنلاین

      کنترل بخش جدید یکم سخته برای این مورد در فکر راه چاره هستیم
      و به زودی بخش جدید راه اندازی میشه.

      • گلبهار :

        مرسی دقیقا ما در مورد بخش جدید حرف میزنیم :D یادتونه نیلو گفت پست طنز هم بذارین استقبال شد..یادتونه من گفتم ارشیو همه ماها رو بذارید بازم بگممم :D :D .. قرار بود یه ماه پیش این بخش جدید افتتاح شه من موهامم سفید شه منتظر میمونم تا اینو ببینم :D

        • کافه تنهایی :

          :D آرشیو رو به صورت کامل گذاشیم ستون کناری

          به زودی شاهد تغییرات بهتری خواهیم بود

          • گلبهار :

            دستتون درد نکنه ولی اگه بازم اونجوری مث قبل بود ولی همش بود خیلی خوب بود من که خودم فهمیدم چی گفتم امیدوارم شما هم فهمیده باشین :D علی الحساب همینو میپذیریم بازم ممنون

          • کافه تنهایی :

            توی این حالت یکم دسترسی بیشتره خصوصا پست های هر ماه قابل مشاهده است.
            اون حالت رو به علت بزرگ شدن طول فوتر مجبوریم محدود به ۱۰ تا کنیم ولی این حالت محدودیتی نداره و دسترسی راحت تری نسبت به حالت ساده داره.

  • erfan :

    گفت دیده است مرا، این که کجا یادش نیست
    همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست

    این ستاره به همه راه نشان می داده ست
    حال که نوبت رسیده ست به ما یادش نیست

    قصه ام را همه خواندند، چگونه است که او
    خاطراتِ من انگشت نما یادش نیست؟؟

    بعدِ من چند نفر کشته، خدا می داند
    آن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست

    او که در آینه در حیرتِ نیم خودش است
    نیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیست

    صحبت از کوچکی حادثه شد، در واقع
    داشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست …
    :flr

  • سحر :

    تازه فهمیدم که این بغضِ گلو مانده ی عشق

    چه بلاها که نیاورده سر خرخره ها

    همه ی شهر به دور سر من می چرخد

    چه کشیدند از این در به دری فرفره ها

    بال و پر داری و بی بال و پری می کشدم

    آسمان سهم تو و سهم من این پنجره ها

    شاعر : عمران میری

  • سحر :

    من تماشای تو می کردم و غافل بودم

    کز تماشای تو خلقی به تماشای منند!

    گفته بودی که چرا محو ِ تماشای منی

    و چنان محو که یکدم مُژه بر هم نزنی

    مُژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

    ناز ِ چشم تو بقدر مُژه بر هم زدنی..

  • سحر :

    افسوس بود و جز افسوس چیزی به شب نمی تابید

    هر چشمه ای که می خشکید از چشم ماه می افتاد

    از روزگار دلگیرم ای کاش رنج آخر داشت

    یوسف اگه برادر داشت کِی توی چاه می افتاد؟

    دل چشمه بود و می جوشید، وقتی خدا واسه ی مردم

    هر روز یک کوزه رو میشکست، از تیکه هاش دل می ساخت

    از تیکه تیکه ی قلبم، هی کوزه ساخت اما حیف

    هی هر شب واسه من ِ تنها، از خون و خاک گِل می ساخت

    بکار و بچین، بچین و ببخش، زمین خدا، برای همه ست

    ببین و نترس، نترس و بگو، خدا تا ابد، خدای همه ست

    تا چشم کار می کرد و تا اعتماد می کردم،

    چشمم به هرچی که می دید، بی اعتماد تر می شد

    معجون دردمندی از سردرد و دردسر بودم

    با هر مسکّن ِ تازه دردم زیادتر می شد

    خشکیده تر شدم ای ماه، عکست توی کدوم چشمه ست

    اینجا که هرچی می بینم دالون ِ تنگ و تاریکه..

    اینجا که هرچی می گردم، راهی به سرپناهی نیست

    روح بزرگ من دیدی دنیا چقدر کوچیکه..

  • فرشته :

    رگ خواب این دل ، تو دست تو بوده

    ترک های قلبم، شکست تو بوده

    منو با یه لبخند ، به ابرا کشوندی

    با یک قطره اشکت ، به آتیش نشوندی

    مدارا نکردی ، با دل واپسیمو

    ندیده گرفتی غم بی کسیمو

    با این آرزویی ، که بی تو محاله

    یه شب خواب آروم ، فقط یک خیاله

    چقدر حیفه این عشق ،همین جورهدر شه

    یکی از من و تو ، بره در به در شه

    باید سر کنم با ، همین جای خالی

    حالا تو نبودم ، بگو در چه حالی

    مدارا نکردی ، با دل واپسیمو

    ندیده گرفتی غم بی کسیمو

    با این آرزویی ، که بی تو محاله

    یه شب خواب آروم ، فقط یک خیاله

  • گلبهار :

    هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم
    پرم از حس دلگیری که نامش را نمی دانم

    تو اقیانوس سرشار از تلاطم های آرامی
    و من دریاچه ی اشکی که دایم رو به طغیانم

    بزن نی باز غوغا کن .. بزن دف شور برپا کن
    به هر سوزی بگریانم به هرسازی برقصانم ..

    ببین آیینه وار از حس تصویر تو لبریزم
    تو آرامی من آرامم ، پریشانی پریشانم ..

    اگر شعری نوشتم رونویسی از نگاهت بود
    که این دیوانگی ها را من از چشم تو می خوانم

  • گلبهار :

    باز کن از سر گیسویم بند
    پند بس کن که نمیگیرم پند
    در امید عبثی دل بستن
    تو بگو تا به کی آخر تا چند

    از تنم جامه برآر و بنوش
    شهد سوزنده لبهایم را
    تا یکی در عطشی دردآلود
    بسر آرم همه شبهایم را

    خوب دانم که مرا برده زیاد
    من هم از دل بکنم بنیادش
    باده ای ‚ ای که ز من بی خبری
    باده ای تا ببرم از یادش

    شاید از روزنه چشمی شوخ
    برق عشقی به دلش تافته است
    من اگر تازه و زیبا بودم
    او ز من تازه تری یافته است

    شاید از کام زنی نوشیده است
    گرمی و عطر نفسهای مرا
    دل به او داده و برده است زیاد
    عشق عصیانی و زیبای مرا

    گر تو دانی و جز اینست بگو
    پس چه شد نامه چه شد پیغامش
    خوب دانم که مرا برده ز یاد
    زآنکه شیرین شده از من کامش

    منشین غافل و سنگین و خموش
    زنی امشب ز تو می جوید کام
    در تمنای تن و آغوشی است
    تا نهد پای هوس بر سر نام

    عشق طوفانی بگذشته او
    در دلش ناله کنان می میرد
    چون غریقی است که با دست نیاز
    دامن عشق ترا می گیرد

    دست پیش آر و در آغوش گیر
    این لبش این لب گرمش ای مرد
    این سر و سینه سوزنده او
    این تنش این تن نرمش ای مرد

    { فروغ‌الزمان فرخزاد عراقی }

  • گلبهار :

    ﺳﺎﺯﻡ ﺑﺸﮑﺴﺖ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺁﻫﻨﮓ ﺻﺪﺍﯾﺖ
    ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﻫﻮﺍﯾﺖ
    دیگر ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻭﺍ ﻧﮑﻨﯽ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ
    ﮐﺰ ﺭﺍﻩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﯼ ﮔﻞ ﺁﯾﺪ ﺯ ﺳﺮﺍﯾﺖ
    ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﻣﺎ ﻫﻤﭽﻮ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﮔﺬﺭﯼ ﮐﻦ
    ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ ﺍﮔﺮ ﮐﻢ ﺑﺸﻮﺩ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻓﺎﯾﺖ
    ﭼﻨﮕﻢ ﺷﻮﺩ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺳﻪ ﺗﺎﺭﻡ ﺑﻨﻮﺍﺯﺩ
    ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺴﺮﺍﯾﻢ ﻏﺰﻟﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺮﺍﯾﺖ
    ﺑﯽ ﺗﺎﺑﻢ ﻭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ی ﺁﺭﺍﻡ ﻧﺪﺍﺭﻡ
    ﺑﺎﺯﺁ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﻭﯾﺰﻡ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻟﻒ ﺭﻫﺎﯾﺖ
    ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺷﺪﻡ ﺍﯼ ﮔﻞ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻗﺪﺭ ﻧﺪﺍﻧﯽ
    ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺣﺴﻨﯽ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺩﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﯾﺖ
    ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻋﺴﻞ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻤﯽ ﺑﻨﻤﺎﯾﯽ
    ﺑﺮﺧﯿﺰﻡ ﻭ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﮐﻨﻢ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﻓﺪﺍﯾﺖ ..

    { علی قیصری }

  • گلبهار :

    ای که از دورترین فاصله ها فکر منی
    مهربانی و کمی بهتر از این شعر منی
    هرچه در سمت افق می گردم
    شوق دیدار تو را می بینم
    میوه سرخ دل خسته من را
    به کف دستی از این معرفتت مهمان کن
    جرم دندان زدنش با دل من
    تلخی و شور و غمش با دل من
    تو ندیدی
    تو ندیدی که من آن شاخه آویخته ام
    که تو را در لب هر پنجره ای می خواند
    فاصله مُرد
    فاصله مُرد در آن غربتِ مهرِ غمِ پاییزیِ دلگیرِ غریب
    که تو بر سیب دلم گاز زدی
    شاپرک بود و شب و حسرت و شمع
    من و یک عالمه از دوری و رنج
    در نگاه من و تو نیست به جزدردِ وصال
    جانِ دل
    عشق من, از غم فاصله ها هیچ ننال
    تو مرا بیشتر از همنفسان می فهمی
    و کمی بیشتر از کوردلان, درد مرا می بینی
    دیر زمانیست
    دیرزمانیست که در وادی هر افکاری
    مثل یک قاصدک خوش خبر از فاصله ها
    بارِ سفر می بندی
    عزم بادت همه جا سمت من است
    عشق پاکت همه در وصف من است
    تو همانی که مرا کنج دلت جا دادی
    هرچه مُردم
    هرچه مُردم تو به این کالبد خسته بی جان
    به خدا جان دادی
    عشق من زود بیا
    که من از فاصله ها بی زارم
    مرز عشق من و تو
    بیشتر از وسعت این فاصله هاست
    پس بیا
    زود بیا
    که در این خاطره ها
    دیر زمانیست که چون قاصدکی پنهانی
    و تو ام بیشتر ازغربت معشوقه خود می دانی
    پس چرا دیر
    هم امروز بیا
    گل من زود بیا ..

    { لعیا ریحانی }

  • ارام :

    باشی یانباشی…این شب سر می شود………….
    اما این شب کجا و آن شب کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • ارام :

    خوش به حال همان روزها
    که تنهاییم در مشتم جا می گرفت
    و در جیبم گم می شد………..

  • ارام :

    گاهی دلم می خواهد…
    دمپایی هایم را پا به پا بپوشم…
    تا ببینم هنوز کسی حواسش به من هست……..

  • ارام :

    تو نیستی اما من برایت چای می ریزم
    دیروز هم… …نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
    دوست داری بخند دوست داری گریه کن
    و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش
    مبهوت من و دنیای کوچکم
    دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی من با تو زندگی می کنم.

  • ارام :

    امروز با تمام دنیا قهرم،
    اما…
    اگر تو صدایم کنی
    بر می گردم
    با همان حماقت و سادگیم
    می گویم
    جانم؟

  • ارام :

    نبودن تو…
    چیزی نیست که فراموشم شود،
    آنچه از یادم رفته است،
    بودن من است.

  • فرزان :

    عادت کرده ام
    به طعم قهوه
    به آدمهای پشت پنجره ی کافه…

    دستهایی که می روند ؛
    آدمهایی که نمی مانند …

    به تو
    که روبرویم نشسته ای
    قهوه ات را به هم می زنی
    می نوشی
    می روی…

    یکی
    به آدمهای پشت پنجره ی کافه
    اضافه می شود…!!

  • فرزان :

    تو رد می شی از روبه روی همه
    همه خیره می شن به این رد شدن
    تموم اونایی که عاشق بودن
    واسه چند لحظه مردد شدن ….

  • شیما :

    لااایک


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید