من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است
میروم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم
میروم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتر از ما میروی آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را ، تلخی برخورد های سرد را
تمام عشق منهای نگاه تو چه می ماند؟؟؟
فقط یک زن که روز و شب برایت شعر می خواند
فقط یک زن که مدتهاست تنها عاشق شهر است
فقط یک زن که خود را سهم دستان تو می داند
و این زن خوب می داند چگونه با نگاه خود
تمام شهر را ـ جز تو ـ به هر سازی برقصاند
و می داند چه آسان می تواند هر زمان،هر جا
دل مردان سنگی را به لبخندی بلرزاند
نگاهش گرم،دستش گرم،قلبش گرم،چشمانش
چگونه باید اینها را به چشمانت بفهماند؟
تو را می خواهد و هرگز نمی خواهد که عکست را
به دیوار و در دنیای بی روحش بچسباند
غروب و کوچه ای خلوت،زنی با یک غزل در دست
که بین ماندن و رفتن بلاتکلیف می ماند…
اللهم عجل لولیک الفرج – جهت تعجیل آقا امام زمان صلوات
یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی
دل من تنگ تو شد ، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگی دل جا بشوی
تو فقط امده بودی که دل از من ببری ؟
بروی ، دور شوی ، قصه و رویا بشوی ؟
انقلابی شده در سینه من ، فتنه ی توست
سبزی چشم تو باعث شده رسوا بشوی
من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم
بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی
غرق عشق تو شدم ، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی ، عازم دریا بشوی
حیف ما نیست که با عشق به جایی نرسیم
حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی ؟
نم باران ، لب دریا ، غم تو ، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد ، کاش که پیدا بشوی
[ احسان نصری ]
دوست داشتن ات
نوشتنی نیست
که واژه ها
نه قلبی برای شکستن دارند
و نه دستی برای سرد شدن ..
دلتنگ که می شوم
نه چشم گریه ای دارند در باران
نه پائی برای گم شدن در باد ..
دوست داشتن ات را
نمی شود نوشت
وقتی که واژه ها
نه موئی برای سپید شدن دارند
و نه اندامی برای خم شدن ..
عشق تو انتظار ست
که کاغذ های کاهی نمی فهمند ..
دوست داشتن ات
حسرتی ست
که در دل هیچ واژه ای نمی ماند ..
و من زنده ام تا معلوم شود
عشق طولانی ست …
نگاهم که کردی دلم پر گرفت
دلم غربت زنگ آخر گرفت
نگاهم که کردی سکوتم شکست
درون دلم عشق گویی نشست
نگاهم که کردی زمان صبر کرد
دل آسمان را پر از ابر کرد
و بعد از نگاه تو باران گرفت
و عشقی درون تنم جان گرفت
نگاهم کن و باز با من بمان
تو حرف دل بی کسم را بخوان
نگاهم کن ای زندگی بخش من
نگاهم کن ای عشق دیرین من
زندگی
درد قشنگیست
که بر باور ما می بارد
و سر انجام ظریفی است
که در خاطر ما می ماند.
زندگی،
شوق گلی رنگین است
روی سرشاخه ی امید،
بر ساقه ی دلتنگ نگاهی که زمان
در باغچه ی بینش ما می کارد.
زندگی
بارش عشق است
بر اندیشه ی ما
تابش دوست برای همه وقت
بودنش در همه حال.
زندگی،
خاطره ی دوستی امروز است
مانده در تاقچه ی فردا ها.
زن …
با چشمانش حرف میزند ؛
دوست داشتنش را با نگاهش میگوید ،
.
دلتنگی در چشمانش اشک میشود !
.
وقت شادی ؛
چشمانش برق میزند …
.
وقت عشق بازی
چشمانش خُمار میشود ،
.
تمام دنیا را میشود در چشم زن خلاصه کرد !
وقتی با نگاهش دنیا را عاشق میکند … !!!
زنــــــــــانه عاشـــق شو
مــــــــــردانه از عشقت محـــــافظت کن
و کودکــــــانه ســــالهای ســــــــال عشقت را تـــــــازه نگهدار
من از رفتار دستت
با گل سرخ
دانستم
عشق را می شناسی !
آخرین دیدگاهها