به آرزوهاي کوچک از دست رفته ات
و ترانه هاي ساده از ياد رفته ام
سوگند
که من هنوز
همان کودک دلواپسي هستم که روز و شب
پشت آن پنجره ي بسته ي سبز
رخساره ي جذاب تو را از دور ميديدم
و عذابم ميداد
بغض کمرنگي که در ني ني شيرين نگاهت
جا نداشت
غم تو
شعرمن
و هنوزي که در افسانه ي تو
غرق است دلم
خیلی وقت است که “بی تابم”
دلم تاب میخواهد
و یک هل محکم
که دلم هـــــری بریزد پایین
هرچه در خودش تلنبار کرده!!
آخرین دیدگاهها