بی تابم! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

بی تابم!

عاشقانه
خیلی وقت است که “بی تابم”

دلم تاب میخواهد

و یک هل محکم

که دلم هـــــری بریزد پایین

هرچه در خودش تلنبار کرده!!

دسته بندی : جملات زیبا
بازدید : 3070
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • Dead Heart :

    به راه نگاه میکنم…
    چشمانم را میبندم…
    و آمدنت را تجسم میکنم…
    اما در دل میدانم ، هرگز نخواهی آمد…
    کاش چشمانم ، بسته میماند…
    تا ندیدنت را احساس نکند…
    تاریکی پاداش ندیدنت است…
    حال که آرزوی آمدنت بر تاریکی چشمانم سنگینی میکند…
    بی هیچ گله ای…
    در انتظار دیدن تو…
    چشم باز نخواهم کرد…

  • Dead Heart :

    نه زمین زیر پایم…
    نه آسمان بالای سرم…
    اینجا…
    خلأ مطلق است…
    و زمان…
    چیزی شبیه صاعقه…
    اینجا…
    همان مبادای بدون توست…
    خالی…
    خالی…
    خالی…

  • گلبهار :

    این پست بسیارعالیست ممنون

  • گلبهار :

    :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr
    آرزوی من برای همه کافه تنهایی ها این است:
    تو شوی بنده محبوب خدا و
    دعا میکنم آرام بمانی هر روز
    سربلند از همه واقعه ها
    شاد باشی و بخندی هر دم
    به دل انگیز ترین خاطره ها
    :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr

  • sara :

    عشق است که بی پرده مرا می فهمد

    هر لحظه و هر لحظه مرا می فهمد

    بی تاب تر از ثانیه ها ، می دانم

    عشق است که بی وقفه مرا می فهمد

    امین علیمردانی

  • sara :

    شب رفت و وداع با تو پنهانی شد
    رفتی و هر آنچه خوب می دانی شد
    حال من و آسمان شبیه به هم است
    حال من و او همیشه بارانی شد

  • sara :

    هر آینه پشت سر ، تباه از دوری

    هر پنجره پیش رو ، سیاه از دوری

    من فاصله در فاصله کم خواهم شد ؛

    آنگاه …..

    نگاه ….

    گاه …

    آه از دوری
    احسان افشاری

  • نادیا :

    گاهی حس می کنی غمگین ترین آدم دنیایی،
    اما یک تغییر کوچیک،
    یا یک اتفاق کوچولو
    جوری حالت رو عوض می کنه که همه چیز رو فراموش می کنی.
    به امیدِ یک تغییر، یا اتفاقِ خوب و کوچولو، برای همه شما :flr

  • erfan. :

    تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
    روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
    حال اگر چه هیچ نذری عهده دار ِ وصل نیست
    یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم
    ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
    شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم
    بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
    من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!
    ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
    من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم
    لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید
    تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!!… :flr

  • Mehraban :

    ای پادشاه عالم عشقت به سینه دارم
    در قاب سینه ی خود عکس مدینه دارم
    دارم ولایت تو ، در دل محبت تو
    سر مست جام عشقم ، در شام بعثت تو

    عید مبعث بر شما و تمام دوستان گل کافه تنهایی مبارک :flr

  • sara :

    چرا خلوته؟؟؟؟؟؟؟ :(

  • گلبهار :

    تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟

    شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .

    تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو

    بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!

    تو در كدام سحر، بر كدام اسب سپید؟

    تو را كدام خدا؟

    تو از كدام جهان؟

    تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟

    تو در كدام چمن، همره كدام نسیم؟

    تو از كدام سبو؟

    من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه!

    چه كرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!

    مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!

    كدام نشاه دویده است از تو در تن من؟

    كه ذره های وجودم تو را كه می بینند،

    به رقص می آیند،

    سرود میخوانند!

    چه آرزوی محالی است زیستن با تو

    مرا همین بگذارند یك سخن با تو:

    به من بگو كه مرا از دهان شیر بگیر!

    به من بگو كه برو در دهان شیر بمیر!

    بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف!

    ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟

    ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند

    هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.

    كه صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!

    تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه

    تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.

    همه وجود تو مهر است و جان من محروم

    چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

    فریدون مشیری

  • گلبهار :

    هوای وصل و غم هجر و شور مینا مُرد

    برو!برو! که دگر هر چه بود در ما، مُرد

    لب خموش مرا بین که نغمه ساز تو نیست

    به نای من- چه کنم- نغمه ی های گویا مُرد

    به چشم تیره ی من راز عاشقی گم شد

    میان لاله ی او شمع شام فرسا مُرد

    به دامن تو نگیرد شرار ما، ای دوست !

    درون سینه ی ما آتش تمنّا مُرد.

    ستاره ی سحری بود عشق بی ثمرم

    میان جمع درخشید، لیک تنها مُرد

    ندید جلوه ی او چشم آشنایی را

    گلی دمید به صحرا و، هم به صحرا مُرد

    دریغ و درد! مگر داستان عشقم بود

    شکوفه یی که شبانگه شکفت و فردا مُرد؟

    ز دیده ی کس و نکس نهان نماند، دریغ!-

    چو آفتاب به گاه غروب، رسوا مُرد

  • گلبهار :

    هر عهد که با چشم دل انگیز تو بستم

    امشب همه را چون سر زلف تو ، شکستم

    فریاد زنان ،‌ ناله کنان عربده جویان

    زنجیر ز پای دل دیوانه گسستم

    جز دل سیهی فتنه گری ، هیچ ندیدم

    چندان که به چشمان سیاهت نگرستم

    دوشیزه ی سرزنده ی عشق و هوسم را

    در گور نهفتم به عزایش بنشستم

    می خوردم و مستی ز حد افزودم و ، آنگاه

    پیمان تو ببریدم و پیمانه شکستم

    عشقت ز دل خون شده ام دست نمی شست

    من کشتمش امروز بدین عذر که مستم

    در پای کشم از سر آشفتگی وخشم

    روزی اگر افتد دل سخت تو به دستم

  • گلبهار :

    برای همدل ِ خود لازم نیست همه چیز را بگویی

    تا او اندکی از تو را بفهمد ؛

    بلکه کافی است اندکی بر زبان بیاوری

    تا او همه ی تو را دریابد …

    ( محمود دولت آبادی)

  • گلبهار :

    هميشه منتظرت هستم

    خيال مي کنم پشت در ايستاده اي و در ميزني

    اينقدر اين در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولايش شکسته است

    لولاي شکسته در را عوض ميکنم

    انگار کسي در ميزند

    در را باز مي کنم و در خيالم تو را مي بينم که پشت در ايستاده اي

    مي گويم :

    بانو خوش آمدي

    ولي تو نيستي

    پشت در تنهاييست

    در را مي بندم و باز دوباره باز ميکنم

    ولي هنوز هم نيستي

    اينقدر باز ميکنم و مي بندم که لولاي در دوباره مي شکند

    کاش مي آمدي

    مي دانم چشم خسته ام بسته خواهد شد

    قلبم خسته ام خواهد ايستاد

    ولي تو نخواهي آمد

    بانو

    بانو

    بانو جان

    تا آخر عمر فقط همين خواهد بود

    من و در و لولاي شکسته

    و حسرت ديدار تو

    فقط همين

    «کيکاووس ياکيده»

  • گلبهار :

    انسان‌ها به شيوه هنديان بر سطح زمين راه مى‌روند.

    با يک سبد در جلو و يک سبد در پشت!

    در سبد جلو، صفات نيک خود را مى‌گذاريم.

    در سبد پشتي، عيب‌هاى خود را نگه مى‌داريم.

    به همين دليل در طول زندگى چشمانمان فقط

    صفات نيک خودمان را مى‌بيند و

    عيوب همسفرى که جلوى ما حرکت مى‌کند.

    بدين گونه است که درباره خود بهتر از او داورى مى‌کنيم،

    غافل از آن که نفر پشت سرى ما هم به همين شيوه درباره ما مى‌انديشد!

    پائلو كوئيلو””

  • sara :

    پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست
    دید باز امدنی در پیِ این رفتن نیست
    همه گفتند “مرو” دیدم و نشنیدم شان
    مثله این بود به یک رود بگویند:بایست!
    مفتضح بودن ازین بیش ک در اول قهر
    فکر برگشتنم و واسطه ای نیست ک نیست
    در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون
    در جهانِ تهی از عشق نمی باید زیست
    دهخدا تجربه عشق ندارد ورنه
    معنی “مرگ”و “جدایی” به یقین هردو یکیست
    کاظم بهمنی

  • Dead Heart :

    نمیدانم…
    کدام شاعر…
    در کدام سمتِ جهان…
    و در ابتلا به کدام افیون…
    بهار را…
    پایان زمستان…
    نامیده است؟…
    وقتی…
    هیچ چیز این جهان را…
    برای استمرار هیچ عشقی…
    نیافریده اند…
    وقتی…
    آنها که می آیند…
    بی واهمه میروند…
    و سرمای نبودنِ شان…
    زمستان تا زمستان…
    استخوانِ خاطرات را می ترکاند…

  • Dead Heart :

    روی دیوار…
    روی سایه ای که به جا مانده از تو…
    چشم میکشم…
    و دهانی که بخندد به این همه تنهایی و انتظار…
    این خانه بعد از تو فقط دیوار است…
    و تکه ذغالی که خط میکشد نیامدنت را…

  • Dead Heart :

    دلم باران میخواهد…
    بارانی آرام…
    اما طولانی…
    تا دست در دست قطره هایش…
    و پا به پای نمناکی اش…
    تمام کوچه باغ های خاطرات را…
    با پاهایی برهنه قدم زنم…
    من بغض کنم…
    آسمان ببارد…
    آسمان بغض کند…
    من اشک ریزم…
    آنگاه هر دو آرام شویم…

  • گلبهار :

    :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr
    سالروز انتخاب شدن محمد مصطفی (ص) برای پیامبری از سوی خداوند متعال بر همه مسلمانان جهان مبارک باد
    امید آنکه لیاقت رحمتی از الطاف رحمة للعالمین را داشته باشیم و این روز را به یادش گناه نکنیم
    :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr

  • sara :

    بگذار ، كه بر شاخه این صبح دلاویزبنشینم
    و از عشق سرودی بسرایم
    آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبكبال ،
    پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
    خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق
    آغوش كند باز ، همه مهر ، همه ناز
    سیمرغ طلایی پرو بالی ست كه چون من
    از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز
    پرواز به آنجا كه نشاط است و امیدست
    پرواز به آنجا كه سرود است و سرورست
    آنجا كه ، سراپای تو ، در روشنی صبح
    رویای شرابی ست كه در جام بلور است
    آنجا كه سحر ، گونه گلگون تو در خواب
    از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است ،
    آنجا كه من از روزن هر اختر شبگرد ،
    چشمم به تماشا و تمنای تو باز است !
    من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است
    راه دل خود را ، نتوانم كه نپویم
    هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید
    چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم !
    او ، روشنی و گرمی بازار وجود است
    در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست
    او یك سرآسوده به بالین ننهادست
    من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست
    ما هردو ، در این صبح طربناك بهاری
    از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم
    ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت
    با دیده جان ، محو تماشای بهاریم
    ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم ،
    ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ،
    بگذار كه سرمست و غزل خوان من و خورشید
    بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم
    فریدون مشیری

  • گلبهار :

    به زخم تيغ نامردان ، به خودخواهي بي دردان
    زمين رنجور و بيمارد ، نمي بينم لبي خندان
    همه سر در گريبانيم ، همه خاموش و نالانيم
    به جرمي که نمي دانيم ، اسير بند هجرانيم
    به اين تکرار بيهوده ، چه وقت انديشه بايد کرد
    چرا از خود نمي پرسيم ، چه راهي پيشه بايد کرد
    به اين تکرار بيهوده ، چه وقت انديشه بايد کرد
    چرا از خود نمي پرسيم ، چه راهي پيشه بايد کرد
    چراغ گفتگو خاموش ، شب بي آرزو خاموش
    غمي جانکاه و دردآور ، مرا بگرفته در آغوش
    همه گلواژه ها زخمي ، لب ناگفته ها زخمي
    حريم رابطه تاريک ، گل پيوند ما زخمي
    چه مي پرسي که من چونم ، نگو غم کرده افسونم
    من از اين ظلمت دنيا ، دلم بگرفته دل خونم
    چه مي پرسي که من چونم ، نگو غم کرده افسونم
    من از اين ظلمت دنيا ، دلم بگرفته دل خونم
    ميان ماندن و رفتن ، غم ناگفته را گفتن
    اسير دست ترديدم ، به خاک افتاده اميدم
    در اين دنياي دل مرده ، بهار عاشقي مرده
    به پيشاني اين دنيا ، چرا داغ ابد خورده
    به اين تکرار بيهوده ، چه وقت انديشه بايد کرد
    چرا از خود نمي پرسيم ، چه راهي پيشه بايد کرد
    به اين تکرار بيهوده ، چه وقت انديشه بايد کرد
    چرا از خود نمي پرسيم ، چه راهي پيشه بايد کرد

  • Alireza :

    سلام به دوستای خوبه کافه تنهایی و امیدوارم حال تک تکتون خوب باشه … واقعا معذرت میخوام که کمتر می تونم به اینجا سر بزنم و تنها دلیلش مسائل روحی و زندگی می باشه … خواستم بگم که تا ۱۲ روز میرم کربلا و روز حرکتم ۸ خرداده ، اونجا نایب زیارته همه شما هستم و برای خوشبختی همتون دعا میکنم . خیلی به این سفر نیاز داشتم خدا رو شکر که این سفر برام پیش اومده ….
    میلیون میلیون میلیون گل رز تقدیم به وجود مهربون و گرم و همیشگی شما دوستای خوبم ….

    • sara :

      سلام آقا علیرضااااااا امیدوارم به سلامت برید و باز مثل همیشه پر انرژی و مهربون بیاید اینجا کامنت بذارید التماس دعا :flr :flr :flr

    • گلبهار :

      سلام اقای علیرضا انشالله به سلامتی برین وبرگردین البته با روحیه خیلی خوووووووووب منتظر شما هستیم ممنونم یه عالمه برا منه حقیر دعا کنین مشکلاتم حل شه اونجا مواظب خودتون باشین شهید نشین ما دیگه بی مدیر میشیم :D

    • کافه تنهایی :

      سلام علیرضا جان
      خوشا به سعادتت
      الان احتمالا حرکت کردی
      زندگی سختیای خودش رو داره ، بدون مشکل باشی داداش
      خدا پشت و پناهت :flr

  • گلبهار :

    بر باد رفت در غم و حسرت جوانیم
    بی آرزو چه سود دگر زندگانیم
    موی سپید بر سر من تاخت ای دریغ
    پیچید روزگار کفن بر جوانیم
    گاهی به سوی مسجد و گاهی به میکده
    ای عشق دربدر به کجا میکشانیم
    چون شمع در سکوت شبستان انزوا
    بگداخت جان ز حسرت بی همزبانیم
    در خاکپای دوست فکندم سر از غرور
    این است با فلک سبب سرگرانیم
    ایکاش پای بند قفس بود جان من
    تا وا رهد دل از غم بی همزبانیم
    از زندگی ملولم و در خویشتن اسیر
    ای مرگ همتی که ز خود وارهانیم
    چون گردباد چند پیچم به پای خویش؟
    ای روزگار از چه به سر میدوانیم
    مانند لاله سر به بیابان نهد ز سوز
    هر کس که بشنود غم سوز نهانیم

    (بهادر یگانه)

  • گلبهار :

    بدون تو سوگی دارد فضای اتاقم

    و از با تو بودن خیال میبافم

    اشک تمدید میشود در نگاهم بدون تو

    بدون تو

    آه…

    حسرت چه جولانی می دهد برای لحظه دیدار

    جسمم میجوشد در این سوی دیوار

    مثل یک بیمار گذر میکند

    این طعنه ی تلخی است،

    انگار بدون تو قصه نیست

    حال امشب و هر شب من است

    بدون تو لحظه های با تو بودن مثل نام قشنگ تو

    پرستو وار از خاطر آرامشم کوچ میکند

    بدون تو

    آه…

    که زمان انگار با من گل یا پوچ میکند

    بدون تو حال من اما…

    پشت یک واژه آه

    من تا همیشه تنها،

    ساده و کودکانه گریه میکنم.

  • گلبهار :

    برای فراموشی تو

    هیچ راهی وجود ندارد

    خودم را

    به هر راهی که می زنم

    روزی با تو رفته بودم…

  • گلبهار :

    اندوه‌ها در من شعله‌ور است و
    ابرها در من در حال بارش
    نیمی آتشم
    نیمی باران
    اما بارانم آتشم را خاموش نمی‌کند …

  • گلبهار :

    تو اونجاومن اينجا امان از درد دوري
    من ماندم و روياها نه شوق ونه سروری
    امان ازدرد دوري امان ازدرد دوري
    دوراز تو من ندارم نه شورو نه غروري
    تاكي خداي عالم تاكي غم صبوري
    امان ازدرد دوري امان ازدرد دوري
    هجرت اجباری اگه از تو جدا كرده منو
    خیال نکن که لحظه ای عشقت رها کرده منو
    همش به خودامید میدم به طفل دل نويدمیدم
    می گم تموم شدحادثه فصل رهايي می رسه
    امان امان امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری
    دورازتو نالة غمت در دل من شکفته
    اشکام غمامو به همه دونه به دونه گفته
    خدامی دونه بی تومن یک روزخوش ندیدم
    گریه کرده هر کسی که قصه امو شنفته
    امان امان امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری

  • گلبهار :

    به جز قصه ی این عشق چی گفتم چی شنفتم
    همش درد دلم بود اگه قصه میگفتم
    چه حرفا که نگفته هنوز روی لبامه
    چه شعرا که نخونده هنوز توی صدامه
    تو قلبم تو رو دارم اگه خونه به دوشم
    من این عالم عشقو به عالم نفروشم
    نری دنبال مستی خودت کهنه شرابی
    واست می چی بریزم خودت باده ی نابی
    میگن عالم مستی همین عالم عشقه
    چه خوشبخت دل من که دردش غم عشقه
    چه خوبه بدونی که با مهربونی میتونی تو قلبم بمونی بمونی
    بمون تا بتونم یه عاشق بمونم
    یه دنیاست تو چشمات واسه من نگاهات
    مثل مستی خیوم تو شعرا مثل بارون رو دریا مثل مهتاب تو صحرا
    بمون تا بتونم یه عاشق بمونم
    تو تنها تو تنها واسه من تو دنیا
    عزیزی مثل مجنون واسه لیلا
    مثل وامه واسه عذرا مثل خورشید واسه فردا

  • گلبهار :

    روزی که از تو جدا شم

    روز مرگ خنده هامه

    روز تنهایی دستام

    فصل سرد گریه هامه

    توی اون کوچه ی غمگین

    جای پای تو مونده

    هنوزم اون بید مجنون

    عکس قلبتو پوشونده

    بعد تو گریه رفیقم

    غم تو داده فریبم

    حالا من تنها و خسته

    توی این شهر غریبم

    توی این شهر غریبم

    توی این شهر غریبم

    تو با خوشحالی و امید

    منو تنهایی و حسرت

    تو تو باغ پر از گل

    من یکی ای تو شهر غربت

    روح من همسفر غم

    توی شهر غصه پوسید

    قلب من همراه قلبت

    پاک و غمگنانه کوچید

    بعد تو گریه رفیقم

    غم تو داده فریبم

    حالا من تنها و خسته

    توی این شهر غریبم

    توی این شهر غریبم

    توی این شهر غریبم

    روزی که از تو جدا شم

    روز مرگ خنده هامه

    روز تنهایی دستام

    فصل سرد گریه هامه

    توی اون کوچه ی غمگین

    جای پای تو مونده

    هنوزم اون بید مجنون

    عکس قلبتو پوشونده

    بعد تو گریه رفیقم

    غم تو داده فریبم

    حالا من تنها و خسته

    توی این شهر غریبم

    توی این شهر غریبم

  • ارام :

    لحاظاتی هست که هیچ چیز این زندگی قانعت نمیکند و فقط و فقط نیاز به اندکی مردن داری…


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید