با چنگ و دندان من که نه
با نگاه تو باز می شود
گره ای که دلم را به چشمانت بست
” زیادی ” دوستت داشتم !
میدانی اشتباه از کجاست ؟!
از تو نیست !
اشتباه از ” من ” است . . .
هر جا رنجیدم به رویت نیاوردم !
” لبخند ” زدم !
فکر کردی درد نداد ، ” محکم تر ” زدی . . .
میتوانم دنیا را با یک دست فتح کنم
به شرطی که دست دیگرم را تو گرفته باشی . . .
تو که بمانی
چهار فصلِ من بهار می شود
و درختان
از یاد می برند برفِ سپیدِ زمستان هایِ نبودنت را …
تو که بمانی شکوفه ها بوسه گاهِ قدم هایمان می شوند و
چکاوک ها رقصان به دورمان هلهله و پایکوبی به راه می اندازن …
تو که بمانی …
نه خیابانی که با من قدم زده باشی
نه کافه ای که روبرویم نشسته باشی
نه غروبی
نه بارانی
نبوده ای که نباشی
نرفته ای که نیامده باشی
[روجا چمنکار]
نه طبق ِ مُد دوستت دارم نه به حکم سنت!
همه چیز بنا بر فطرت است
“خوب ها” دوست داشتنی اند مثل ” تـــو “
تو با من باش
من دست اتفاق ها را میگیرم که نیفتند.
تمام جادههای جهان را
به جستجوی نگاه تو آمدهام!
پیاده…
باور نمیکنی؟
پس این تو و این پینههای پای پیادهی من…
[یغما گلرویی]
وقتی با او
باران را قدم می زنی
لحظه ای چترت را
آنطرف بگیر
تا بفهمی
چگونه دوستت دارم
مثل کبریت کشیدن در باد….
دیدنت دشوار است.
من که به معجزه عشق ایمان دارم.
میکشم آخرین دانه ی کبریتم را…
در باد …!!
هرچه بادا باد …..!!
آخرین دیدگاهها