دنیای ما که بود به هم وصل با گره! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

دنیای ما که بود به هم وصل با گره!

our-world-was-connected-the-node

پایان گره، همیشه گره، ابتدا گره …
مفعول فاعلات مفاعیل فا… گره

من بودم و خیال دل‌انگیز او شدن
او بود و فکر پرزدن از… سال‌ها گره !

مانند زندگی که فقط یک بهانه بود
یا نقطه تلاقی دلهای ما: «گره»

دنیای ساده دل من هم بهانه بود
یک ریسمان سست… و تا انتها گره

این رسم زندگی‌ست که باید عبور کرد
تا لحظه‌ای که خورد به یک آشنا، گره !

فال مرا بگیر عجوز جهنمی !
مرگ‌ست؟ زندگی‌ست؟ جدایی‌ست؟ یا… گره ؟

دیگر نمی‌کشید، ولی حیف! پاره شد !
دنیای ما که بود به هم وصل، با گره !

آزاد شد از آن قفس و روز او هنوز
هرلحظه می‌زند به شب خود مرا گره

در لابلای تلخی خود، طعم شهد داشت
تقدیر من که خورد به شعر خدا … گره

معشوق زنده ماند… وعاشق، تمام شد
هردفعه با جدایی و این بار : با گره…!

[سمانه رضایی]

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 793
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • آوا :

    حکایت تو که دنیا تو را نیازرده ست
    دلی گرفته در اینه های افسرده است

    حکایت من در مشت روزگار دچار
    پرنده ای ست که پیش از رها شدن مرده ست

    یکی پرنده یکی دل ! دو سرنوشت جدا
    که هر یکی به غم دیگری گره خورده ست

    به باغ رفتم و دیدم ان شقایق سرخ
    که پیش پای تو روییده بود پژمرده ست

  • mitra :

    دل من زد به گره زدبه گره حوصله هارا حوصله ها را


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید