۲۰۱۵ - کافه تنهایی

کافه تنهایی

گاهی با شعر و گاهی با عشق..

عاشقانه

برف نگران‌ام نمی‌کند
حصار یخ رنج‌ام نمی‌دهد
زیرا پایداری می‌کنم

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

تو که باشی …

عاشقانه

تو که باشی
معجزه ای در من رخ میدهد
به نام آرامش
باش،حتی همین قدر دور !

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

ای کاش می شد بگویم ” دوستت دارم ”

امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
از تو
خلاصه کردم
ای کاش می شد
یک بار بگویم ” دوستت دارم ”
ای کاش فقط
تنها همین یک بار
تکرار می شد!

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

و من با نسیم و نور یاد تو را درو می کنم.

عاشقانه

تو را در فرصت باورم،
میان دو لحظه روشن به سپیدی سبزه ها، هدیه گرفتم
و سرخ ها روئیدند و طلائیها آواز خواندند.
میان کوچه های سکوت و خاطره، یادت را به صورتگر صبح سپردم
تا ناز سرانگشتش را، با بوی آینه و باران، روی پاکی نامت، به یاد ماه و ماهتاب بکشد
و آینه آینه تقدیر را ستاره کند
خیال انگیز و حیران، به دنبال کهکشان لحظه هایی که تو می سازی
و سپردم به شاعر طره های مویت را،
تا دست افشان و پای کوبان،
خیال انگیز ترین شعر جهان را، برای لحظه های سبز باورت روی آب و گیاه و آسمان به خط نور بنویسد.
تمام نیزارها را شبی به صدای لبخندت مهمان کردم
و صبح در دشت ترانه روئید
آنوقت که سکوت سار را به شکوه نامت، طنین بال خیال، به آرامی شکست،
افسانه تکرار شد و الهه ها به پابوس لحظه مقدس نگاه و نور،
پا برهنه و بی شکیب از روی نردبان نور گذشتند.
و اینک
نام تو را هر صبح دست نازک نور می نویسد
و ابرها عطر دل انگیز نامت را به دورترین دیارهای خیال و خاطره می برند
و روی سرزمین کوچک من بذرهای نام تو، پیش از نماز خورشید نیت می بندند
و من با نسیم و نور یاد تو را درو می کنم.

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

دلـم تـنـگ اسـت، بـرای حـرف زدن بـا تـو…

تنها

ایـن روزهـا،
بـا تـو،
بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم،
حـرف دارم…
امـا مـجـالـی نـیـسـت تـا بـنـشـیـنـی بـه پـای ایـن هـمـه حـرف،
دلـم تـنـگ اسـت،
فـقـط بـرای حـرف زدن بـا تـو…
دیـگـر نـمـیـدانـم چـه کـنـم، یـا چـه بـگـویـم…
خـسـتـه ام،
کـمـی هـم بـیـشـتـر… فـراتـر از تـصـورت…
سـخـت اسـت بـرایـم تـوصـیـفـش…
تـا بـه حـال نـمـیـدانـم،
دیـده ای درمـانـدگـی و بـی قـراری هـای من را یـا نـه…؟
بـغـض فـرو خـورده در گـلـویـم
بـهـانـه گـیـری هـای دل بـی قـرارم
و یـا…غـم نـهـفـتـه در نـگـاهـم،…
کـه بـه خـدا قـسـم،
هـیـچ یـک از ایـن هـا، دیـدن نـدارد..

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

چه غریبانه می خواهمت

عاشقانه

چه غریبانه می خواهمت
آن لحظه که اشک در چشمانت می رقصد و چشمان من مست چشمان تو است
آن لحظه که قفل می کنی مرا در دستانت و
زندانی می کنی مرا عاشقانه و
تنگ و تنگ تر می کنی این زندان را
آن قدر تنگ … تا مرز یکی شدن
چه بی تابانه می خواهمت
آن لحظه که دستم را می گذاری روی قلبت و می گویی : ببین برای تو می زند
و من غرق می شوم در این همه خوبی
در این همه احساس گاهی شک می کنم که شاید خواب باشد این ها
شاید رویا باشد این همه خوشبختی
اما وقتی گم می شوم در آغوشت
فراموش میکنم همه ی این ها را
و میگویم : حتی اگر رویا باشد رویای قشنگی است
بگذار باشد
بگذار این لحظه را
فقط این لحظه را خوشبخت باشم

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

یکی را دوست می دارم ولی افسوس …

عاشق تنها

یکی را دوست می دارم ولی افسوس
او هرگز نمی داند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس
او هرگزنگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس
او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند
به مهتاب گفتم: ای مهتاب سر راهت به کوی او
سلام من رسان
ولی افسوس
یکی ابر سیه آمد زود روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم:صبا دستم به دامانت
بگو به دلدارم که او را دوست می دارم
ولی افسوس
ز ابر تیره برقی جست وقاصدک را میان راه بسوزانید
اکنون وامانده از هر جا باخود کنم نجوا
یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمی داند…

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

افسوس که رویا بود

تو را حس میکنم هردم که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی
من از شوق تماشایت نگاه از تو نمیگیرم
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار
ولی افسوس
این رویاست
تمام انچه حس میکردم
تمام انچه میدیدم
تو با من مهربان بودی
واین رویا چه زیبا بود
ولی-افسوس-
که رویا بود

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

صدای آب می آید …

تنها لب دریا

صدای آب می آید

مگر در نهر تنهایی چه میشویند؟

لباس لحظه ها پاک است

میان آفتاب هشتم دی ماه

طنین برف

نخهای تماشا

چکه های وقت

طراوت روی آجر هاست

روز استخوان روز

چه میخواهی؟

بخار فصل گرد واژه های ماست

دهان گلخانه فکر است

سفر هایی تو را در کوچه هاشان خواب میبینند

تو را در میان دریا ها دور مرغابی ها به هم تبریک میگویند

چرا مردم نمیدانند که لاین اتفاقی نیست؟

نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق

آب ها شط دیروز است

چرا مردم نمیدانند که گلهای ناممکن هوا سرد است؟

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

مثل بهاری تو …

مثل گل‌دوزی یک دختر عاشق

مثل بهاری تو …
می دانم
در موسم آمدنت
تنم به گل خواهد نشست.
در اندیشه ام
باغ های خشک کویر را سبز خواهم کرد
دیگر پاییز و زمستان در فصل های من نیست.
و آنگاه است که
دستانم را لانه جوجه گنجشکهای بی پناه خواهم کرد.
وقتی بیایی
مثل کودکان باهوش
رنگ ها را یاد خواهم گرفت
تو از من خواهی پرسید
و من به تو خواهم گفت که
رنگ برگ سبز است
رنگ آسمان آبی ست
و قرمز را میتوان در گل ها جست.
تو می پرسی از سیاه
و من به تو می گویم
رنگیست شبیه روزگار من
و
چشم های تو

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید