اگر از خانه عشق نروی
و بمانی با من
همه گل های دلم را به تو خواهم بخشید
اگر از خانه عشق نروی
عطر نرگس ها را
به تو خواهم پاشید
تاج خورشید را نهم بر سر تو
ماه را می کشم از ابر برون
گر که نزدم ایی
کوچه را فرش کنم از گل یاس
به تنت می پوشانم
از حریر باور
از گل سادگی و عشق ، لباس…
سکه زندگی ام شیر ندارد
اما همین خطی که مرا به تو وصل نگه میدارد را دوست دارم……
مرا دوست بدار!
به سان گذر از یک سمت خیابان ،
به سمتی دیگر ؛
اول به من نگاه کن…
بعد به من نگاه کن…
و بعد ،
باز هم مرا نگاه کن!…
عجب هوایی داری!
هوایت که به سرم میزند ،
دیگر در هیچ هوایی نمیتوانم نفس بکشم!!
عحب نفس گیر است هوای دور از تو بودن !!!
یاد آن شاعر دلداده بخیر
که دمادم میگفت …
خبر آمد خبری در راه است…
سرخوش آن دل که از آن آگاه است…
ولی ای کاش خبر می آمد
که خدا میخواهد
پرده از غیبت مهدی زمان بر دارد
پرده از روزنه ی عشق و امید…
پرده از راز نهان بردارد
کاش روزی خبر آید که تسلای دل خلق خدا
از فراسوی افق می آید
مهدی،آن یوسف گم گشته ی زهرا و علی…
از شب هجر به کنعان دلم می آید…
“اللهم عجل لولیک الفرج”
ﺗﻮ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺩﻧﯿﺎ
ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ آنچه ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺴﯽﺳﺖ ﮐﻪ
آن ﺳﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ آنچه ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﻮﯾﯽ!
ﻧﯿﻤﮑﺖﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺪ ﭼﯿﺪﻩﺍﻧﺪ …!
روزگارم این است :
دلخوشم با غزلی
تکه نانی ، آبی
جمله ی کوتاهی
یا به شعر نابی
و اگر باز بپرسی گویم :
دلخوشم با نفسی
حبه قندی ، چائی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی …
یک حرف٬
یک زمستان آدم را گرم نگه می دارد…
و بعضی اوقات هم
یک حرف٬
یک عمر آدم را سرد می کند!
حرف ها چه کارها که نمی کنند!!!
تو می توانی نیایی …!
ولی من
نمی توانم منتظرت نباشم .
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
آخرین دیدگاهها