سپتامبر 2014 - صفحه 2 از 3 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

آدم گاهی پیچیده می شود…

دلنوشته
آدم گاهی پیچیده می شود…

گاهی هم خودش را گره می زند گوشه ی دنیا؛

و آنقدر چوب سادگی هایش را می خورد ،

که دهان عقلش از تعجب باز بماند…!!!

دسته بندی : شعر و دلنوشته
موضوع :

چقدر شکستن سخت است !

چقدر شکستن سخت است !

تنهایی
آنروز
تازه فهمیدم
در چه بلندایی آشیانه داشتم
وقتی از چشمهایت افتادم
هنوز دست و پای دلم درد می کند …
چقدر شکستن سخت است !
وقتی تو داری نگاه می کنی …

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

بیا و تنها بقدر خاطره ای نو بمان …

انگار هزار سال منتظر بودم

بیا و تنها بقدر خاطره ای نو بمان
پیراهنِ خاطرات تو را
آنقدر بر تنِ خیالم کرده ام
که دیگر تنگ شده
بیا و تنها بقدر خاطره ای نو
بمان.

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

اینجا شده پاییز …

اینجا شده پاییز

اینجا شده پاییز
اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمی دانم

اینجا شده پاییز ، آنجا را نمی دانم

اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمی دانم . . .

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

چگونه می شود …

سکوت شب

چگونه می شود

به خاطر مردم است که می گویم

گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار،

دنیا

دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود

و مردم نمی دانند

چگونه می شود بی هیچ واژه ای

کسی را که این همه دور است

این همه دوست داشت …​

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

دلـــم گرفتــــه برایــــت

دلـــم گرفتــــه برایــــت

دلـــم گرفتــــه برایــــت

دلـــم گرفتــــه برایــــت
حدیث سـاده عشـق است…
سلیــس و ســاده بگویم
دلــم گرفـــته برایـــت…

موضوع :

میان ماندن و نماندن

میان ماندن و نماندن

عاشقانه
میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد.

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

مي‌نويسم ای يار خانه‌ی ما اينجاست

همه چیز در آرامش است

کافه
من دلم مي‌خواهد خانه‌اي داشته باشم پر دوست،

کنج هر ديوارش دوست‌هايم بنشينند آرام گل بگو گل بشنو…؛

هر کسي مي‌خواهد وارد خانه پر عشق و صفايم گردد

يک سبد بوی گل سرخ به من هديه کند.

شرط وارد گشتن شست و شوي دل‌هاست

شرط آن داشتن يک دل بي رنگ و رياست

بر درش برگ گلي مي‌کوبم روي آن با قلم سبز بهار

مي‌نويسم ای يار خانه‌ی ما اينجاست

تا که سهراب نپرسد ديگر ” خانه دوست کجاست؟ ”

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

وقتی همه چیز ساده بود

وقتی همه چیز ساده بود

وقتی همه چیز ساده بود
بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم.

می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.

می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
چون می توانم آن را بخورم!

می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم
و با دوستانم بستنی بخورم .

می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.

می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چیز ساده بود،
وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را
یاد می گرفتم،
وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم
و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .

می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست
و همه راستگو و خوب هستند.

می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است
و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،
نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،
خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و …

می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،
به یک کلمه محبت آمیز،
به عدالت،
به صلح،
به فرشتگان،
به باران،
و به . . .

این دسته چک من، کلید ماشین،
کارت اعتباری و بقیه مدارک،
…مال شما…

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم.

“سانتیا سالگا”

دسته بندی : شعر و دلنوشته
موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید