از تو برايم چه مانده؟
بغضي مهار نشدني
و يک عکس سه در چهار …
دقايقي که ..
ميخواهمت و نيستي …
حرفهايي که ..
ميخواهم و نميزني …
شنيدني هايي که ..
ميخواهم و نميگويي …
تعليق و انتظار، سردي تو
و گرمي اشک هاي من …
بي خبري هاي پي در پي …
مهري که دارم
و بي مهري هاي تو …
کلامي که نياز دارم
و مجالي براي بيانش نيست …
و يک دنيا خاطرات کشنده …
تو چقدر با سخاوتي
و من چقدر ثروتمند …
گر مرا بشناسی
نه به اسم ، نه به چشم
نه به یک لحظه نگاهی کوتاه
و نه با خنده ی یک عابر و یک بیگانه
گر مرا بشناسی
با سکوتم که ز جام عطش خواستنت
لبریز است
روشنی را تو به باغ شب من می آری.
واژه ی زیستنم
معنی تازه به خود می گیرد.
و دلم باز
به بیداری و هوشیاری ها
طعنه زن می خندد.
گر مرا بشناسی
ز زمستان ، تو رها خواهی شد
چون که من می دانم
قصه ای را که بهار
خواند در گوش زمین و پر کرد
همه ی حجم تنش را از یاس
گر مرا بشناسی
باز در صبحدم عشق
طلوع خواهم کرد
و به همراه خیال
تا سراپرده ی دیدار تو
خواهم آمد
گر مرا بشناسی
آخرین دیدگاهها