در گرمای بهاری،
دلم خنکای هوای باران زده می خواهد …
کاش یک شیشه از هوای “پاییزم” را یادگار نگه می داشتم …
ﻧﯿـــــــﺎ ﺑـــﺎﺭﺍﻥ !
ﻧﺒﺎﺭ ﻟﻌـــــﻨﺘــــــــــﯽ !!
ﻋﺸﻘــــﻢ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﯿــﺮﻭﻥ ﺍﺳــﺖ ﺳﺮﻣﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ…
این جا
آنقدر شاعرانه دروغ می گویند
و آنقدر در دروغ هایشان شاعر می شوند
که نمیدانم
در این سرزمین
با اینهمه فریب
چگونه ست که دلم هنوز
خواب باران را دوست دارد!!!
صدای گام های تو
ضربان زندگی من است
با من راه بیا
هنوز تشنه ی زنده بودنم…
با عشقت
مثل چتر رفتار نکن
که هر وقت بارون بند اومد
فراموشش کنی !
تا زمانی که ذهنت برده باشد،
جسمت بیگاری خواهد داد.
میخواهم تمام سیگارها را
زیر تابلوی “سیگار کشیدن ممنوع” دود کنم
تا باطل کنم قانونی را که معنای “درد”را نمیفهمد…
من و تو،
بـارهـا “زمان” را، در کافهها و خیابانها، فراموش کرده بودیم.
و حالا “زمان”
داشت از ما، انتقام میگرفت!
[گروس عبدالملکیان]
بدتر از رفتن
گندیست که انسان ها به “باور ” یکدیگر می زنند ….
وقتی گوشه و کنایه میزنی ..
دلم تا ناکجا آباد دلتنگی میگیرد ..
ولی،
ای کاش حداقل میدانستی،،
چقدر در حرف هایی که با تو میزنم
دقت میکنم که مبادا برنجی …
چیزی که تو اصلا یاد نگرفته ای
آخرین دیدگاهها