کتاب های نخوانده فشارم می دهند
چرک نویس های سپید، که سیاه نمی شوند
و دلهره ی روزهای بیهوده ،
روی دست هایم باد می کند
دور می زنم
روزهایی را که چرخیده ام …
دور می زنم تا دور شوم
تا جایی دور از خودم پرت شوم
فکرهای بلندم
مداد کوتاهم را فریاد می زنند
کاغذهای سیاه ،
روزم را سیاه می کنند
فشارم می دهند کتاب های نخوانده
له می کنند تمام تنم را
من چرت می زنم ،
کابوس های روزهای بیهوده را …
ای وااااااااااااای کربلایی اومدددددددددددددددددددددد چه بی خبرررررررررررر خب میگفتین گاو وگوسفند قربونی کنیم خیلی خوش اومدین زیارت قبول جاتون خالی بود
فدای تک تک شما دوستای خوبم بشم … جای شماها هم اونجا خالی بود ممنون از اینکه به یادم بودید
کربلایی اخه این چه پستیه؟؟؟خیلی قشنگه ولی ما چیز دیگه انتظار داشتیم گفتیم رفتی اونورا الان اینجا امامزاده میشه :D
کربلا و نجف یه قطعه از بهشته گلبهار خانوم خدا قسمت کنه بری میبینی سرتاسر آرامشه و آرامش …. انشاءا… قسمت همه دوستای کافه تنهایی بشه سفر کربلا و قدم زدن توی بین الحرمین و زیارت حرم آقا …
انشالله ما تا مشهد هم بریم راضی هستیم
انشاءا… کربلا و مکه و مشهد هم میری آرزوی من واسه شما و دوستای خوبه کافه تنهاییم اول از همه سلامتی و دلخوشی بعد زندگی سرشار از شادی و خوشبختیه
سلام آقا علیرضاااااا
زیارت قبول انشاا… مکه رفتنتون.
انشاءا… کربلا و مکه و مشهد هم میری آرزوی من واسه شما و دوستای خوبه کافه تنهاییم اول از همه سلامتی و دلخوشی بعد زندگی سرشار از شادی و خوشبختیه
ممنون سارایی عزیز انشاءا… قسمت همه شما دوستای خوبه کافه تنهاییم بشه
يك شب دلم بهانه كرب و بلا گرفت
قلبم شكست و دور و برش را خدا گرفت
پس پا شدم به نيت روضه ،كه ناگهان
ديدم بهشت آمد و دست مرا گرفت
اي زائري كه مي روي آهسته تر برو!
شوق غم حسين ، مرا هم فرا گرفت
اذن دخول خواندم و وارد شدم ولي
ديدم بهشت ، گوشه اي ازعرش جا گرفت
در مجلسي كه جاي رسولان وحي بود
هر كس نشست خلوت غار حرا گرفت
روضه شروع شد ؛ همه ي عرش گريه كرد
حتي خدا دلش زغم كربلا گرفت
بالاي عرش منبري از نور چيده شد
اقراء؛ كه هر كه خواند دلش ارتقا گرفت
از بين شاعران درش محتشم كه خواند
از دست هاي سبز پيمبر عبا گرفت
شاعر نوشت بيتي و از دست مادري
يك شب براي هيئت خود كربلا گرفت
آن سركه روي دامن معراج جاي داشت
آخر چه شد كه جا به سر نيزه ها گرفت
…………………………………..
زیارت قبول علیرضا جان
ممنون دوست خوبم انشاءا… قسمت شما هم بشه
زیارت قبول علیرضا عزیز…
ممنون باران جان انشاءا… نصیب شما بشه و قسمت بشه سفرهای زیارتی کربلا و مکه بری
ما که نفمیدیم چی شد…
یکی میگه مکه یکی میگه کربلا… O-O
آخرش میفهمیم با مترو رفتی شاهعبدالعظیم هندونه خریدی برگشتی :D
شبی ساکت و دلگیر،
خودم بودم و قلبی که ز غم بسته به زنجیر،
و نزدیک اذان بود که پیچید به آفاق،
همه نغمه تکبیر،
نوشتند که هنگام اذان دست به دامان خدا باش،
و مشغول دعا باش که باز است به درگاه الهی در رحمت،
و آن لحظه بود لحظه شیرین اجابت،
شدم غرق عبادت،
دو چشمم همهام اشک شد و روی لبانم همه سوگند که یا رب تو رهایم کن از این بند،
و گفتم به خدا بین دعایم که دلتنگ اذان سحر کرب و بلایم.
همانجا که دل از سوز فراغش شده بیتاب،
همانجا که زده دست به دامان زمین خوشه مهتاب،
همان وادی سوز و عطش و درد،
همان وادی شرمندگی آب،
همان وادی پاک حرم حضرت ارباب،
همانجا که زمینش همه نور است،
پر از شور و شعور است،
حماسه است، غرور است،
شرمندهتر از وادی طور است و فرش حرمش از پر حور است
و بر مهدی زهرا همه شب راه عبور است،
همانجا که حرم خانه دلهاست و عشقش همه در آب و گل ماست،
زیارتگه زهراست،
عبادتگه موسی است،
دخیل حرمش حضرت عیسی است،
چه زیباست، خدا محو تماشاست که یک سو حرم شاه، و یک سو حرم حضرت سقاست.
مکانی که قدم رنجه نموده است گل یاس،
تمامش کند از عشق و احساس،
به لبهاش بود ذکر اباالفضل،
و دریای دو چشمش همه الماس،
همان کعبه کوچک کفالعباس،
مکانی که در آن عشق زند موج،
همانجا که زند پر به هوایش دل من هر دم و هر شب،
همانجا که به هر جای زمین هست نشان از قدم محترم حضرت زینب،
همان خاک که هم بدر و احد، خندق و احزاب و حنین است
که دل از عالم هستی برباید، خیابان بهشتی که معروف به بینالحرمین است.
سلام و درود
جناب آقای علیرضا گرامی زیارتتان قبول و انشاا.. همیشه سفرهای زیارتی در پیش داشته باشید.
کافه عزیز ببخشید این شعر خیلی طولانی بود ولی چون زیبا بود به یمن ورود دوست گرامی شما براتون فرستادم.
پایدار و برقرار باشید
ممنون مهربان جان انشاءا… قسمت شما هم بشه بری و همیشه سفرهای شادی و خنده توی زندگیت پهن باشه
سلام اقا علیرضا.زیارتتون قبول.راستشو بگید برای ما کافه تنهاییا دعا کردید؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام آرام جان ممنون دوست خوبم انشاءا… نصیب خودت و خانواده ات بشه باور واسه همه دوستانم دعا کردم چه اونایی که توی کافه تنهایی هستن چه اونایی که خارج از دنیای مجازی باهاشون در ارتباطم
مرسی گلم.خیلی لطف کردی.
حال فهمیدم که چرا سهراب گفت
اب را گل نکنیم
شاید این اب روان برسد بر لب عطشان کسی
شاید این اب کند سیر دل پر عطشی
سد راهش نشوید
شاید این اب رسد به کربلا
به همان دشت بلا
به همان جا که پر از اب می بود و نبود
بگذارید رود تا برسد بر لب عطشان حسین
برو ای اب برو
طفل شش ماهه گلویش خشک است
سقا بی تاب است
مشک او بی اب است
اب را گل نکنیم
به گمانم این اب مهر زهرا باشد
پس چرا بستندش
اب را گل نکنیم
شاید این اب که از چشمم رفت
دوزخم را بکند باغ بهشت
شاید…