بارها گفته‌ام این شهر بهار ندارد - کافه تنهایی

کافه تنهایی

بارها گفته‌ام این شهر بهار ندارد

عاشقانه

باورش کمی سخت است
اما باور کن پدرانمان هم
تمام شب‌های مهتابی عاشق بوده‌اند
وقتی به دود سیگارشان خیره می‌شدند و باد
در پیراهن بلند زنی می‌وزید
که بهار نارنج می‌چید
و به مردی، که فرض کن برای تماشای بهار آمده،
لبخند می‌زد

باورش سخت است
می‌دانم
اما بارها به ماه گفته‌ام طوری بتابد
که بغض، راه گلوی پنجره‌ای را نبندد
مخصوصا اگر باد
خاطره بلند پیراهن زنی را وزیده باشد

بارها گفته‌ام این شهر باغ ندارد
بهار ندارد
بهار نارنج ندارد
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید
که دهانش پیش هر غریبه‌ای باز نشود ؟

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1254
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • mitra :

    بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست/آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
    مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب/در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
    آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟/”بال”وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
    بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است/مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
    باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق/وسکوت تو جواب همه مسئله هاست…….

    • تو را در فرصت باورم،
      میان دو لحظه روشن به سپیدی سبزه ها، هدیه گرفتم
      و سرخ ها روئیدند و طلائیها آواز خواندند.
      میان کوچه های سکوت و خاطره، یادت را به صورتگر صبح سپردم
      تا ناز سرانگشتش را، با بوی آینه و باران، روی پاکی نامت، به یاد ماه و ماهتاب بکشد
      و آینه آینه تقدیر را ستاره کند
      خیال انگیز و حیران، به دنبال کهکشان لحظه هایی که تو می سازی
      و سپردم به شاعر طره های مویت را،
      تا دست افشان و پای کوبان،
      خیال انگیز ترین شعر جهان را، برای لحظه های سبز باورت روی آب و گیاه و آسمان به خط نور بنویسد.
      تمام نیزارها را شبی به صدای لبخندت مهمان کردم
      و صبح در دشت ترانه روئید
      آنوقت که سکوت سار را به شکوه نامت، طنین بال خیال، به آرامی شکست،
      افسانه تکرار شد و الهه ها به پابوس لحظه مقدس نگاه و نور،
      پا برهنه و بی شکیب از روی نردبان نور گذشتند.
      و اینک
      نام تو را هر صبح دست نازک نور می نویسد
      و ابرها عطر دل انگیز نامت را به دورترین دیارهای خیال و خاطره می برند
      و روی سرزمین کوچک من بذرهای نام تو، پیش از نماز خورشید نیت می بندند
      و من با نسیم و نور یاد تو را درو می کنم.

  • گلبهار :

    در بنفشه زار چشم تو
    من زبهترین بهشت ها گذشته ام
    من به بهترین بهارها رسیده ام
    ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من
    لحظه های هستی من از تو پرشده ست
    اه!!!!
    در تمام روز در تمام شب درتما م هفته در تمام ماه
    در فضای خانه کوچه راه
    در هوا زمین درخت سبزه اب
    در دیار نیلگون خواب
    ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن
    بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام

    • سلام گلبهار جان ممنون واقعا زیبا بود با اجازه خودت میخوام این شعر رو با اسم خودت بزارم توی پست مطالب وبلاگم اجازه هست؟

      “هر شب خیالت
      می آید می نشیند بر لبه این پنجره.

      موهایت را شانه می کنی
      و عطر دلتنگی ات را میپاشی
      در فضای این خانه.

      نگران شیشه پنجره ام
      نکند سنگ کودکی بازیگوش
      بشکند شیشه این پنجره را
      نکند عطر حضورت
      حل شود در سردی هوای این روزها.

      خیالت بهاریست در سرما
      خیالت بهار است در شب های یلدای تنهایی من
      وه که چه غوغایی کرده است خیالت

      که دیده ؟
      شمعدانی ها را در این فصل
      غرق گلها …”

      • گلبهار :

        مدیرررررررررررر این حرفا کدومه قابل شما رو نداره ما که تمام متن ها رو تقدیم کافه تنهایی میکنیم کافه تنهایی هم که مال خودتونه صلاح مملکت خویش خسروان دانند هرکاری میخواین انجام بدین ….خیلی ممنون که شعر مارو قابل دونستین


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید