فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است - کافه تنهایی

کافه تنهایی

فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است

تصاویر عاشقانه

این روزها
اینگونه ام:
فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگ گور من بنویسید:
یک جنگجو که نجنگید
اما …، شکست

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1187
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    فغان که کوه کن ساده دل نمی داند
    که را ه در دل خوبان به زور نتوان یافت…

  • آرامم اما نا آرام
    سکوتم اما پر از فریاد
    گریانم اما خندان
    هستم در خودم اما نیستم در خودم
    و هنوز …
    نفس می کشم زندگی را
    بدنبال جرعه ای آرامـــش …

    • گلبهار :

      گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
      هرچه کردم، هرچه آه، انگار آرامم نکرد
      روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل
      گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد
      بی تو خشکیدند پاهایم، کسی راهم نبرد
      دردِ دل با سایه ی دیوار آرامم نکرد
      خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
      خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد
      سوختم آنگونه در تب، آه از مادر بپرس
      دستمالِ تب بُر نم دار آرامم نکرد
      ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت
      عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد

      • ثانیه ها که می روند دنبال هم
        من میمانم و خیال تو…
        و تو که دورتر از من
        دورتر از هر آنچه در خیال میپرورانم
        ایستاده ای خموش

        باد که می وزد آرام
        بوی تو در لحظه هایم میپیچد
        و لبخند بر لبان خشکیده ام برق می زند

        تو با منی
        تو در منی
        تا هر کجا که می خواهی برو
        دور باش به خیال خود
        ولی در من ته نشین نمیشوی
        هرگز…

        • گلبهار :

          ادمها می ایند زندگی میکنند میمیرند ومیروند اما فاجعه زندگی تو ان هنگام اغاز میشود که
          ادمی میرود اما نمی میرد می ماند ونبودنش در بودن تو چنان ته نشین میشود که تو میمیری
          در حالی که زنده ای…..

          • هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟!!
            یک فریب ساده و کوچک
            آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
            جز برای او و جز با او نمی خواهی.
            من گمانم زندگی باید همین باشد.
            “مهدی اخوان ثالث”

  • گلبهار :

    شکسته خاطر و ازرده جان وخسته تنم
    کسی مباد چنین زار ومبتلا که منم
    نهاده اند ز روز نخست بر دل من
    غمی که تا دم مردن نمیرود ز تنم
    بلای جان من این عقل مصلحت بین است
    بیار باده که غافل کند زخویشتنم
    به رشحه ای ز من ای ابر فیض بار کرم
    مکن دریغ که اخر گیاه این چمنم
    منم عزیز خرابات پیر کنعان کو؟
    که بوی یوسف خود بشنود زپیرهنم
    چو شمع اتش سوزان درون جان دارم
    ببین به روشنی فکر وگرمی سخنم
    صفای خلوت من است شعر وشراب
    چو این دو هست چه حاجت به باغ یاسمنم
    شوم نسیم وشبی در برت کشم چو گل
    ببوسمت لب وانگه بگویمت که منم

    • سلام گلبهار جان خیلی شعر قشنگیه واقعا ممنون ، حضور گرمت و دیدگاههای قشنگت منو به وجد میاره میلیون میلیون میلیون گل رز تقدیم تو دوست خوبم

  • گلبهار :

    سلام خواهش میکنم منم بیشتر خوشحالم که کافه تنهایی منو از تنهایی درمیاره اگه زنده باشیم قول میدم هر روز سر بزنم موفق باشید

    • سلام گلبهار جان الهی که همیشه زنده و سرافراز باشی عزیزم یه آرزوی قشنگ برات دارم
      “آرزو دارم …
      ناخواسته به دست آوری
      آن چیزهایی را که خواسته هایت هستند…
      آن گونه که با خود بیاندیشی؛
      آیا کسی برایم آرزویی کرده است…؟؟؟”

  • گلبهار :

    سلام خیلی ممنونم
    آرزو دارم دلت از غصه ها خالی شود

    سهم تو از زندگی، یک عمر خوشحالی شود …

  • وبلاگه خوبی داری دوس داشتی به وبلاگ منم سر بزن

  • سلام گلبهار خانوم خیلی خیلی خیلی ممنون


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید