آه، از این دل من! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

آه، از این دل من!

عاشقانه

 

آه، از این دل من!
اگر از شاخه بیفتد برگی
دل من می شکند
اگر از ابر ببارد باران
بغض پنهان دلم می ترکد
دو، سه روزی است دلم
نگران ماه است
به خیالش رنگ رخساره ی او کم نور است
باز، دردی دارد
از غم یاس که افتاده به آب
دلم انگار پریشان شده است
ناخوش و گریان است
اشک می ریزد و هی می نالد…

این چه حالی است تو داری دل من؟!
برگ ها می ریزند
چه به روی تلی از خاک،
چه در دامن آب
ابرها می بارند
هم لب پنجره، هم در مرداب
ماه بس خوش رنگ است!
سال ها بوده و تا بازپسین خواهد بود
اگر از راه بیاید گل یاس
و بیفتد در آب
دست تقدیر به راهش برده

دل من! دلبندم!
راز دلتنگی تو
نه به افتادن برگ است و نه ابر است و نه ماه
با خبر باش دلم،
قصه ات رنگین است
غمت از جنس غم فرهاد است
طالع ات شیرین است

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 5076
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    چه زیبا دلنوشته ای بود بسی لذت بردم برادر مجنون..
    اقا دلنوشته درخواستی پذیرفته میشود درخواست بدیم؟

  • erfan :

    این چه حالی است تو داری دل من ؟!…
    …….
    ممنون…قشنگ بووود…مرسی…

  • erfan :

    یکی را دست حسرت بر بناگوش…
    یکی با آنکه می خواهد ، در آغوش…

    • گلبهار :

      وقتی یک تخم مرغ با نیرویی خارجی شکسته می شود یک زندگی پایان می یابد.

      وقتی یک تخم مرغ با نیرویی داخلی شکسته می شود یک زندگی آغاز می شود.

      تغییرات مهم همیشه با نیرویی درونی و داخلی شروع می شوند .

  • sara :

    گاهی هیچ چیز نمی تواند قدری از دلتنگی ات بکاهد و… فقط خودت می دانی که چه سازی برای تنهایی ات بنوازی و چگونه بر مشکلات خویش فائق آیی …گاهی فقط قطره ای اشک می تواند گره کور دلتنگی ات را بگشاید …دل من…آرام باش .. آرام باش .. تو خدا را داری .. آن حقیقت آن یگانه .. آن هوادار شبانه .. آرام باش .. آرام باش .. تو خدا را داری .. آن معبود .. آن پاکی … آن همه خوبی و احساس .. پس نگو تنهایم … پس نگو بی یار و بی یاورم .. تو خدا را داری .. یعنی عشق .. معبود .. سنگ صبور دل من .. دل تو .. خموش .. ما خدا را داریم ….

  • sara :

    دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست/تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست/گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم/گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست/قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو/گاهی از دور تو را خواب ببینم کافیست/ من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه/ برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست/فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز/که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست

  • parisa :

    کنجکاوشدم بدونم این همه نوشته های زیبا ازکیه…؟میشه بگی ؟ پروفایلی هم نداری متاسفانه!!

    • کافه تنهایی :

      سلام

      این نوشته ها برای علیرضاست نمی دونم از کجا میاره خودش هم چند وقتی نیست …

  • گلبهار :

    ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼِ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻤﯽ ﺧﻨﺪﻡ

    ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼِ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﻢ

    ﺩﯾﮕﺮ ﮔﻮﺵ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻢ

    ﺑﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺩ

    ﺩﺭﯾﺎ

    ﭘﺮﻧﺪﻩ

    ﭘﺎﻭﺭﭼﯿﻦ ﭘﺎﻭﺭﭼﯿﻦ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ

    ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ

    ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

    ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ

  • گلبهار :

    انـقـضای خــاص بــودنـت بـه پـایـان رسـیـد…

    دیـگـه بـه تــو فکـر نـمـیـکـنـم

    گـنـاه اســت!!

    چـشم داشتـن بـه مال غـریـبـه ها ..

  • گلبهار :

    آنقدر به مردم این زمانه

    بی اعتمادم

    که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم

    زمین را از زیر پایم بکشند…!!!!!

  • گلبهار :

    دل داده ام بر باد هر چه بادا باد

    مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد

    ای عشق تو از آتش نسب داری

    تنها تو می مانی و ما می رویم از یاد

  • گلبهار :

    گاهى

    آنکس ک میخندد و میخنداند

    میخواهد حواست را ازچشمان گریانش پرت کند

  • گلبهار :

    من که امشب خیلی دلتنگم نمیدونم چیکار کنم گفتم با کافه حرف برنم
    همه ما تو زندگی تنهاییم و گم گشته ای داریم خیلی ها زندگی سختی داشتیم وداریم
    ولی بهتر ه به روزها ی خوش و یا خاطرات خوش زندگی فکر کنیم و یا حتی (دم را غنیمت بشمریم) شاید دم غنیمت شمردن هم شعار باشه ولی حتی اگه شعار هم باشه بازم جای فکر کردن داره …روزای های پایانی ساله با همه بدی ها وخوبی ها خیلی زود داره میگذره نمیدونم چن وقته با کافه ام خیلی زود گذشت اما اونقد بهم خوش گذشته که نمیتونم توصیفش کنم شماها دوستای مجازی خوبی هستین حتی از خیلی واقعی ها بهترین ..بچه ها یه عزیزی با توجه به وضع زندگیم بهم پیشنهاد داد که مجله راه زندگی رو هر ماه بخرم وبخونم داستانای فوق العاده واموزنده ا ی داره وادم وقتی میخونه میبینه تنها نیست وهمه دردوغم دارن ونباید تسلیم زندگی شد من چن وقتی هس میخونم بهم ارامش میده پیشنهاد میدم گاهی بخونین حتی اگه زندگی خوب وارومی دارین اونوقت تجربه کسب میکنین وتو زندگی دچار اشتباهات کمتری میشین زندگی ابدی نیس که هرکی بخواد خودش تجربه کسب کنه بهتره از دیگرون الگو برداری کنیم..ببخشین خیلی حرف زدم یه ذره احساس کردم نیاز دارم موفق باشین دوستان ..
    یاعلی

    • کافه تنهایی :

      من به جاش می گم ( در اینجا منظور از کافه بچه های کافه تنهایی هستش و نه دیوار )
      راستی تو مگه سواد داری؟ چطوری مجله می خونی؟
      …………………………………………
      درود

      یاد خدا آرامش دهنده قلب هاست ( هیچی مثل نماز و عبادت خدا آدم رو سبک نمی کنه )

      باور کن زندگی خیلی از ماها توأم با درد و غمه و ما نباید بهشون مجال بدیم نا امیدمون کنن و مشکلا رو هو تو تو بسابیم به الک.

      امیدوارم که تو و همه از غم همیشه فاصله داشته باشین و زندگی زیبا و شادابی داشته باشین و همش با موفقیت سروکله بزنین.

      • sara :

        دلمـ ڪہ مےگیرد ڪودڪ مےشومـ /ڪفش هآیمـ مےشود تآ بہ تآ آغوشے مےخوآهمـ ڪہ آراممـ کند/ عروسڪے ڪہ همبآزے دلتنگےهآیمـ شود/و گلویے ڪہ بغض خفہ اش نکند /بهآنہ گیر مےشومـ ؛نق مےزنمـ ڪہ ایـטּ رآ مےخوآهمـ ڪہ آטּ رآ مےخوآهمـ ولے ..هیچ کس نمےدآندڪہ بجز تو هیچ نمےخوآهمـ…

      • گلبهار :

        بچه پررو صد رحمت به دیوار کافه ..اونو اگه باهاش حرف بزنم نمیگه زیادی فک میزنم وتا اخر گوش میده خدا نیاره اون روزی که تو همصحبت کسی بشی خدا نصیب هیچ بنی بشری نکنه والا خیلی سخته یه همچین ادمی هم مدیرت باشه ای وااااااااااااااااای باشه خدایااااااااا ببین دارم سختی ها رو تحمل میکنم خودت گفتی مع العسر یسرا..انشالله که بعدش خوشی باشه یه مدیر خوب بیاد انشاللــــــــــــــــــــــه…مطمئن باش من سوادم از تو بیشتره نمره هم با زحمت فراوون ومشقتهای بسیار گرفتیم نه مث شماهااااااااااااااااااااااا..حیف که مدیری نمیشه چیزیت گفت حیففففففففففففف..
        اهای کافه چی ممنون بابت حرفات از هیچی که بهتره تو این بازار بی کسی وبی همدمی وجود شما هم نعمته شما حکم همون لنگه کفش تو بیابون رو دارین

        • کافه تنهایی :

          ( حیف که مدیری نمیشه چیزیت گفت حیففففففففففففف.. )
          این همه دلداری دادم آخرش می گه لنگه کفش تو بیابون..

          • گلبهار :

            الان منو مسخره کردی جمله م رو نوشتی ارررره؟خو زیادیت میشد اگه بیشتر میگفتم بدو برو به بچه ها جواب بده یه ملتو الاف کردی که چی اقا حسام شاکیه..

    • sara :

      نبینم گلبهار من دلش گرفته باشه هاااااا

    • sara :

      دلم که می گیرد

      دست معبودم را غرق بوسه می کنم

      و تازه هنگامی که وجودش را در کنارم حس می کنم 

      همه ی آن دلتنگی ها به آرامشی نشاط آور مبدل می شوند

      آرمشی که هیچ معشوقی نمی تواند نثار آدمی کند

      خدایا چقدر دوستت دارم

      این چه دوستی است که من اینقدر دارمش! 

  • گلبهار :

    امشب ای ناز ، چه دلتنگ نگاهت شده ام

    باز ای مونس جان چشم براهت شده ام

    برق چشمان تو امشب به سکوتم خند

    چونکه دیوانه ی آن چهره ی ماهت شده ام …

  • گلبهار :

    ﻧـــﮕﺎﻫــﺖ ﺑـــﻪ ﺁﻥ ﺑـــﺎﻻ ﺑـــﺎﺷـﺪ
    ﺗـــﺎ ﺩﻟـــﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫـــﺎی ﺍﯾـــﻦ ﭘــــﺎﯾــﻴــﻦ ﻧــــﮕـــﻴـﺮﺩ…

  • گلبهار :

    من عقابی بودم که نگاه یک مار

    سخت آزارم داد

    بال بگشودم و سمتش رفتم

    از زمینش کندم

    به هوا آوردم

    آخر عمرش بود که فریب چشمش، سخت جادویم کرد

    در نوک یک قله، آشیانش دادم که همین دل رحمی، چه بروزم آورد

    عشق، جادویم کرد

    زهر خود بر من ریخت

    از نوک قله زمین افتادم

    تازه آمد یادم، من عقابی بودم بر فرازِ یک کوه

    آشیانِ خود را به نگاهی دادم

  • گلبهار :

    الووووو میگم ارشیوتون خرابه چه جوریه زلزه اومده توش ؟چرا رو هرچی کلیک میکنم فقط همی صفحه اولو باز میکنه لطفا مسئولان پاسخ بدهند

  • مریم :

    خیلی لذت بردم. ممنون. موفق باشی. چقدر از این سایت خوشم اومده. عالیه

  • حسام :

    سلام مدیران و دست اندرکاران و عوامل پشت صحنه کافه تنهایی چرا من هرچی مطلب میفرستم تایید نمیشه آیا اینجا هم نیاز به پارتی داریم؟

    • گلبهار :

      سلام اقا حسام امکان نداره تایید نکنن مگه میشه اگه چیزی بود ما شورش میکردیم ولی واقعا چیزی نیست حالا مدیر جوابگو هستن انشالله که دیگه مشکلی پیش نیاد

    • گلبهار :

      اقا حسام من یکی از دلنوشته هاتون رو تو قسمت (با هم) دیدم واقعا زیبا بود لذت بردم برادر..

    • کافه تنهایی :

      ما مطالب رو تماما تایید می کنیم فقط یه موردای خاص که ربطی به کافه ندارن تایید نمی شن ولی در مورد شما فکر نکنم تایید نکرده باشیم.

  • parisa :

    سوالم جواب نداشت آیااااااااا؟؟؟!

  • sara :

    کجای هستی ام ایستاده ای/که قامتت /در همه ی لحظه هایم پیداست؟

  • sara :

    سایه ها عاشق ترند/من روبروی تو می ایستم/سایه ام به پای تو می افتد:-)

  • sara :

    گلبهار دیشب رفتم یه چیزی خریدم بعد کلی خوشحال اومدم خونه دیدم اونو جا گذاشتم تو مغازه میبینی چقد خنگم!نمیدونم از اونجا تا خونه چطور نفهمیدم چیزی دستم نیست اصلا تازگیا آلزایمر گرفتم:-(

    • گلبهار :

      خخخخخخخخخخخخخ خدا بگم چبکارت نکنه کلی خنده م گرفت یاد ایام دبیرستانم افتادم داشتم با دوستم برمیگشتیم خونه که دوستم برگشته به من میگه وااااااای گلی کیفم یادم رفته گفتم از تو خرتر ندیدم اخه کسی کیفش یادش میره خلاصه اینکه ایقد اصرار کرد باهاش برم مدرسه منم عمرا نرفتم رفیق نیمه راه که میگن منم یاد بگیرین..سارایی بیا تو قسمت (باهم)حرف بزنیم اینجا مدیر شوتمون میکنه هااااااااا میگه شخصیش نکنین

  • sara :

    من قسمت با هم رو تازه دیدم ولی یه سوال دارم:اونجا چه فرقی با اینجا داره؟

  • sara :

    آهان،ممنون

  • sara :

    آغاز تمام  سمفونی ها درنگاه تو بسته میشوند…آن زمان کــه به صرافت نوشتن ملـــودی عشقت می افتم..آنقدر “دو” رتــو میگردم تا ایمان بیاوری به  “ر”سالت  عشقی که روی شانه های خیالم سنگینی میکند…”می”خوانم تورا در گام ماژور…یک اکتاو بالا تر از هفت نت خیال…می خوانم تورا با صدای سوپرانو تا تمام “فا”صـلـــه ها از ادا کردن نت ب نت عشقت کر شوند..در تصوف نگاهت به “سلـ “وک میرسم تا …”لا”جرعه بالا بروم…از دیوار یقین دوست داشتن تو…تا رسیدن به ارتفاع “سیـ”ــاهی چشمانت… ………… دوباره ریتم میگیرم روی نگاه موزیکال تــو…موزون میشوم از غنــای صدایت…ارتعاش خنده هایت…همان حس سیالی است که در عمق جانم  جــریان دارد…ملــــودی بودن تــو اگر نباشد…حرف عشق وزندگی در هیچ سازی نمی رود…

  • parisa :

    نه سارا جون با صاحب این وبلاگ بودم…

  • sara :

    گلبهار عزیزم آقای…،آقا علیرضا و بقیه دوستان من شاید دیگه نیومدم اینجا ولی تو این چند روز از با شما بودن خیلی خیلی لذت بردم برای همتوووووون آرزوی موفقیت و خوشبختی میکنم دلم واستون تنگ میشه مخصوصا تو گلبهارم :-)خداحافظ

    • کافه تنهایی :

      اَی بابا
      ساز جدایی کوک نکنید دیگه ..
      ما بیشتر
      هر کجا که هستی سلامت و موفق و سربلند باشی
      امیدوارم بازم بیای

      • گلبهار :

        کافه چی من عمرا اگه ناراحت بشم هرچی دلت خواس بگو منم زبونم درازه اهاااااااااا جواب میدم چرا ناراحت بشم نمیذاری همونجا جوابتو بدماااااا عجب بابا خو این قسمت (پاسخ دادن)رو مگه میخوری که نیس گشنه ای هااااااا

        • کافه تنهایی :

          تو اون قسمت اول که شکی نیست..
          لابد دکمه پاسخ دادن ازت ترسیده رفته

          • گلبهار :

            نه تو گشنه ت بوده خوردی یا اینکه ترسیدی من جوابت بدم کم بیاری بگیر بخواب برادر نصف شبی اینجا چیکار میکنی حالا من میام کار دارم تو میای چیکار ؟اغفالت میکنن معتاد میشیاااا از ما گفتن

    • گلبهار :

      سارااااااااااااااااااااااااااااا نرووووووووووووووو کجااااااااااااااااا بی معرفــــــــــــــــــــــــــــــــت دلم برات تنگ میشه توروخدا اگه تونستی بیا تازه داشتیم باهم اشنا میشدیماااااااااا ای بابا مواظب خودت باش به سلامـــــــــــــــــت عزیزم …
      (غصه م گرفت چه بددددددددددددددددددد)
      یاران چه غریــــــــــــــــــبانـــــــــــــــــــــــــههههههههههههههههههههههه رفتـــــــــــــــــــــــــتن از این خانــــــــــــــــــــــــههههههههههههههه..
      چقده خوشحالم هستی داری میریاااااا کسی که دلتنگ میشه قیافه ش این شکلیه ؟

  • گلبهار :

    ما در هيچ حال

    قلب هايمان خالي از غم نخواهد شد

    چرا که غم

    وديعه يي ست طبيعي که ما را پاک نگه مي دارد

    انسان هاي بي اندوه

    به معناي متعالي کلمه

    هرگز ” انسان ” نبوده اند و نخواهند بود

    از اين صافي انسان ساز نترس

    (علیرضا کشاورز)

  • گلبهار :

    دلتنگی را چگونه هجی کنم تا درک کنی ؟
    چهار ستون بدنـم
    زیر سنگینی اش
    تا خورده است . . .

    .

  • گلبهار :

    چه مي ماند از اين دنياي ما برجا نمي دانم
    چه حاصل ميشود از بازي دنيا نميدانم
    چرا هرکس به قدر خويش نستاند نميفهمم
    چه کس پا مي نهد در جاده فردا نميدانم
    به دنيايي که هرروزش هزاران دل ترک بيند
    چه کس گفته سراي سر به سر زيبا نميدانم
    دل بشکسته ام را هم به مهرش چسب خواهم زد
    غرض از اين چنين نامهربانيها نميدانم
    خدايا در دل تاريک شب تنها تو شاهد شو
    که باي يادش دلم را لحظه اي تنها نميدانم
    مهدي ژرفاجو

  • گلبهار :

    چه درديست در ميان جمع بودن..ولي در گوشه اي تنها نشستن … براي ديگران چون كوه بودن..ولي در چشم خود آرام شكستن… براي هرلبي شعري سرودن..ولي لبهاي خود همواره بستن… به نزد عاشقان چون سنگ خاموش…ولي در دل اميد خانه بستن.. به من هردم نواي دل زند بانگ…چه خوش باشد از اين غم خانه رستن

  • گلبهار :

    لغزيد و ماتم شد به روي گونه هايم

    دلي خون شد از اين سيل گريزان

    همي دردي کشم از روي خوبان

    به ياد غصه ها و اشک حيران

  • گلبهار :

    تمام درد و رنجم در يک نگاهت

    شده اشکي که از جانم فرو ريخت

    من ِ رسوا ندانستم که اين دل

    شده بازيچه چشمان مستت

  • گلبهار :

    خیالت مثل چرت صبحگاهیست..
    مدام با خودم میگویم فقط پنج دقیقه ی دیگر!!!
    (منبع :اس ام اس خور)

  • گلبهار :

    گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد با یکی مهربان باشی
    دوستش بداری و برایش چای بریزی

    گاهی وقت‌ها، دلت می‌خواهد یکی را صدا کنی
    بگویی سلاااااام ، می آیی قدم بزنیم

    گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد یکی را ببینی
    شب بروی خانه بنشینی
    فکر کنی و کمی برایش بنویسی

    گاهی وقت‌ها
    آدم چه چیزهایِ ساده‌ای را ندارد… !!!

  • گلبهار :

    زمانی شعر می گفتم برای غربت باران …

    ولی حالا خودم تنهاترم ، تنهاتر از باران …

  • گلبهار :

    بسوز ای دل که دلداری نداری
    به وقت غم که غمخواری نداری

    بسوز ای دل که در پهنای گیتی
    چنین تنگی، خریداری نداری

    به جز مهر بتان در خود نیابی
    به غیر از عاشقی کاری نداری

    بخوانم گر تو را غمخانه، سهل است
    که جز اندوه و غم، یاری نداری

    مگر در خواب دیدی روی جانان
    که دیگر تاب بیداری نداری؟!

    همه نوشین لبان بردند از یاد
    تو را، دریاب، بازاری نداری

    سپردی چون به باد هرزه خود را
    سزد گر ره به دیداری نداری

    راد

  • گلبهار :

    دانی كه چه‌ها چه‌ها چه‌ها می‌خواهم
    وصـل تـو من بی ســر و پا می‌خواهم
    فـریـاد و فـغان و نـاله‌ام دانی چیســت
    یـعنی كه تـو را تـو را تـو را می‌خواهم

  • گلبهار :

    هر که آید گوید:
    گریه کن، تسکین است
    گریه آرام دل غمگین است

    چند سالی است که من می گریم
    در پی تسکینم

    ولی ای کاش کسی می دانست
    چند دریا
    بین ما فاصله است
    من و آرام دل غمگینم

  • گلبهار :

    دندانم شکست. براي شن ريزه اي که در غذايم بود.

    درد کشيدم و گريستم!

    نه براي دندانم!

    .

    .

    .

    براي کم سو شدن چشمان مادرم.
    حسين پناهي

  • گلبهار :

    ز تو ای عشق در این دل چه شرر ها دارم
    یادگار از تو چه شب ها چه سحر ها دارم
    با تو ای راهزن دل چه سفر ها دارم
    گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم

    تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
    تو مرا غافل از اندیشه ی فردا کردی

    آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی
    دل سودا زده ام را به حبیبم دادی
    بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی
    داروی کشتن من یاد طبیبم دادی

    ورنه اینقدر مهم جور و وفا یاد نداشت
    هیچ شیرین سر خون ریزی فرهاد نداشت

  • گلبهار :

    شنیده ام که تو عکس شکسته می کشی با رنگ
    اگر حقیقت است بیا من شکسته ام بی سنگ
    مرا تو ساده بکش با تمام سادگی ام
    و تلخ و تلخ و تکیده ولی کمی پر رنگ
    مرا به رنگ روشن صد التماس تیره بکش
    کنار کوچه بن بست و خالی از آهنگ
    اگر تو معنی پرپر زدن ندانستی
    پرنده ای بکش و یک قفس ولی دل تنگ
    قرار هر دوی ما بر مدار ماندن بود
    ببین که بی قرار توام هنوز بی نیرنگ
    مرا تو خسته بکش، پاره کن شکسته بکش
    شکسته از دل سنگی و خسته از دل تنگ

  • گلبهار :

    به پیش روی من , تا چشم یاری میکند , دریاست !

    چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !

    درین ساحل که من افتاده ام خاموش .

    غمم دریا , دلم تنهاست .

    وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !

    خروش موج , با من می کند نجوا ,

    که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !

    که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت …

    مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !

    ز پا این بند خونین بر کنم نیست,

    امید آنکه جان خسته ام را ,

    به آن نادیده ساحل افکنم نیست !

  • گلبهار :

    دل گمراه من چه خواهد کرد
    با بهاری که می رسد از راه؟
    ِیا نیازی که رنگ می گیرد
    در تن شاخه های خشک و سیاه

    دل گمراه من چه خواهد کرد؟
    با نسیمی که می تراود از آن
    بوی عشق کبوتر وحشی
    نفس عطرهای سرگردان

    لب من از ترانه می سوزد
    سینه ام عاشقانه می سوزد
    پوستم می شکافد از هیجان
    پیکرم از جوانه می سوزد

    هر زمان موج می زنم در خویش
    می روم، می روم به جائی دور
    بوتهء گر گرفتهء خورشید
    سر راهم نشسته در تب نور

    من ز شرم شکوفه لبریزم
    یار من کیست ، ای بهار سپید؟
    گر نبوسد در این بهار مرا
    یار من نیست، ای بهار سپید

    دشت بی تاب شبنم آلوده
    چه کسی را بخویش می خواند؟
    سبزه ها، لحظه ای خموش، خموش
    آنکه یار منست می داند!

    آسمان می دود ز خویش برون
    دیگر او در جهان نمی گنجد
    آه، گوئی که اینهمه «آبی»
    در دل آسمان نمی گنجد

    در بهار او ز یاد خواهد برد
    سردی و ظلمت زمستان را
    می نهد روی گیسوانم باز
    تاج گلپونه های سوزان را

    ای بهار، ای بهار افسونگر
    من سراپا خیال او شده ام
    در جنون تو رفته ام از خویش
    شعر و فریاد و آرزو شده ام

    می خزم همچو مار تبداری
    بر علفهای خیس تازهء سرد
    آه با این خروش و این طغیان
    دل گمراه من چه خواهد کرد؟

    فروغ فرخزاد

  • Fatima :

    سلااااااام … ممنوووووون از متووووون زيبايى كه گذاشتين… واقعاً استفااااده كردم…. از گلبهاااار جوووون و سارا جووووون…. و مدير عزيز هم تشكر ميكنم…. :lv :lv :lv :_ :flr :cl :s :gm


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید