کافیست تو را به نام بخوانم تا ببینی
لکنت عاشقانه ترین لهجه هاست…
و چگونه لرزش لبهای من
دنیا را به حاشیه می برد…
دوستت دارم
با تمام واژه هایی که
در گلویم گیر کرده اند
و تمام هجاهای غمگینی که
بخاطر تو شعر می شوند…!!
کافیست تو را به نام بخوانم تا ببینی
لکنت عاشقانه ترین لهجه هاست…
و چگونه لرزش لبهای من
دنیا را به حاشیه می برد…
دوستت دارم
با تمام واژه هایی که
در گلویم گیر کرده اند
و تمام هجاهای غمگینی که
بخاطر تو شعر می شوند…!!
متن آهنگ هوا دو نفرست از آلبوم مخاطب خاص از علی عبدالمالکی
پیشنهاد میکنم برای یه بار هم شده واسه یه آلبوم که یه خواننده وقت میزاره پول بدید .باز هم ممنون
هوا دو نفرست تو نیستی پیش مندلم تنگه واسه با تو قدم زدنهوا دو نفرست جایه تو خالیهکجایی ببینی کجایی عشق منمتن کامل آهنگ هوا دو نفرست علی عبدالمالکیهوا دو نفرست تو نیستی پیش من دلم تنگ واسه با تو قدم زدنهوا دو نفرست جای تو خالیه کجایی ببینی کجایی عشق من♫♫♫هوا همونجوری که تو دوست داشتیه من خیس خیسمو داره بارون میادبی تو خیابونا گم می کنن منو دلم تنگه برات دلم تو رو می خوادمن عاشقت بودم باور نمی کنم فراموشت شده منو به این زودیهوا دو نفرست دارم گوش می کنم همون آهنگی که تو عاشقش بودیهوا دو نفرست تو نیستی پیش من دلم تنگ واسه با تو قدم زدنهوا دو نفرست جای تو خالیه کجایی ببینی کجایی عشق منهوا دو نفرست مثل همون روزا با تو ، تو این هوا جون میده راه بریممن با تو حاضرم هر جا بگی بیام هوا دو نفرست بگو کجا بریم
آدم احمق
همیشه در فکر مواظبت از عشقش است
تا مبادا به او خیانت کند
و آدم عاقل
آنقدر قلب معشوقش را از عشق لبریز می کند
که دیگر جایی برای پرسه زدن
آدمهای دیگر باقی نمی ماند.
“ناشناس”
بابت این پستای زیبا ممنونم خسته نباشی
درود
شروعم کردی وُ حالا تمامم کن
.
از این آشوبِ بیگانه رهایم کن
.
رهایم کن که با خود سخت درگیرم
.
از این بختِ سیاهم سخت دلگیرم
.
کجای عهدِ ما را بی وفایی بود؟
.
کجایِ قصه مان را بی قراری بود؟
.
کجا وُ کی شدی محبوبِ بیگانه؟
.
بگو از کی گمان بردی منم بانوی دیوانه؟
.
چه شب ها من به یاد تو سحر کردم
.
برایِ شادیت از غم حذر کردم
.
گمان بُردم که تو بیتابِ من هستی
.
تو هم چشماتو رویِ هر کسی بستی
.
چه میدانستم اینگونه فریبم داده بودی تو
.
گمان میبردم همچون من ُ ساده بودی تو
.
نفس دادی وُ حالا تو تمامم کن
.
بُکش من را ازین آشوب رهایم کن
ما را نظر انداز که بی دوست خرابیم
بر ما نمکی ریز که از شوق کبابیم
چون اشک یتیمان همه پرورده ی دردیم
چون چشم غریبان همه نادیده ی خوابیم
در زاویه شوریده تر از شعله شمعیم
در بادیه بی تشنه تر از موج سرابیم
فریاد که بر آینه ی دیده غباریم
هیهات که بر چهره ی مقصود نقابیم
فرسوده تر از پای طلبکار وفائیم
لرزنده تر از دست بدآموز شرابیم
چون دست بسر مانده هم آغوش جنونیم
چون چشم نظر باخته در آتش و آبیم
شام غم اندوختگان بزم نشاطیم
بر کشت جگر سوختگان ،اشک سحابیم
کسی به ما از یاد بردن
این همه غم را
نیاموخت
در هیچ کلاس درسی
راهی برای فراموش کردن را
یاد ندادند…
فردا بپرسید
چگونه خاطرات تلخ را می شود از یاد برد؟
معلم سکوت خواهد کرد
و سرش را پایین خواهد انداخت
و در دل خواهد گفت
ای کاش راهی بود! یاسین قاسمی
ادبیات ایران و جهان…متن های قبلی هم از اونجا کپی شده یادم رفت بگم
دلخسته به پیش دادرس میایم
آزرده ز گلشن بقفس می آیم
چون ساغر می بهر زمان در سفرم
پر میروم و تهی به پس می آیم
کلیم کاشانی
ادبیات ایران و جهان
ذهن ما باغچه ایست،گل در آن باید كاشت.
چه گلی بهتر از آیات خداست؟ گل كوثر، گل توحید،گل یاس
گل مریم،گل طه،گل ناس
گل اخلاص و توكل به خدا، گل ایمان و ادب لایق ماست..
اللهم نور قلوبنا باالقرآن
ماه رمضان پیشاپیش بر شما مبارك باد
درود
ممنون، طاعات و عبادات همگی مورد قبول درگاه حق
. خنديدن يک نيايش است…!!!
اگر بتواني بخندی و بخندانی ،
آموخته اي که چگونه نيايش کني …
هنگامي که هر سلول بدن تو بخندد ،
هر بافت وجودت از شادي بلرزد ،
به آرامشي عظيم دست مي يابی .
کسي ميتواند بخندد ،
که طنز آميزي و بازيهای روزگار را میشناسد .
کوتاه ترين راه
برای گفتن دوستت دارم ، لبخند است!!
يادتون باشه آدمهاي خندان و شاد به خداوند شبيه ترند …
لحظاتتان پرازخنده…
ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ؛
” ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ”
ﻣﯿﺸﻮﺩ ” ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ “”
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺴﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﯼ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ
ﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ،
ﻭ ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﻗﻨﺪ ﻭ ﺷﮑﻼﺗﯽ
ﺑﻪ ﻣﺬﺍﻕ ﻫﯿﭻ ﻃﺒﻌﯽ ﺧﻮﺵ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ..
ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ،
” ﻓﺮﺻﺖ “,
ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﺑﮕﺬﺭﺩ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻣﺜﻞ ﺁﺏِ ﺗﻨﮓِ ﻣﺎﻫﯽ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﻗﺘﺶ ﻋﻮﺽ ﻧﺸﻮﺩ
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﻢ ، ﻣﺎﻫﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ …
ﻗﺪﺭ ” ﻟﺤﻈﺎﺕ ” ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﻴﻢ.
ﺯﻧﺪﮔﻲ _ ﻣﻨﺘﻈﺮ _ ﻫﻴﭻﻛﺲ _نمی ماند
زیباترترین “معماری” من ،
ساختن “ذهن و دل” خویشتن است .
در گستره ی وسیع اندیشه ی خود ،
سازه ای باید ساخت ،
با ستونهایی برافراشته از افکارم …
و مصالح ، همه از جنس امید ،
و مراقب باشم ،
نقش “افکار غلط” در ذهنم ،
نقشه ی “تخریب بنیاد” من است
میتوان زیبا زیست
نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم
نه چنان بی مفهوم
که بمانیم میان بد و خوب
لحظه ها میگذرند
گرم باشیم پر از فکر و امید
عشق باشیم و سراسر خورشید
زندگی همهمه مبهمی از رد شدن خاطره هاست
هر کجا خندیدیم
هر کجا خنداندیم
زندگانی آنجاست
بی خیال همه تلخی ها…
پیری و جوانی پی هم ، چون شب و روزند
ما
شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم !
سعدی