نگران درهای بسته نیستم
باز می شوند همه شان
نگران توام
که کدام طرف آستانه می ایستی!
من برایت از عشق می گویم
و تو از روزنامه – اخبار و ترافیک خیابانها
من برایت از دوست داشتن می گویم
و تو از ازدحام آدمیان در صف نانوایی
چه تفاهم قشنگی بین ماست!!
تو همه چیز را میفهمی و سکوت میکنی
و من
هیچ نمی فهمم و فریاد می زنم
شاید
شاید تو یک فیلسوف باشی
ومن تکه نانی که از دست نانوا به دستان تو افتاده
حالا که آمدهای
چترت را ببند
در ایوان این خانه جز مهربانی نمیبارد…
باران، تلنگر ساعت عاشقی و
وقت جَستن هق هق بغض تر از طاقت چشم ست.
به لطف تقارن تنهایی با بداهت احساس
مثل انار ترک خورده ای که شوق نوبری دارد
مسیر پنجره تا رویای تو را
با چشمان بسته و راه میانبر
چندین بار در ذهن تمرین کرده ام…
این شعرها را باید گذاشت در کوزه
و آبشـان را خــــورد
وقتی هنـــوز عرضــــه ندارند
تــــو را عــاشــــق کننــــد!
بعضی وقتا
اینقدر دلت از یه حرف میشکنه
که…
حتی نای اعتراضم نداری
فقط نگاه میکنی و
بی صدا…
میشکنی….
گاهي فرار مي کنم ؛
از فکر کردنِ به تو
مثل رد کردن آهنگي که
خيلي دوستش دارم ..
در کتاب احساس
واژه فاصله یک فاجعه معنی شده است
تو توانایی آن را داری
که به این فاجعه پایان بخشی
آخرین دیدگاهها