چه غریب ماندی ای دل! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

چه غریب ماندی ای دل!

 

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

چه غریب ماندی ای دل!
نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری

غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری

چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری

دل من ! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری

نرسید آن که ماهی به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری

همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری

سحرم کشیده خنجر که ، چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری

به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من ؟
که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری

چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری

نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری

سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری

به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری

[هوشنگ ابتهاج]

بازدید : 2515
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • پارسا :

    ممنون کافه خیلی زیبا بود

  • هانیه :

    تلخ می گذرد

    این روزها را می گویم

    که قرار است

    از تو

    که آرام جان لحظه هایم بوده ای

    برای دلم

    یک انسان معمولی بسازم !

  • الهه :

    سلام
    کافه چی عزیز،کافه. بسیار زیبا شده.
    خیلی زحمت کشیدین.
    خسته نباشید.

  • sanaz :

    خيلي زيبا بود

  • گلبهار :

    بی سبب نیست زمین سینه ی پر پر دارد

    به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد

    با نسیم سحری شعله نکش می ترسم

    کلبه ی حوصله ی شهر ترک بردارد

    گر چه از بودن با تو تن ِ من می لرزد

    فکر تو خواب و خیالی ست که در سر دارد

    بوی خوش می وزد از سینه ی عطرآگینت

    دل ِمن میل به دروازه ی قمصر دارد

    یا به آتش بکش و یا به دلم راه بده

    کوچه ی چشم تو یک مشت ستمگر دارد

    فاصله درد عجیبی ست میان ِ من و تو …

    عابری در قفس تنگ ، کبوتر دارد

    گرچه تشویش دل و دین مرا سوزانده ….

    پدر عشق بسوزد …….به تو باور دارد ….

    سید مهدی نژادهاشمی

  • گلبهار :

    در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده ام
    در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام

    کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست
    کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام

    مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام
    در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام

    در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق
    فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام

    فــــــــال تا آمد مرا گفتی که دیگر،مرده دل
    وز همان جا تا به امشب، داغدارت مانده ام

    خوب می دانم قماری بیش این دنیا نـبود
    من ولی در حسرت بُردی،خمارت مانده ام

    سرد می آید به چشم مست من چشمت و باز
    از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام

    صبا آقاجانی

  • گلبهار :

    بی تو شیرین شور فرهادش نبود

    بیستون را ترس، فریادش نبود

    می به جام لیلی و مجنون نبود

    ختم شعری وصلت میمون نبود

    آمدی ، چینش نمودی واژه را

    خود نوشتی شعر عشق تازه را

    گرمی آغوش تو درمان نمود

    سردی دستان و اندام خمود

    با نگاهت اطلسی جانی گرفت

    زندگی آهنگ عرفانی گرفت

    کوچه با عطر تنت مستانه شد

    قلب من فارغ ز صد افسانه شد

    خوش نشستی بر بلندای دلم

    تا ابد در کوی تو شد منزلم

    سر بنه بر شانه های خسته ام

    تا ببینی از چه من دل بسته ام

    شمع باش و بگردان بر سرت

    این غلام دل سپرده بر درت

    های و هوی من نمیگردد تمام

    تا تو را دارم ،تمام لحظه هام

    احسان حق شناس

  • گلبهار :

    گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه،

    شب که اینقدر نباید به درازا بکشد!

    فاضل نظری

  • گلبهار :

    زدم دل را به حافظ، ديدم او امشب براي من

    “لبش مي بوسم و در مي كشم مي” در نظر دارد

    بهمن صباغ زاده

  • گلبهار :

    گفتند دریا شو تمام آسمان در توست

    دریا نخواهم شد مگر تو آسمان باشی

    مهرداد نصرتی

  • گلبهار :

    سیب غلتان رودخانه من! آهوی نقش بسته بر چینی!
    پری قصه های کودکی ام ! قالی دستباف تزیینی!

    خُنکای نسیم اول صبح! گرمی چای عصر پاییزی!
    به چه نامی ترا صدا بزنم؟ لیلی روزگار ماشینی!

    دور مجنون گذشت اینک من دور لیلا گذشت اینک تو
    دست بردار از این حکایت تلخ تا بگویم چقدر شیرینی

    از کدامین عشیره ای بانو که در این شهر آسمان زنجیر
    شیر از آفتاب می دوشی میوه از باغ ماه می چینی

    ای جهان بر مدار مردمکت ، چشم بردارم از تو ؟ ممکن نیست
    منم آنکس که زندگی کرده سالها با همین جهان بینی

    گیسوان سیاه پوشت را روی دیوار شانه ها آویز
    تا ببینی غزلسرایان را همه مشتاق شعر آیینی

    جنبش سبز فتنه انگیزی اگر از جای خویش برخیزی
    کودتاچی مخملی دامن! شورشی! بهتر است بنشینی

    عشق حق مسلم من و توست مابقی را به دیگران بسپار
    *هر چه داری اگر به عشق دهی کافرم گر جویی زیان بینی*

    مجيد آژ

  • گلبهار :

    تو برای من تعریف زندگی بودی

    من برای تو…

    یک نردبان بلند!

    گاهی ارتقاع پست ترین جای زمین است.

    جایی که تو ایستاده ای…

    فهیمه صفاریه

  • گلبهار :

    پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
    پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد

    چشم کنعان نگران است خدایا مگذار
    بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد

    سنگ با تیشه به تلقین و تمسخر می‌گفت:
    منتظر باش که فرهاد به لیلا برسد

    ترسم این نیست که او با لب خندان برود
    ترسم این است که او روز مبادا برسد

    عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است
    عشق فرمود: نباید به مساوا برسد !

    گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر ..
    درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد

    احسان افشاری

  • گلبهار :

    تا پنجره هاي روبه خورشيد
    جاريست زلال روشنايي

    بر دامن خاک گل بريزد
    دستي ز نهايت خدايي

    لبخند ستاره ترجمانيست
    از شادي و شورو همزباني

    درکوچه سبز خلوت دل
    جاريست نواي آسماني

    عشق است که بيبهانه اينجاست
    همسايه بي قرار دل ها

    شوق است که ميچکد زديده
    از مطلع آفتاب طاها

    عطر نفس مسيح مريم
    جاريست به باور زمانه

    از بارش گل از آسمانها
    گل کرده بهار، عاشقانه

    هستي به ترنّمي دوباره است
    غوغاي قيامت است برپا

    گل آمده مقدمش مبارک
    گل آمده از بهشت گلها

    آغاز بهار روي مهدي (عليه السلام)
    پايان هميشه خزان است

    پايان غم است و نامرادي
    آغاز دوباره جهان است

    * مامی سایت*

  • گلبهار :

    بيستون بود و تمناي دو دوست.آزمون بود و تماشاي دو عشق.
    در زماني که چو کبک ،خنده مي زد ” شيرين” ،تيشه مي زد “فرهاد”!
    آن که آموخت به ما درس محبت مي خواست :جان چراغان کني از عشق کسي
    به اميدش ببري رنج بسي .تب و تابي بودت هر نفسي .به وصالي برسي يا نرسي!
    سینه بی عشق مباد!!!!!

    برگرفته از مامی سایت

  • گلبهار :

    بارالها
    براي همسايه اي كه نان مرا ربود
    نان
    براي دوستي كه قلب مرا شكست
    مهرباني
    …براي آنكه روح مرا آزرد
    بخشايش
    و براي خويشتن خويش
    آگاهي و عشق
    مي طلبم…

    دكتر علي شريعتي

    مامی سایت

  • گلبهار :

    خدایـــــا…
    اگر روزی رسد دستم به دامانت
    کنم جان را به قربانت
    ولی بی لطف و احسانت چگونه؟!
    شوم ناخوانده مهمانت چگونه؟!

    تو معبود منی، بگذار مراد از دل بگیرم
    پناهم ده که بر سقف حرم منزل بگیرم
    تو دریایی و من تنها غریق مانده در باران
    تو فانوس رهم شو تا ره ساحل بگیرم

    در این بازار بی مهری به دیدار تو شادم
    تو شادم کن که سوز غم برآمد از نهادم
    تو میگفتی صدایم کن ز سوز سینه هر شب
    صدایت میزنم اما رسی آیا به دادم؟

    کمک کن تا ابد تنها به تو عاشق بمانم
    به کوی عاشقی شعر خوش ماندن بخوانم
    کمک کن تا ابد تنها به تو عاشق بمانم
    .به کوی عاشقی شعر خوش ماندن بخوانم
    ..به کوی عاشقی شعر خوش ماندن بخوانم
    …به کوی عاشقی شعر خوش ماندن بخوانم

    مامی سایت

  • گلبهار :

    فکر کنم سالگرد تاسیس کافه س مبارک باشه انشالله تو همه زمینه ها موفق باشین خوشحالم هنوز تو کافه حضور دارم بابت مدیریت عالی تون سپاسگذارم

    • کافه تنهایی :

      درود

      بله همینطوره

      ما هم برای شما و سایر عزیزان آرزوی موفقیت و سربلندی را داریم :flr
      لطف دارید، مبالغه می کنید کدوم مدیریت :)
      آنچنان که باید در خدمت کافه نیستیم

      و جا داره از حضور، همراهی و دلگرمی شما و سایر عزیزان صمیمانه تشکر کنیم :flr

      در پناه حق پاینده و پیروز باشید :flr

  • گلبهار :

    راستی عید مبعث مبارک انشالله همیشه شا وتندرست باشید :flr

  • مریم :

    ناگـــزیرم از سـفر بــــی سرو سامان چون باد
    بـــه گـــرفـتـار رهــــایـــی نتـــوان گــــفـت ازاد
    کوچ تا چند؟! مگـر می شود از خویش گریخت
    بــال تنهـــا غـــــم غــــربت بــه پرســتو ها داد
    ایــن کـــه مردم نشــناسند تورا غربت نیست
    غـــربت ان است کــــه یـــاران ببرنـــدت از یـاد


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید