ناگهان چقدر زود دیر می شود - کافه تنهایی

کافه تنهایی

ناگهان چقدر زود دیر می شود

متن عاشقانه

ناگهان چقدر زود دیر می شود !…

حرفهای ما هنوز ناتمام…

تا نگاه می کنی

وقت رفتن است

بازهم همان حکایت همیشگی !

پیش از انکه با خبر شوی

لحظه ی عظیمت تو نا گزیر می شود

ای…

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان چقدر زود دیر می شود!

“قیصر امین پور”

ارسال کننده : گلبهار

بازدید : 5180
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • sara :

    رو به روی من فقط تو بوده ای
    از همان نگاه اولین
    از همان زمان که آفتاب
    با تو آفتاب شد
    از همان زمان که کوه استوار
    آب شد
    از همان زمان که جستجوی عاشقانه ی مرا
    نگاه تو جواب شد

    روبه روی من فقط تو بوده ای

    از همان اشاره‌، از همان شروع
    از همان بهانه ای که برگ
    باغ شد
    از همان جرقه ای که
    چلچراغ شد
    چارسوی من پر است از همان غروب
    از همان غروب جاده
    از همان طلوع
    از همان حضور تا هنوز

    روبه روی من فقط تو بوده ای

    من درست رفته ام
    در تمام طول راه
    دره های سیب بود و
    خستگی نبود
    در تمام طول راه
    یک پرنده پا به پای من
    بال می گشود و اوج می گرفت
    پونه غرق در پیام نورس بهار
    چشمه غرق در ترانه های تازگی
    فرصتی عجیب بود
    شور بود و شبنم و اشاره های آسمان
    رقص عاشقانه ی زمین
    زادروز دل
    ترانه
    چشمک ستاره
    پیچ و تاب رود

    هرچه بود، بود
    فرصت شکستگی نبود
    در کنار من درخت
    چشمه
    چارسوی زندگی
    روبه روی من ولی
    در تمام طول راه
    روبه روی من تو
    روبه روی من فقط تو بوده ای

    محمدرضا عبدالملکیان

    • Mehraban :

      درود سارا گل
      با انتخابهای به این قشنگی دلت میومد دیگه اینجا نباشی!!!!

      من شعرهای عبدالملکیان و خیلی دوست دارم در همین جا با اجازه از کافه ازشون سپاسگزاری می کنم. :flr

      دل روشنی دارم ای عشق!
      صدایم کن از هرچه می توانی….
      صدا کن مرا از صدف های باران،
      صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن،
      صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو!
      بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است؟
      بگو با کدامین نفس می توان تا کبوتر سفر کرد؟
      بگو با کدامین افق می توان تا شقایق خطر کرد؟
      مرا می شناسی تو ای عشق؟؟؟
      من از آشنایان احساس آبم!
      همسایه ام مهربانیست! …
      من نمی دانم تو را آن سان که باید گفت!!!
      من نمی گویم!!
      از تو گفتن پای دل در گِل، بال های شعر من در بَند!!!
      من نمی گویم!!
      خیل باران های باد آور که می بارند و می پویند و می جویند و می گویند:
      تا نفس باقیست زیبا، فرصت چشمت تماشاییست!!!

      “شاعر: محمدرضا عبدالملکیان”

  • sara :

    ای سنگفرش راه که شبهای بی سحر
    تک بوسه های پای مرا نوش کرده ای
    ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت
    آواز، گامهای مرا گوش کرده ای

    هر رهگذر ز روی تو بگذشت و دور شد
    جز من که سالهاست کنار تو مانده ام
    بر روی سنگهای تو با پای خسته … ، آه
    عمری بخیره پیکر خود را کشاندم

    ای سنگفرش هیچ در این تیره شام ژرف
    آواز آشنای کسی را شنیده ای؟
    در جستجوی او به کجا تن کشم ، دگر
    ای سنگفرش گم شده ام را ندیده ای ؟

    نصرت رحمانی

  • sara :

    زخم هایی که زدی بر دل من، کاری بود
    پیش چشمان تو این حادثه تکراری بود
    می نوشتم ز تو در عالم بارانی خویش
    اشک از چشم من و چشم فلک،جاری بود
    مثل یک خواب گذشته،به خدا ، “بودن تو”
    رفته ای حال،مگر موقع بیداری بود؟!
    پر شد اکنون همه ی قافیه ها از غم تو
    رفتنت قصه ای از مردن اجباری بود…

    گفته بودم: بروم تا به ابد از دل تو؟
    پاسخ تو نه…! ولی حرف دلت “آری” بود…

    لیلا مهذب

  • گلبهار :

    سلام بر اهالی کافه و خسته نباشید..سارایی دستت طلا خیلی متن های قشنگی بود از بقیه هم ممنونم با حضورشون ودیدگاههای زیباشون کافه رو اباد کردن … :flr یا علی :flr

    • Mehraban :

      سلام گلبهار عزیز
      یکنفر هم باید حسابی از وجود تو و شعرهای قشنگی که میگذاری تشکر کنه :flr
      آنقدر شعرهای انتخابی تو زیباست که من هر وقت میام اینجا با خوندنشون ساعتها مشغول میشم :-P درس و زندگی و …. فراموشم میشه :-P
      متشکرم گلبهار عزیز :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr

      پایدار و برقرار باشی :flr

  • گلبهار :

    :flr خدایا، من عشق به تو را هم از تو می خواهم وعشق به عاشقانت را و عشق رابه هر کاری که مرا به تو نزدیک کند
    خدایا …
    خدایا، مرا راهی ده که فقط به در خانه ی تو توانم آمد .
    دستی ، که فقط در خانه تو توانم کوفت .
    خدایا، من را چشمی ده که فقط گریان تو باشد وسینه ای که فقط سوزان تو .
    به من نگاهی ده که جز روی تو نتوانم دید.
    و گوشی که جز صدای تو نتواند شنید
    خودت را معشوقترین من قرار ده . مرا عاشقترین خویش .
    خدایا، چشم جویبار عشق مرا به تماشای دریایت روشنی ده ،
    مبادا دل من اسیر کوی دیگری شود و پیشانی محبت من بر خاک دیگری بساید .
    خدایا مرغ دلم که در دام توست، مبادا که یاد آشیان دیگری کند .
    خدایا…
    همزمان با رشد گیاه محبتت در باغچه ی دلم هر چه هرزه گیاه هست از ریشه بخشکان .
    خدایا…
    نکند که روی از من بتابی و نشود که نگاه حیران مرا منتظر بگذاری
    ای پاسخ دهنده و ای اجابت کننده
    ای گل بخش دیگران از گل گلستان تو
    ای باغبان باغ رحمت ،
    ای عزیز و مهربانم ،

    ای خدای بی همتای من :flr

  • گلبهار :

    سعی کنید نرم و آرام باشید زیرا …

    هیچ چیز در این جهان چون آب،

    نرم و انعطاف پذیر نیست.

    با این حال برای حل كردن آنچه سخت است،

    چیز دیگری ‌یارای مقابله با آب را ندارد.

    نرمی بر سختی غلبه می كند

    و لطافت بر خشونت.

    همه این را می دانند ولی كمتر كسی

    به آن عمل می كند.

    انسان، نرم و لطیف زاده می شود

    و به هنگام مرگ خشك و سخت می شود.

    گیاهان هنگامی كه سر از خاك بیرون می آورند

    نرم و انعطاف پذیرند

    و به هنگام مرگ خشك و شكننده.

    پس هر كه سخت و خشك است،

    مرگش نزدیك شده و هر كه نرم و انعطاف پذیر،

    سرشار از زندگی است.

    «تائو ت ِ چنگ»

  • گلبهار :

    تقدیم به بچه های کافه:
    دوست من

    هیچ گاه دلت را به روزگار مسپار، که دریایی از نا امیدی است ،

    دلت را به خدا بسپار که دریایی از امید است….

    دلتان پرامید ….

  • گلبهار :

    بهم گفت کمى از حال و روزت بگو
    و من سکوت کردم و سکوت کردم و سکوت کردم ،
    اونقدر سکوت کردم که مطمئن شدم چیزى رو از قلم ننداختم !

  • گلبهار :

    در انتظارت ،
    ثانیه های تاریک فراق را
    برسپیدی چشم هایم دوختم
    امّا چه بی رحمانه !
    تیک تاک ساعت ؛
    بر سرم پُتک می کوبید …
    قلبم از ضربان ایستاد ؛
    وقتی عقربه های ساعت ؛
    بر من دهن کجی کردند و
    از رفتن نماندند!
    و چه زود،
    دیر شد آمدنت!

  • گلبهار :

    مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست
    به این صحرا که من می آیم از آن، اعتمادی نیست

    به دنبال چه می گردند مردم در شبستان ها ؟
    در این مسجد که من دیدم، چراغ اعتقادی نیست

    نه تنها غم، سلامت باد گفتن های مستان هم
    گواهی می دهد دنیای ما دنیای شادی نیست

    چرا بی عشق سر بر سجده تسلیم بگذارم
    نمی خواهم نمازی را که در آن از تو یادی نیست

    کنار بسترم بنشین و دستم را بگیر ای عشق
    برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست

    مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست
    تو وقتی با منی، دیگر مرا بیم معادی نیست…

  • گلبهار :

    زندگی غمناک است دوست من!‌

    و ما با آن خو گرفته ایم

    و چه زود به هر چیزی خو میکنیم

    و این چه دردناک است !

    سهراب سپهری

  • گلبهار :

    چه زیبا بود اگر یک دم ،نگاهم را تو می دیدی

    ز خلوتگاه احساسم، غمم را زود می چیدی

    چه زیبا بود اگر با هم، رفیق عشق می بودیم

    و می گفتیم تا دنیاست، کنار عشق خشنودیم

    چه زیبا بود یک لحظه، بگویم عاشقت هستم

    و دستانت پر از امید، بیارامند در دستم

    چه زیبا بود ،اما حیف که من تنها پریشانم

    و می دانم که می دانی، و میدانی که میدانم

  • گلبهار :

    باز در پنجه ی تاریکی شب

    سوز این سینه ی من حسرت تست

    باز در سجده ی کفر آلودم

    یادت ایمان مرا با خود شست

    چشمت افسونگر احساس نیاز

    رقصت احیاگر بی تابی هاست

    هم در این خانه ی پر گشته ز آه

    یاد تو علت بی خوابی هاست

    باز هم وسوسه ی آغوشت

    هست و پی در پی خواهشهایم

    و چنین دانه ی انکار از تو

    خود جواب من و چالشهایم

    ای که احساس مرا می دانی

    بگشا چشم خمار آلودت

    تا ببینی که چه سوزانم من

    از نگاه دل و جان فرسودت

    وین همه راز که در شعر من است

    همه از باور تو جوشیدست

    کاش یکدم به کنارم آیی

    ای که عشقت به دلم روییدست …

  • گلبهار :

    پس از آن غروب رفتن

    اولین طلوع من باش
    من رسیدم رو به آخر
    تو بیا شروع من باش

    ***

    شبو از قصه جدا کن
    چکه کن رو باور من
    خط بکش رو جای پای
    گریه های آخر من

    ***

    اسمتو ببخش به لبهام
    بی تو خالیه نفسهام
    قد بکش تو باور من
    زیر سایه بون دستام

    خواب سبز رازقی باش
    عاشق همیشگی باش
    خسته ام از تلخی شب
    تو طلوع زندگی باش

    ***

    من پر از حرف سکوتم
    خالیم رو به سقوطم
    بی تو و آبی عشقت
    تشنه ام کویر لوتم

    ***

    نمیخوام آشفته باشم
    آرزوی خفته باشم
    تو نـذار آخـر قصه
    حرفـمو نگفته باشم

  • گلبهار :

    ناودانها شر شر باران بی صبری است

    آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است

    کفشهایی منتظر در چارچوب در

    کوله باری مختصر لبریز بی صبری است

    پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد

    در تب دردی که مثل زندگی جبری است

    و سرانگشتی به روی شیشه های مات

    بار دیگر می نویسد : ” خانه ام ابری است ”

    *قیصر امین پور*

  • گلبهار :

    شاید برای آمدن آنقدر دیر بود
    که دل از دیر آمدنت هم سیر بود
    بین ما پر شده از حجم پوچ فاصله
    که همیشه صبور است
    و دلیل که همیشه غرور است
    و قسمت که همیشه عبور است
    و جواب که همیشه سکوت است
    بی عشق :
    ما می میرد
    ماه می گرید`
    من می ماند
    او می رود
    او می خندد
    واز ما میم من می ماند و الف آه که آه میکشد تنهاییم را.

    م.سامره

  • گلبهار :

    رشته ی محبت را باید به ضریح دلی بست
    که خیال کوچ کردن نداشته باشد …
    همیشه رفتن، رسیدن نیست
    اما برای رسیدن باید رفت
    حتی اگر تمامی کوچه‌های زمین بن‌بست باشد
    راه آسمان باز است

  • sara :

    بی‌آنكه چیزی گفته باشی
    از همین كوچه آغاز می‌شود
    توقف می‌كنم
    چراغ كدام خانه روشن می‌شود
    برای شعری كه به سراغم آمده است؟
    محمد رضا عبدالملکیان

  • sara :

    گيرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خيال

    پس دلم منتظر کيست عزيز اين همه سال؟

    پس دلم منتظر کيست که من بی خبرم؟

    که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟

    ماه يک پنجره وا شد به خيالم که تويی

    همه جا شور به پا شد به خيالم که تويی

    باز هم دختر همسايه همانی که تو نيست

    باز هم چشم من و او که نمی دانم کيست

    باز هم چلچله آغاز شد از سمت بهار

    کوچه يک عالمه آواز شد از سمت بهار

    پيرهن پاره گل جمله تبسم شده است

    يوسف کيست که در خنده ی او گم شده است؟

    اين چه رازی است که در چشم تو بايد گم شد

    بايد انگشت نمای تو و اين مردم شد

    به گمانم دل من باز شقايق شده ای

    کار از کار گذشته است تو عاشق شده ای

    يال کوب عطش است اين که کنون می آيد

    اين که با هیمنه از سمت جنون می آيد

    بی تو، بی تو، چه زمستانی ام ايلاتی من!

    چِقَدَر سردم و بارانی ام ايلاتی من!

    تو کجايی و منِ ساده ی درويش کجا؟

    تو کجايی و منِ بی خبر از خويش کجا؟

    دل خزانسوز بهاری است، بهاری است که نيست

    روز و شب منتظر اسب و سواری است که نيست

    در دلم اين عطش کيست خدا می داند

    عاشقم دست خودم نيست خدا می داند

    عاشق چشم تو هستيم و ز ما بی خبری

    خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری

    شعر زیبای محمد حسین بهرامیان

  • ـرف تــازه ای نـدارم …

    فقـط ….

    خـزان در راه اسـت …

    کلاه بگـذار ســر خـاطــراتی که یـخ زده اند ،

    شـاید یـادت بیـافتد …

    جیب هـایت را …

    وقتـی دست هـایم مهمـانشـان بـودنـد …

  • رفيق تنهايي :

    با تشكر از متن هاي زيباي شما اگه امكانش هست وام ايميل كنيد .


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید