دل نوشته ها - متن ها و جملات عاشقانه

کافه تنهایی

دل نوشته ها

دل نوشته ها

این دل نوشته ها را دوستش دارم

همه ی این کلمات و واژه ها را … که نه !

که تمامی مقصود دلم را …

اهل روزگار بدانند

که من او را دوست می دارم

هنوز … عطر نگاه او با من است

هنوز … آن دستمالی که اتو کشیده

کنج رف (طاغچه) است

برای من ، یعنی تمنای او

حتی آن مهری که به کین آمیخته است

هنوز … آن گوشه های نایاب دلم

سی بودن با او بی قرار است

هنوز … نامش عزیزترین قشنگی هاست

در این اوقات ناخوش دلتنگی ها …

هنوز …

بازدید : 5530
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • Mehraban :

    نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
    آواره عشق ما آواره نخواهد شد

    آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز
    وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد

    آن را که منم منصب معزول کجا گردد
    آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد

    آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز
    وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد

    از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
    بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد

    بیمار شود عاشق اما بنمی میرد
    ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد

    خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر
    آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد

    “شاعر: مولانا”

  • Mehraban :

    به خدا کز غم عشقت، نگریزم نگریزم
    و گر از من طلبی جان، نستیزم نستیزم

    هله ای مهر فروزان! به کجایی؟ به کجایی؟
    تو بیا تا گذرد این شب تاریک جدایی

    چه شود گر ز رخت پرده گشایی
    قدحی دارم بر کف؛ به خدا تا تو نیایی
    هله تا روز قیامت، نه بنوشم نه بریزم

    نازنینا! نظری کن منم این خسته راهت
    شرر افکنده به جانم صنما! برق نگاهت

    سحرم روی چو ماهت، شب من زلف سیاهت
    به خدا بی رخ و زلفت، نه بخسبم نه بخیزم

    به جلال تو جلیلم، ز دلال تو دلیلم
    که من از نسل خلیلم، که در این آتش تیزم ….

    “شاعر: مولانا”

  • Mehraban :

    ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ
    ﻭ ﺯیر ﮔﻮﺷﺶ ﺯﻣﺰﻣﻪ می کنم ﮐﻪ
    ﭘﺸﺖِ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽﻫﺎﯼِ ﻣﻦ
    ﮐﺴﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﺩیوﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻡ …

  • Mehraban :

    ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ
    ﮔﺎﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩ
    ﺣﺮﻑ ﺩﻝ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ!
    ﺑﺎﯾﺪ آﺩﻣﺶ ﺑﺎﺷﺪ
    ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺖ
    ﺗﺎ ﺗﻪ ﺑﻐﻀﺖ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ!

  • Mehraban :

    اي کاش مي دانستي
    اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم
    سکوت را فراموش مي کردی
    و تمامي ذرات وجودت عشق را فرياد مي کرد
    اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم چشمهايم را مي شستي
    و اشکهايم را با دستان عاشقت به باد مي دادي
    اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم
    نگاهت را تا ابد بر من مي دوختي
    تا من بر سکوت نگاه تو
    رازهاي يک عشق زميني را
    با خود به عرش خداوند ببرم

  • Mehraban :

    ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم
    باری، بیا، كه جانم در پای تو فشانم

    گیرم كه من نگویم، لطف تو خود نگوید:
    كین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟

    ای بخت خفته، برخیز، تا حال من ببینی
    وی عمر رفته، باز آی، تا بشنوی فغانم

    ای دوست، گاه گاهی می كن به من نگاهی
    آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم

    بر من همای وصلت سایه از آن نیفگند
    كز محنت فراقت پوسید استخوانم

    این طرفه تر كه دایـم تو با منی و من باز
    چون سایه در پی تو گرد جهان روانم

    كس دید تشنه ای را غرقه در آب حیوان
    جانش به لب رسیده از تشنگی؟ من آنم

    خواهم كه یك زمان من با تو دمی بر آرم
    از بخت بد “عراقی” آن هم نمی توانم

    “شاعر: فخرالدین عراقی”

  • Mehraban :

    برایت از خودت می نویسم…
    از تو که هستی و بودنت،
    ماندن این روح را
    در جسمم تضمین می کند…
    برایت از خودم می نویسم…
    از خودم که کودکانه پا می کوبم بر زمین در طلب آغوش تو…
    برایت از سکوت و فریاد ها می نویسم…
    سکوت به وقت دلتنگی…
    و فریاد به وقت سکوت…
    می نویسم…
    از گرمی دستانت که به خواب برد،
    کابوس های بی وقفه ام…
    تنها برایت از عشق می نویسم…
    چرا که نمی گنجد عشقت در فهم واژه هایم…

  • Mehraban :

    سلام و درود
    نمی دانم شاید شعرها و متن هایی که انتخاب کردم به دل نوشته زیبای کافه مربوط نشود اما
    امیدوارم به دل بنشینند …

    روز زیبایی داشته باشید!

    • sara :

      مهربان جان منکه واقعا از شعرهایی که انتخاب کردی لذت بردم

      • Mehraban :

        سلام و درود و سپاس
        سارا عزیز ممنونم. من هم بسیار بسیار از شعرهایی که شما می گذارید لذت می برم واقعا به سلیقه قشنگت آفرین میگم.
        و با اجازه از شما و شاعران شعرهای انتخابی شما بیشتر شعرها رو برای خودم کپی می کنم. ممنون از شما و مدیران کافه تنهایی که باید اسم این کافه تنهایی و بگذارند کافه احساس، کافه عاشقانه که تمام شما سرشار از احساس و لبریز از عشق و دوستی هستید.

        پایدار باشید. :flr

  • گلبهار :

    مرسی واقعا زیبا بود ولی یه جاشو نفهمیدم نوشتین:ان دستمال اتو کشیده کنج رف است؟؟؟ رف چیه؟؟
    و اینجاش خیلی باحاله نوشتین :ان گوشه نایاب دلم سی بودن با او بی قرار است..سی بودن یه کلمه بوشهریه یا ابادانیه؟؟ یا اصلا یه معنی دیگه داره؟؟
    عالی بود بازم ممنون من که خیلی خوشم اومد با لهجه نوشتین :-D

  • گلبهار :

    من چشم به راه یک اتفاقم

    نه شاکی ام……نه غر می زنم

    فقط درسکوت خودم منتظرم

    تعویض یاتبدیل نمی خواهم…….

    دلم تغییر می خواهد

    تغییری که درونم را دگرگون کند

    روشن کند

    امیدوارکند

    چیزی که ابدی باشد وبرای یک بارهم که شده

    بیشتر از یک لحظه دوام داشته باشد

    با خودم می گویم شاید…

    شاید هنوز وقتش نرسیده…..کسی چه می داند!

    شایدهنوز راه رسیدن را پیدا نکرده

    اما، حسی به من می گوید بلاخره پیدا می کند

    و تا آن روز فقط ازمن یک چیز می خواهد

    باشد ای اتفاق!

    گرچه کمی پیرتر شده ام

    با این که دیگرمثل آنوفت ها عجیب نبستم

    اما خیالت راحت باشد

    من هنوز صبورم

  • گلبهار :

    نه آمدن این

    شکوفه های بادام

    و نه عطر تازه هوا ،

    پرستوها هم بی خود
    شلوغش کرده اند….

    بهار فقط

    بوی تن توست…!

  • sara :

    همه ی پروانه هایی که دور و برت می چرخند
    همه ی سیب های سرخ
    همه ی گل های محمدی
    و همه ی شعر های حافظ
    سلام های من هستند
    که از اتاق کوچک دلم برایت پست کرده ام
    وقتی از تو می نویسم
    واژه هایم پرنده می شوند
    دفترم به رقص می آید
    و آهسته آهسته از پلک هایم خورشید می ریزد ….
    اگر خود خواهی نبودبرایت می نوشتم که خداوند تو را برای دل من آفریــده است
    برای لحظه های آســـمانی من
    اما چقدر دور……………..
    چقدر فاصله …
    چقدر انتظار…….انتظار… انتظار……
    انگار سهم من و تو از عشق . . . . . .
    همین انتظاریست که مثل یک سیب بین ما تقسیم شده است
    حالا……….
    به سیب سرخ عشق فکر می کنم
    و به روزهایی که پشت در منتظر ماند
    زود تر بیا …
    دلتنگ تو هستم همین.
    (تبسم آبی)

  • sara :

     باز هم “خیال” تو مرا “برداشت” !
    کجا می برد نمی دانم ؟!
    میان هر نفسی که میکشم همهمه ای است از همه پنهان …
    اما از تو چه پنهان ؟
    میان هر نفسی که میکشم تو هستی که میکِشم تو را ،
    که میکُشی مرا …

  • گلبهار :

    نمی دانم اگر این تشبیه ها نبود…اگر این تمثیل ها نبود

    اگر این طبیعت دلنشین و سرشار از اتفاق خوب نبود…من تو را چطور باید برای این روزگار تفسیر می کردم

    من تو را چطور باید برای چشم هایی که کمرنگ می بینند

    برای قلب هایی که گیج و منگ می زنند ..ترسیم می کردم

    خدایا شکرت که موج را آفریدی و من هر نگاه دلربایش را موج زندگی تشبیه کنم

    خدایا شکرت که گل های قرمز و رز های صورتی را با آن طراوت آفریدی

    تا من طراوت و لطافت گونه هایش را به این گل ها تشبیه کنم

    هرچند حد این تشبیه ها حتی به حسی از او هم نمی رسد….چه برسد به خودش

    چقدر خوب است این همه نیلوفر عاشق می روید

    و این همه گل های میخک دور هم شعر می گویند و میخندند

    چقدر خوب است وقتی هوا ابریست باران بغض های تشنه را آب می دهد

    و وقتی خورشید می بارد حرارتش قلب های عاشق را همدردی می کند

    چقدر خوب است این طبیعت هست…..وقتی تو دوری

    چقدر خوب است دورو برم تشبیه و تمثیل از تو می روید….وقتی تو نیستی

    دلم لک می زند مثل یک سیب…..وقتی به یاد روزگار بی تو بودن می افتم.

    دلم می لرزد مثل یک سیب….وقتی که از بلندی نگاهت به زمین می افتم

    دلم لک می زند…مثل یک سیب….وقتی که از حرارت و نور نگاهت دور می افتم

    دلم دق می کند وقتی به یاد آفتاب پشت ابر های خسته می افتم

    دلم می جوشد مثل انگوری که دارند متهمش می کنند به ارتداد

    دارند متهمش می کنند به بیهوشی……بی عقلی

    دلم می گیرد وقتی حرارتی از جنس عشق حلاوت انگور را می گیرد

    بی چاره انگور….بی چاره سیب….بی چاره دلم………

  • sara :

    نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
    مثل آسمانی که امشب می بارد….
    و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
    و چشمانم را نوازش می دهد
    تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

  • sara :

    نخست …
    دير زماني در او نگريستم
    چندان كه ،چون نظر از وی باز گرفتم،
    در پيرامون من همه چيز به هيات او در آمده بود .
    آنگاه دانستم كه مرا ديگراز او …
    گريز نيست …
    احمد شاملو

  • گلبهار :

    وقتی چشم می بندی

    جهان من ، خاموش می شود

    هزار خورشید هم باشد،

    روز و روزگار فراموش می شود

    وقتی سکوت می کنی

    چیزی شبیه بغض ابر، مرا احاطه می کند

    ترانه های عاشقی

    لابه لای دفترم ، باز بخواب می رود

    وقتی تو نیستی

    چه فرق می کند، بهار یا خزان؟

    دنیا بدون تو ،طرح قفس می کشد

  • گلبهار :

    تمام آسمان اگر

    بغض شود

    و سی ویک زمستان

    آنی برسرم آوار،

    بازهم شکوفه می کنم

    از باور

    بهار دست هایت

  • sara :

    تــَمآم هوآ رآ بو مـے کشم
    چشم مـےدوزم
    زل مـے زنم…
    انگشتم رآ بر لبآטּ زمیـטּ مے گذآرم:
    ”هــــیس…!
    مـے خوآهم رد نفس هآیش بـﮧ گوش برسد…!”
    امآ…!
    گوشم درد مـےگیرد از ایـטּ همـﮧ بـے صدآیـے
    دل تنگـے هآیم را مچالـﮧ مـے کنم وپرت مـے کنم سمت آسمآטּ!
    دلوآپس تو مـے شوم
    کـﮧ کجآے قصـﮧ مآטּ سکوت کرده ایـےکـﮧ تو رآ…….
    نمـے شنوم.

  • sara :

    هزار بار احساسم را خواباندم !
     گناه من چیست ؟ که خوابش سبک است
     امدنت را پیش از من میفهمد 
    به شوق تو جان میگیرد 
    و عشق تو را در من منعکس میکند 
    گناه من چیست ؟ که این دل اینگونه به هوای تو پر میکشد !

  • sara :

    بـه شـــوق ِ دیــــدارت…
    چه آب و جـارویــی  راه انـــداخــتــه انـــد!
    چشـم هـا و مـژه هـایـم…

  • گلبهار :

    چندیست که آشفته ام اى یار جوانم
    برگرد و از این حال پریشان برهانم
    از قصه ى چشمان تو دل کندن و رفتن
    هرگز نتوانم ، نتوانم ، نتوانم !
    (اس ام اس خور)

  • گلبهار :

    درخت با برگ خشک و شاخه های شکسته هم هنوز درخت است…
    آدم اما “دلش که بشکند” دیگر آدم نمیشود !
    (اس ام اس خور)

  • گلبهار :

    گاهی کاش مرد بودم ، میشد تنهاییم را به خیابان ببرم ، با صدای بلند بخندم ، شادی هایم را به کوچه بریزم و نگران نگاه های مردم نباشم…گاهی کاش مرد بودم ، میشد بی مقصد در باران و تاریکی قدم بزنم و هیچ ماشینی برای سوار کردنم ترمز نکند…
    (اس ام اس خور)

  • گلبهار :

    دهن به دهن خاطره ها که میشوم

    برای تلافی شکل ” تو “میشوند …

    آنوقت از پا در می آیم و پیششان کم می آورم!

    هرکسی …

    یک نقطه ضعفی دارد دیگر . . .

  • sara :

    فک کنم منم تکراری زیاد میذارم اگه یه موقع دیدید تکراریه به روم نیاریناااا :-D

  • گلبهار :

    .

    زبانم را نمیدانی , نگاهم رانمیبینی
    زاشکم بی خبر ماندی و آهم را نمیبینی …

    .

    .
    سخنها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد
    چرا ای بی وفا طرز نگاهم را نمیبینی
    نگاهم همچون عشقه تو روی از من چه پوشانی
    مگر ای ماه چشم بی گناهم را نمیبینی
    سیه چشمان من.روی و موی سفیدم را نگاهی کن
    مگر در چشم من روی سیاهم را نمیبینی
    چرا یکدم کنار من نمی مانی؟

  • گلبهار :

    در خانه ی چشمانت،خوش جلوه گری پیدا

    زان جلوه نهادستی،در خانه ی ما غوغا

    همراه تو گر باشد،روی خوش فردایم

    ورنه تن افسرده،کی دم زند از فردا

    در دامن عشق من،چون جشنی و سودایی

    یاد تو سروری را،کرده به دلم برپا

    با یک نگه تو شد،غمگینی ما مستی

    چون صبح دل انگیزی،شب های دل تنها

    از هرم نفس هایت،تا گرمی دستانت

    شد تشنه ی هر آتش،دیوانه دل شیدا

    در دامن تنهایی،گر بی تو بماند دل

    هرگز نتوان ماند،از ما اثری برجا

    همراه تو می مانم،گر با تو خطر باشد

    عاشق شده ام عاشق،پروا نکنم پروا

    با من تو اگر باشی،بر مه نتوان افتد

    هرگز نگه هامون،با روی تو در شبها

  • گلبهار :

    یه روزِ خـوب میاد… وقتـی زیر پایـشان لِه شـدی، روی سرشـان جا داری… البتـه، به عـزت و شـرف لا اله الا الله…!
    (اس ام اس خور)

  • گلبهار :

    شعرهایم را

    واژه واژه به بند میکشم

    گردن بندی از مروارید

    برایت می بافم و بر گردنت می اویزم

    تا بدانی همیشه

    در قلبم

    در نگاهم

    در وجودم

    تو را عاشقانه می پرستم

    و من …

    پروانه ای

    که به دورت می گردم

    ای همیشه جاری در من ..

  • گلبهار :

    ای که رفته با خود دلی شکسته بردی
    اینچنین به طوفان دل مرا سپردی
    ای که مُهر باطل زدی به دفتر من
    بعد تو نیامد چه ها که بر سر من

    رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام
    رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام
    رفتی و نهادی چه آسان دل مرا به زیر پا
    رفتی و خیالت زمانی نمی کند مرا رها
    نازنین باوفا می خواهم از خدا
    یک دمی به خوابم آیی

    ای خدای عالم چگونه باورم بود
    آنکه روزگاری پناه و یاورم بود
    سایه اش نماند همیشه بر سر من
    بی خبر به ناگه پرکشد از بر من
    بعد او نیامد چه ها که بر سر من

  • گلبهار :

    “افسوس زندگی
    جز غم ثمر نداشت
    وین روزهای عمر
    کم پیچ و خم نداشت

    دوران کودکی
    شیرین چون شکر
    افسوس کودکی
    تکرار هم نداشت

    دیدیم ناگزیر
    تلخ است زندگی
    گفتند چاره اش
    در عشق و دوستی ست

    گشتیم در پی اش
    اما اثر نبود
    در قلب مردمان
    جز سنگ حک نبود

    این است حکایت
    یک عمر زندگی
    در دل سبوی غم
    بر تن خمیدگی

    اما مسیح وار
    باید که زنده بود
    هر چند مرده است
    انگار زندگی “

  • Mehraban :

    وااااااااااااای سارا جان
    من عاشق این شعرم!
    تشکر از اینکه اینجا گذاشتی :flr

    • sara :

      خواهش میکنم عزیزم فقط من اسم شاعرش رو نمیدونم u) میشه شما اگه میدونید بگید؟ممنون میشم :flr

      • Mehraban :

        سلام
        خواهش می کنم چرا که نه!!!
        نام شاعر این شعر زیبا “احمد رضا نصیری” است.
        کامل این شعر هم برات می نویسم سارا عزیز.

        خانه ام وقتی که میایی تمامش مال تو
        هر چـه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو
        صد دو بیتی صد غــزل و حتی یک بغل
        شعر های خوب نیمایی تمامش مال تو
        ضرب و آهنگ غزلهایم صدای پای توست
        این صدای پای رویایی تمامش مال تو
        وسعت آرام اقیانوس آرام دلـــــــــم
        ای پری خوب دریایی تمامش مال تو
        خوب یادم هست گفتی عشق یک بخش است
        بخش کردم ، عشق یک بخشی تمامش مــال تو
        عشق من ، عشق زمینی نیست باور کن عزیز
        عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تـــــو
        باز هم بیت بد پایان شعــــرم مال من
        بیت های خوب بالایی تمامش مال تو….!!!

        • sara :

          بخش کردم عشق یک بخشی تمامش مال تو…این قسمتش هم خیلی زیباست ،ممنون مهربان جان هم بابت شاعرش و هم بابت کامل کردن شعر دست گلت درد نکنه عزییزم :flr :flr :flr

  • گلبهار :

    نداشته ها و تنهایی های کوچک با چیزها و آدم های کوچک پر میشوند

    نداشته ها و تنهایی های خیلی خیلی خیلی بزرگ فقط با خــــــــــــــــــــــدا…

    مهم نیس روی این کره خاکی چقدر تنها باشیم و چقدر حرفهایمان برای دیگران قابل فهم

    باشد،و وقت انسانها برایمان کم…مهم نیس چقدر حرفامون خریدار داشته باشه

    این مهمه که خدا هست و او جبران تمام دلتنگی ها و همدم تمام تنهایی ها و مرهم تمام

    زخم هاست…

    هوای گریه دارم،امشب دلم گرفته….

    و چه شبی ست امشب…
    :cry:

  • گلبهار :

    فرقی نمی کند
    پنجه ی طلایی آفتاب باشد
    یا انگشتهای خیس باران ..

    این پنجره دیگر
    جواب سلام آسمان را نخواهد داد ..
    وقتی قرار نیست
    تو از این کوچه بگذری !

    { بهرام محمودی }

  • گلبهار :

    هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است…

    مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان.

    هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است . /

    نادر ابراهیمی

  • گلبهار :

    حال آدم که دست خودش نیست
    عکسی می بیند
    ترانه ای می شنود
    خطی می خواند
    اصلا هیچی هم نشده
    یکهو دلش ریش می شود.

    حالا بیا وُ درستش کن
    آدمِ دلگیر
    منطق سرش نمی شود
    برای آن ها که رفته اند
    آن ها که نیستند، می گرید
    دلتنگ می شود
    حتی برای آنها که هنوز نیامده اند.

    دل که بلرزد
    دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
    این وقت ها
    انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
    تا مجال عبور پیدا کنی
    هم صبوری می خواهد هم آرامش
    که هیچکدام نیست
    آدم تصادف می کند،
    با یک اتوبوس خاطره های مست…

    شهریار بهروز

  • گلبهار :

    همه شب دست به دامان خدا تا سحرم
    که خدا از تو خبر دارد و من بی خبرم

    رفتی و هیچ نگفتی که چه در سر داری
    رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم

    گرمی طبعم از آن است که دل سوخته ام
    سرخی رویم از این است که خونین جگرم

    کار عشق است نماز من اگر کامل نیست
    آخر آنگاه که در یاد توام در سفرم

    این چه کرده است که هر روز تو را می بیند؟
    من از آیینه به دیدار تو شایسته ترم

    عهد بستم که تحمل کنم این دوری را
    عهد بستم ولی از عهد خودم می گذرم

    مثل ابری شده ام در به درِ شهر به شهر
    وای از آن دم که به شیراز بیفتد گذرم

    میلاد عرفان پور

  • گلبهار :

    کاش می توانستیم
    طعم اولین بوسه مان را
    جایی ذخیره کنیم

    تا هرگاه عمر عشقمان رو به زوال می رفت
    مزه مزه اش کنیم
    و به یاد بیاوریم چه راه طویلی را
    برای اولین بوسه سپری کرده ایم

    کاش می توانستیم
    طعم اولین بوسه مان
    بنیادی ترین سلول های جهان را
    جایی ذخیره کنیم

    احسان نصری

  • گلبهار :

    بگردم دور تو، دور نگاهت، دور باطل ها
    مرا دیوانه می خوانند، امثال تو عاقل ها

    پری رویی، نه… زیباتر، سر زیبایی ات بحث است
    به طرزی که کم آوردند توضیح المسائل ها

    حسادت می کنم با هر که دستش لای موهایت…
    حسادت می کنم حتی به این موگیر ها، تل ها

    مرا از دور میدیدی، خودت را جمع می کردی
    بیا یک بار دیگر هم شبیه آن “اوایل ها…”

    و من معنی بعضی شعرها را دیر می فهمم
    “که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها”

    مرتضی عابدپور لنگرودی

  • Mehraban :

    تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود
    سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود

    به چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود
    روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود

    کـنـار قـله های غـم نخوان برای سـنـگ ها
    کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود

    بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند
    صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود

    چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران
    گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود

    “شاعر: کاظم بهمنی”

  • گلبهار :

    خوب نیست…
    بی وفایی پیش چشم این اهالی خوب نیست
    التماست می کنم، این بی خیالی خوب نیست

    خنده های رفتنت در کوچه ها ویران گرند
    گریه های ماندنم در این حوالی خوب نیست

    مادرم می گفت: شاید یک غروبی آمدی
    انتظار سرنوشت احتمالی خوب نیست

    بی تو مشغول تمام خاطرات رفته ام
    ای تمام هستی ام خوداشتغالی خوب نیست

    کوزه ای هستم که با درد ترک خو کرده ام
    جا به جایی های این ظرف سفالی خوب نیست

    چون رمیدن های آهو نازهایت جالب است
    دشتِ چشمم را نکن حالی به حالی خوب نیست

    بعد از این حالِ من و این کوچه و این باغِ گل
    از نبودت مثل این گلهای قالی خوب نیست

    ابوالقاسم خورشیدی

  • گلبهار :

    گفتند محبت کن از محبت خارها گل میشوند محبت کردم هیچکس گل نشد همه خوارم کردند

  • گلبهار :

    روزی که برای اولین بار
    تو را خواهم بوسید
    یادت باشد
    کارِ ناتمامی نداشته باشی
    یادت باشد
    حرفهای آخرت را
    به خودت
    و همه
    گفته باشی
    فکرِ برگشتن
    به روزهای قبل از بوسیدنم را
    از سرت بیرون کن
    تو
    در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
    که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
    با تردید
    بی تردید
    کم می آوری…

    افشین یداللهی

  • گلبهار :

    کی من خلاص میشوم از انتظار تو ؟ / کی میرسد بمقصد دل این قطار تو ؟

    خواهد رسید فصل بهاری که میشود / آرام تکیه کرد و رها شد کنار تو . . .

  • گلبهار :

    او رفت و انتظارش باقیست

    پشت قدمش عبور اشکم جاریست

    ای کاش بداند که پس از او عمری

    در خلوت من همیشه جایش

    خالیست…

  • یه تنها :

    سلام.بعضی از شعرا خیلی قشنگ بودن.حسابی دلم گرفته بود.پا شدم اومدم اینترنت و شانسی وارد همین سایت شدم.همین لحظه که دارم اینا رو مینویسم یه ریز داره اشکام میریزه.دعام کنین مشکل مالی دارم.هیچ کمک و راه چاره ای هم ندارم.خیلی خیلیییییییییییییی دلم گرفته

    • کافه تنهایی :

      سلام
      شما لطف دارید کافه خودتونه
      امیدواریم مشکلت حل بشه و شاد و شنگول شی
      غصه نخور خدا رو داری همراهت پس توکل کن و سعی خودت رو بکن انشاءالله که حل میشه.

    • sara :

      دعا میکنم هیچ گاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم
      دعا میکنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
      دعا میکنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد
      همیشه از حرارت عشق گرم باشد
      من برایت دعا میکنم که گلهای وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند 
      برای شاپرکهای باغچه خانه ات دعا میکنم که بالهایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
      من برای خورشید آسمان زندگیت دعا میکنم که هیچگاه غروب نکند 
      (امیدوارم مشکلتون هرچه زودتر حل بشه منم براتون دعا میکنم)

    • گلبهار :

      سلام تنها امیدوارم غم وغصه ازت دور بشه وخدا مشکلتو حل کنه واینکه خیلی برام اشنایی احساس میکنم تو این سایتایی که میرم دیدمت.. :!:

      • کافه تنهایی :

        صب کن صب کن

        تو همه سایتا می ری دیگه ؟

        آهای نفــــــــــــس کششششش

        • گلبهار :

          پ فکرکردین اینهمه متن از کجا میارم تازه شم من که چن تا سایت ثابت بیشتر نمیرم واسه همین میگم اسمش اشناس وگرنه بقیه ش خودمم یادم نیس که کجا رفتم چه برسه به ادماش شما هم خواستین بیاین بهتون ادرس میدم جاهای باحالیه ادمو از تنهایی درمیاره و سرگرم کننده س..

  • گلبهار :

    کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست

    چرا آشفته می خواهی ، خدایا خاطر ما را ؟

    نمی دانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است

    که وحشی می کند چشمانش ، آهوهای صحرا را ..

  • گلبهار :

    اگر مرا دوست نداشته باشی

    دراز می کشم و می میرم

    مرگ ،

    نه سفری بی بازگشت است

    و نه ناگهان محو شدن

    مرگ ،

    دوست نداشتن توست

    درست آن موقع که باید دوست بداری …

    ” رسول یونان “

  • گلبهار :

    بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت

    چه بود غیر خزان ها ، اگر بهار تویی

    ” سیمین بهبهانی “

  • گلبهار :

    دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

    تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

    ” سعدی ”
    =============================
    فصل بهار آمد و رنگ بهار نیست

    اردی جهنم است ، زمانی که یار نیست

    ” علیرضا بدیع ”
    :cry:

  • گلبهار :

    خوش بحال باران!

    از چشم آسمان هم که بیفتد!

    برای زمین عزیز می شود…
    ===============
    جطور دلشان می آید بعضی ها

    حس دوست داشتن را زیر دندان غروچه های غرور له می کنند.

    مگر این جور دوست داشتن طعمی هم دارد؟!
    ==============
    …فکر میکنم

    سالهاست که ” خورشید ”

    از عشق ” ماه ” میسوزد…

    و باران

    دلسوزی ابرهاست برای او…

    از عمید صادقی نسب

  • گلبهار :

    مرسی اینجاش خیلی خوشم اومد که میگه:
    آن چنان در دلی، که پندارم
    ناظرم در تو دایم، ای دلبند

  • Mehraban :

    من هم این شعر و خیلی دوست دارم.
    تشکر سارا با ذوق و خوش سلیقه

  • گلبهار :

    u) u) u) u) من هرچی میگردم پست جدید نمی جویم چیز خوبیه اگه باشه بذا بازم نگاه کنم u) u) u) u) O-O O-O O-O u) u) O-O
    …….نچ نبود :cry:
    اماده میشم که به مدیر بگم O)
    من: :-D سلام مدیر
    مدیر:بازم توووووو :-
    من: :-?
    مدیر:خو حالا چی میخوای :-|
    من:چه استقبال گرمی ایشششششششش :(
    مدیر: :D
    من:تو روح کافه اصلا به من چه..اماده شم برم O)
    ….حیف این گل که اوردم براشون بندازمش دور بهتره

    :flr

    • کافه تنهایی :

      درود
      حق با شماست
      امروز آپدیت می کنیم،

      ما خیلی هم خوش برخوردیم، اینا همش شایعست :D

      • گلبهار :

        یعنی اگه اپ نمیکردین من دیگه کامنت نمیذاشتم تا اپ جدید والااااااااا قرار بود زود به زود اپ کنین الان باید شکلک عصبانی باشه شیرفهم شدین؟؟درود برهمگی که این پست بالای صدتا کاامنت داره خیلی حال میده دمتون گرم غمتون کم ..یاعلی

  • گلبهار :

    بارانی مورب…
    در نیمروزی آفتابی

    هیچ اتفاقی نیافتاده است
    تنها تو رفته ای!

    اما من…
    قسم می خورم که این باران
    بارانی معمولی نیست…

    حتما جایی دور
    دریایی را به باد داده اند…

    رسول یونان

  • گلبهار :

    عشق
    راهی ست برای بازگشت به خانه
    بعد از کار
    بعد از جنگ
    بعد از زندان
    بعد از سفر
    بعد از…

    من فکر می کنم
    فقط عشق می تواند
    پایان رنج ها باشد

    به همین خاطر
    همیشه آوازهای عاشقانه می خوانم
    من همان سربازم
    که در وسط میدان جنگ
    محبوبش را فراموش نکرده است

    رسول یونان

  • گلبهار :

    اگر مرا دوست نمی داری
    دوست نداشته باش
    من هر طور شده
    خودم را از این تنگنا نجات می دهم

    اما دوست داشتن را فراموش نکن
    عاشق دیگری باش
    این ترانه نباید به پایان برسد
    سکوت آدم ها را می کشد
    این چشمه نباید بند بیاید
    میخک هایی که در قلب ها شکوفا شده اند
    از تشنگی می خشکند

    اگر دوست داشتن را فراموش نکنی
    تمام زیبایی ها را به یاد خواهی آورد

    رسول یونان

  • گلبهار :

    چون طفل که از خوردن داروست پریشان
    با دوست پریشانم و بی دوست پریشان

    ابرو به هم آورده و گیسو زده بر هم
    چون ابر که بر گنبد مینوست پریشان

    مجموعه ی ناچیز من آشفته ی او باد
    آن کس که وجودم همه از اوست پریشان

    دست و دل من بر سر این سلسله لرزید
    در جنگل گیسوی تو آهوست پریشان

    آرامش دریای مرا ریخته بر هم
    این زن که پری خوست، پری روست، پری شان…

    با حوصله ی تَنگ و دل سنگ چه سازم؟
    با دوست پریشانم و بی دوست پریشان

    علیرضا بدیع

  • گلبهار :

    غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
    من که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود

    همدمی ما بین آدم ها اگر می یافتم
    آه من در سینه ام یک عمر زندانی نبود

    دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر
    هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود

    خار چشم این و آن گردیدن از گردن کشی ست
    دسترنج کاج ها غیر از پشیمانی نبود

    چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار؟
    کاش این محراب را آیات شیطانی نبود

    من که در بندم کجا؟ میدان آزادی کجا؟
    کاش راه خانه ات این قدر طولانی نبود…

    علیرضا بدیع

  • گلبهار :

    از چپ و راست بلا پشت بلا می آید
    و شگفت آنكه فقط بر سر ما می آید

    شكر گفتیم پس از هر غمی اما این شكر
    چون نمازی است كه از ترس به جا می آید

    چه شد آن حال خوشی كه به هزاران وعده
    گفته بودند به تأثیر دعا می آید؟

    این همه باغ پس از باغ چرا می خشكد؟
    این همه داغ پس از داغ چرا می آید؟

    مادرم گفت: به تاوان گناهانِ بزرگ
    این جزایی است كه از سوی خدا می آید

    مسئله، جبر، سؤالاتِ بدون پاسخ
    زنگ تفریح كی آخر به صدا می آید؟

    مسلم محبی

  • گلبهار :

    بانگ خروس، صبح دل آزار دیگری
    مردم چه دلخوشند به تكرار دیگری

    ای كاش چشمهای مرا خواب می ربود
    وقتی امید نیست به دیدار دیگری

    یك دل اضافه كرد به دلهای خون شده
    از عشق بر نیامد اگر كار دیگری

    بعد از تو من به درد خودم هم نمی خورم
    تحمیل شد به جامعه سربار دیگری

    خوش باد روزگار تو با هر كه خواستی
    اما مباد قسمت من یار دیگری

    مسلم محبی :cry:

  • گلبهار :

    بی تو من با همه ی فاصله ها درگیرم
    بیش از این دیر کنی از غم تو می میرم

    این دل سر به هوا کی به هوایت پر زد؟
    کی به سحر نگهت کرده ای تو تسخیرم؟

    همه ی قافیه ها، واژه به واژه خاتون
    انحصار تو شدند، نام تو شد تحریرم

    غم هجر تو اگر هست چه باید بکنم؟
    گله ای نیست که شد بسته به تو تقدیرم

    خواب تو دیدم و سیرین سبب خیر شده است
    گفته این بار می آیی و تویی تعبیرم

    احسان نصری

  • گلبهار :

    تنهایی
    شبیه بهمن است
    وقتی که می آید
    گریزی از آن نیست
    مگر به جانپناه آغوش تو

    احسان نصری

  • گلبهار :

    گاهی فکر می کنم
    مرده ام

    و گاهی هول برم می دارد
    نکند دیوانه شده باشم

    گاهی هم
    از ترس اینکه خواب می بینم
    نیشگونی محکم
    از خودم می گیرم

    کاش اینقدر مهربان نبودی بانو

    مهربانی ات
    خیالاتی ام کرده است

    احسان نصری

  • گلبهار :

    حتی قداست گلهای آفتابگردان را
    لکه دار می کنند

    چشمانت

    احسان نصری

  • گلبهار :

    می توانم
    تمام قوانین طبیعت را
    به چالش بکشم
    وقتی مرکز ثقل دنیایم
    در وجود توست

    احسان نصری

  • گلبهار :

    من
    بی هنرترین آدم روی زمینم
    چرا که جز نوشتن زیبایی چشمانت
    کار دیگری بلد نیستم

    احسان نصری

  • گلبهار :

    مرا فقط تو توانی که بهترین باشی
    و در میان دلم عشق آتشین باشی

    پلنگی ام که به رغبت به دام می افتد
    اگر که تو صیادِ در کمین باشی

    سبب ز خلفت تو از ازل این بود
    که همسفر من در این زمین باشی

    همین که تو هستی کنار من کافیست
    چگونه از تو بخواهم که بیش از این باشی؟

    گرفتگی ات موجب نماز آیات است
    نبینمت که چنین ماه من، غمین باشی

    خدا درون دو چشمت قیامتی جا داد
    که تو پیامِ معادی به کافرین باشی

    شبیه تو حتی، کسی نخواهم یافت
    مرا فقط تو توانی که بهترین باشی

    احسان نصری

  • گلبهار :

    دلم همیشه پر است از زمانه ی تلخ
    که لحظه لحظه می دهدم یک نشانه ی تلخ

    دلم همیشه پر است از غمی که می آید
    شبیه بغض گلوگیر، در بهانه ی تلخ

    تب و تباهی و حس قریب تنهایی
    عجب ضیافت شومی در این شبانه ی تلخ

    “چقدر حس بدی است حس تنهایی”
    دوباره زمزمه ی زیر لب، ترانه ی تلخ

    کبوتری که جدا مانده از جفتش
    چگونه پر بزند رو به آشیانه ی تلخ؟

    قلم به دست من هر شب به گریه می گوید:
    چرا دوباره شروعِ شعرِ عاشقانه ی تلخ؟

    تمام قصه همین بود: اینکه تو بروی
    و من به انتظار تو خیره، به بی کرانه ی تلخ

    احسان نصری

  • گلبهار :

    وقتی تو نباشی
    تمام دنیا
    پیش چشمم تاریک است

    حتی اگر
    خورشید را به سقف اتاقم بیاویزم

    حتی اگر
    تمام کرم های شب تاب را
    به دیوار اتاقم بچسبانم

    حتی اگر
    تمام فانوس های دریایی را
    در تاقچه ی اتاقم جای دهم

    باز هم
    تاریکی… تاریکی… تاریکی…

    بی تو خوب می فهمم:
    “تاریکی” از ریشه ی “ترک” است

    احسان نصری

  • گلبهار :

    آخرین قراری که با هم گذاشتیم
    این بود:
    دیگر سر راه هم
    “سبز” نشویم

    دیروز زیر باران
    اتفاقی به هم برخوردیم

    سبزتر از همیشه دیدمت

    اما من همچنان
    پای قولم هستم
    چرا که بعد از رفتنت
    خشکیدم

    احسان نصری

  • گلبهار :

    شبی که با تو گذشتم از دیار عشق
    شدم اسیر و گرفتار، در حصار عشق

    پلنگ قله های بلند غرور من بودم
    که با ماه رخت گشتم شکار عشق

    خمار قهوه ی چشمت، خمار چشمی که
    مخدری هستند از عیار عشق

    صدای غم شکن و خنده ات سبب شده است
    به گردش دنیا بر مدار عشق

    تمام ثانیه ها را ورق ورق بانو
    نوشته ام بشوند یادگار عشق

    بیا دعا بکنیم تا گره بخورند
    قسم به نام مدبری اش، اللیل و النهار عشق

    احسان نصری

  • گلبهار :

    ضربانم تند می زند
    وقتی مرا نفس می خوانی

    و مجاب می کنی ام
    حتی از کوچکترین دروغ ها
    وقتی نگاهت را
    به لبانم می دوزی

    خوب من
    دست نگه دار

    می ترسم

    می ترسم زمان خوبی را
    برای عاشق شدن
    انتخاب نکرده باشیم

    احسان نصری

  • گلبهار :

    نمی دانم هنوز شعر مرا با عشق می خوانی؟
    و من را چون گذشته، پاره ای از خویش می دانی؟

    سکوتم تشنه ی لمس صدای توست
    به سانِ یک بیابان و امید روز بارانی

    چه دلگیرم از این “شب بی تو بودن ها”
    و دلتنگ همان طعم گس شب های آبانی

    شب یلدا گذشت اما هنوز هم می رنجم
    از این روزای کوتاه و از این شب های طولانی

    تمام شب میان خواب هایم در گذر هستی
    اگرچه تو گذشتی از دلم با هرچه آسانی

    لباس گرم بر تن کن، کلاهی بر سرت بگذار
    که بد تا می کند دلسردیت همچون زمستانی…

    نوید هفتاد قرن قحطی برایم داشت
    تمام خاطراتت، هفتمین ماه فراوانی

    وجودم از تو سرشار و خیالم از تو لبریز است
    فراموشت نخواهم کرد، آنی و کمتر از آنی

    احسان نصری

  • گلبهار :

    صبح هنگام
    زره روحم را بر تن می کنم
    تا آماده ی رویارویی با تو شوم
    و شب هنگام
    با روحی خسته
    و دلی زخم خورده
    خود را برای فردا آماده می کنم
    با این همه خستگی
    دیگر توانی برای سرودن از زیبایی چشمانت می ماند؟

    احسان نصری

  • قهوه تلخ :

    میخندم انقدر بلند که دیوانه ها هم مرا به هم نشان می دهند و در گوش هم میگویند طفلک دیوانه است
    نمیدانند کارم از گریه گذشته به آن میخندم


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید